حاجی احرام دگر بند، ببین یار کجاست!
الو...
س ل ا م...
ببخشید خط دلِ من قطع و وصل می شود!
اتّصالی گناه دارد!
تو را خدا بردارید گوشی اجابت را؛
بخدا کارم اورژانسیت!
آخر شنیده ام بیچاره اند و بدبخت؛
دست هایی که درازتر از پا برگشته اند از ضیافت رمضان،
بی آنکه آمرزیده شوند؛
مگراینکه تا غروبِ امروز، فرجی بشود!
شنیده ام امروز عرفه است!
اگر سخن از عرفان است و معرفت که هیچ!
جهل و غرورمان حجابیست بس ضخیم و ما را کاری نیست با این روز
آنطرفش امّا، آشناست!
نام حسین، شاه کلید محرم شدن است برای نامحرمان!
ای سفینه نجاتی که اسرعی و اوسع؛
ما کجا و حاجی شدن در صحرای عرفات کجا؟
عرفه خوانی در بهشت حرمین هم که داغیست مضاعف بر دل خرابمان!
بین خودمان باشد؛ حزن کربلایت، چنان بال پریدنمان را شکست که پروانه دل تا رضا هم نرسید!
لاجرم بازهم کار این نابکار، افتاد با امضای اشاره چشمان مبارکت
مالِ بدیم، قبول!
اما تا یوم الحشر، بیخِ ریشِ شیبُ الخضیب است نامِ سیاهمان!
فاغثنی یا حسین...
بعد نوشت: یادم دادی که کیف اخیب و انت املی!!!
راستی، سند ناحیه را پیدا کردم میان عرفات حسین!!!
ابراهیم
ابراهیم پر از ترس و در فکری عمیق فرو رفته
چه باید می کرد
کودکش را قربانی کند
یا خداوندگارش را نگه دارد
دو راهی مرگ باریست
اسماعیل گوشه تنش ، تمام وجودش
حال تصمیم می گیرد
او اسماعیلش را قربانی خداوندگارش می کند
و این چنین داستان آغاز می گردد