اگر نامهربان بودیم رفتیم ...
شنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۱، ۰۶:۵۳ ب.ظ
به رسم ِ از مهمانی رفتن، اول سپاس!
سپاسی از جنس ِ آنچه لایق ِ شان ِ بی انتهای تو ست
همان شان ِ فضل اللّهی ات که وقت ِ کرم کردن، می چربد بر همه ی عدل های الهی ات!
همان فضل اللّهی که بی لیاقت بذل می کند و میریزد و می پاشد
خواستم فقط بگویمت حضرت ِ کریم؛
دست های خالی از دستان ِ پدرمان را که دیدی!
راستش را بخواهی، همان بابایی که یادمان داد به مهمانی کریم اگر میروی؛ باید دست خالی باشی؛
زیرگوشمان گفت که دور از مرام کریمان است مهمانی را دست خالی بدرقه کردن
خواستم بگویمت از دعای نیمه شب ِ باباست که جیره خوار ِ نام ِ حسینیم و در این بریز و به پاش ِ رمضانی ات هم، عطش های دم ِ غروبمان با یاد ِ عطش ارباب افطار شد!
حالا اما موعد رفتن شده و دست های همیشه خالی مان خالی تر از همیشه است!
پس یا ربّ الحسین،
عقولمان را کامل کن و اذن رویتمان بده برای زیارت ِ بابا که سخت دلتنگیم ...
۹۱/۰۵/۲۸
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ی ممنوع ولی لب هایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند، نشد ...