پریشانیّات
حرفهایم اگر پریشانند تقصیر واژه هاست!
بس که برای تبرّک شدن به نامت هول می کنند...
و یلدا همان شام ِ تاریک ِ شب های شامی است
آنجا که دفترچه غزل های سه ساله ای؛ مچاله ی نامردی شد!
در خرابه اما؛ یتیمی سائل ِ دیدار بابا بود
می خواستند با قهر تازیانه؛ از بابا جدایش کنند
رقیه اما؛
مقرّب تر شد!
تا صدایش کرد
بابا به سر دوید ...
وسط ِ معرکه ی گودال؛ جمعی جمع اند!
فقال الرّسول لابنته الفاطمه؛
انّی وجد فی بدنی حــــُـــزنا
مادر اما به جای کسا؛
بوریا آورده بود ...
سادسشان*روی نی؛
امّن یجیب ِ غیرت میگفت ...
(* روایت است در حدیث شریف بوریا؛ که از آن هنگام که حضرت ِ علمدار ؛
جناب ِ ارباب را اخی خواند؛ اذن ِ ورود ِ سقا هم امضا شد!)
عمو که رفت؛ همه چیز عوض شد انگار!
اینجا سه ساله ها
دور ِ سر ِ بابا می گردند ...
اول ِ بسم الله ِ عاشقی است
الحمدُ لله ِ ربّ العالمین
حتی وسط ِ معرکه ی گـ و د ا ل ...
ایّاک نعبدُ و ایّاک نستعین
شش ماهه ام فدیه ی اسماعیل شد!
ایّاک نستعین
وسط همه ی چه کنم چه کنم های کـ ر بـ لـ ا
ایّاک نستعین
آنوقت که نگاه ناپاکشان به خیام افتاد
ایّاک نستعین
از زیادی ایّاک نستعین های کـ ر بـ لـ ا...
اهدنا الصراط المستقیم
از تل تا مقتل؛
اینقدر خواند تا گمشده اش را
امامش را
برادرش را
حضرت ِ صراط را
وسط گـ و د ا ل پیدا کرد ...
احمد که رجز می گفت؛
مدینه شده بود، کربلا!
همین که فرمود؛ انا علیّ ابن الحسین
کوفه شد مدینه!
گفت حج اگر تمرین ِ کربلاست،
زمزم ِ سعی و صفای ِ هاجرش کجاست؟
گفت آنوقت که بنت الحیدر در سعی ِ تلّ و خیام، هاجر بود؛
اسماعیل ِ علی،
وسط ِ گودال ِ زمزم بود!
گفت زمزم چیست؟
گفت جوشش خون ِ ثارالله است زیر پای حضرت مادر
گفت صفا کجاست؟
گفت صفای تماشای ما رات الّا الجمیل ِ دخت ِ علی، به هنگامه ی زیارت ِ جمال ِ شیب الخضیب ...
صاحب امر کن فیکون بود
فرمود یا سُیوفُ خُذینی
شمشیرها اما، زیادی مطیع بودند!
السّلام علی الجساد المقطّعات ...
و لا تشتروا بایاتی ثمناً قلیلاً
گفت ثمن قلیل،
وعده یک نوبت طعام است
برای آیت کُشی!
مهلا، مهلا ...
نگاه ماه تا حضرت ِ عشق تابید...
بوی مادر دارد صدای خواهر!
اینجا تمرین ِ بوسه باران ِ خواهر است!
حضرت ِ خواهر،
اینجا کربلاست!
آهسته بخوان ذکر الله ِ حسین را ...
حرامیان به گوش اند و کور...
آری؛
الَّذِینَ کَفَرُوا ولایة علیّ؛
لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ؛
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ الحسین ...
شنیده ای حبّ الحسین، یعمی و یصم؟
لایبصرون الّا الحسین و لا یسمعون الّا الحسین
اینجا آخر ِ عشق است!
حورایی مست ِ چشم ِ شهلایی!
هرچه بادا باد!
بگذار تو را مجنون الحسین بخوانند!
ما که خوانده ایم وَ مَا حسینُ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ را ...و ان یکاد، ذکر واجب است برای دردانه ها...
وتر ِ الموتور که باشی؛
عقیقه های عقیله ای، کریمانه اند!
عون و محمد فدای دندانت...
الا یا حضرت ِ عشق؛
حرز ِ عبّاست کو؟
چشم ِ کور ِ حرمله ها زیادی شور است!
چشم ِ حسین می بینند؛
چشم ِ علمدار می زنند...
شنیده ام میانِ سیل ِ بی شرمی؛
قرآنِ ناطقی نزول اجلال کرد از سرنیزه ی بغض؛
تا در تلاطم امواج ِ چشم هایی هرز!
تلاوت کند؛
به ضرباهنگ خیزران؛
اَمْ حَسِبْتَ اَنَّ اَصْحَابَ الْکَهْفِ وَالرَّقِیمِ کَانُوا مِنْ آیَاتِنَا عَجَباً
حسین ای اعجاب آورترین آیتِ هستی؛
کاش میان این قلب های مَقفول؛
برای دلخوشی ناله ای از جنس ِ مَن ِ الّذی ایتمنی هم که شده؛
خوانده بودی؛
فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلَا تَقْهَرْ ...
به حسابِ عِشْرُونَ صَابِرُونَ یَغْلِبُواْ مِئَتَیْنِ هم باشد؛
720 نفر کفایت می کند برای مهمان کُشی!
120000 نفر، اسراف است والله!
اگر به وعده طعام آمده اید؛
غذایتان با هیات!
بغضً لابیک را اما...
مگر نه اینست که وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى؟
حسین منّی ات، سندش قرآنی است
فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی!
انا مِن الحسینت را عشق است!!!
پیراهن نخی آستین بلند!
عینک اوپتیک آفتابی!
یک چفیه!
کلاه نقاب دار!
یقه لباس هم بالاست!
السّلام علی الاجساد العاریات!گناهی کرده ام نابخشودنی!
خاک کربلا به دهانم!
لاف عشقت زده ام!
آتشم هم بزنی،
شیرینی این معصیت,
تا ابد خواهد ماند،
زیر دندان دلم!
توبه ام مرگ است!
می شود مقتولم کنی؟
به تیغ ابرویت!
باران که می آید؛ آدمها عاشق می شوند!
و من جایی را سراغ دارم؛
که عطش بارید و آدم هاش؛
عاشقتر،نه!
معشوق،نه!
منصور یا مخلوط شدند!
عرفان و منطق سیری چند؟
من زار الحسین؛
یخالطه الله بنفسه !
بسم ِ ربّ المادر !
میگفت حُسنی که دشمن معترفش باشد، خیلی حُسن است!
گفت لابد روضه هم روضه ایست که حرامی خوانده!
رخصت یا حضرت ِ روضه (سلام الله علیها !)
علی الله ...
عمو بود، علمدار بود، سقّا هم بود!
ترس انداخته بود اما توی دل ِ بچه ها
یا بیعت، یا بیعت!
راه را که بست، ارباب دعایش کرد!
سکلتک امّک یا حر ...
وسط ِ کربلا فاطمیّه شد!
مادرانه حسینی اش کردند...
لن تنالوا البرّ حتّى تنفقوا مِن علیٌ الاکبر
احمد که رجز می گفت؛
مدینه شده بود، کربلا
تا گفت انا علیّ ابن الحسین
کوفه شد مدینه!
دوتایی ابروش ذوالفقاری بود و نعره اش خیبری!
فاطمی زمینشان زدیم!
یک تیر و دو نشان
احمد که افتاد، ح س ی ن جان داد!
6 ماهه بود انگار
آورده بودش برای سر بازی!
بسم ِ الله ِ خطبه را که گفت،
حرمله سیرابش کرد؛
سر هردوشان پایین بود
یکی از اُذُن تا اُذُن
یکی از عرش به فرش
چشمم را گرفته بود!
عبایی که انداخت روی سر بازش ...
همه فن حریف بود برای خودش
علمدار
سقّا
برادر
اصلا همه چیز ِ ح س ی ن بود!
از علقمه تا خیام را حیدری می تاخت!
یدالله ِ راستش غائب شد
تا خیام اما حیدری می تاخت!
یدالله ِ چپش هم غائب شد
تا خیام اما حیدری می تاخت!
باران خون بود که می چکید از چشمان قمر
تا خیام اما حیدری می تاخت!
اشک ِ مشک که بیابان شد؛
قبله اش چرخید!
فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ المادر
ح س ی ن که آمد،
قد خمیده ها سه تا بودند!
دیگر نه ناصری بود، نه سقّایی، نه علمداری، نه عبّاسی
چشمان ِ کورم بسته بود
همین قدر بگویمت وسط ِ گ ود ا ل،
کسا می خواندند!
خامسشان اما روی نی،
امّن یجیب ِ غیرت می گفت!
گفته بود قرآن ناطقیم!
نعل ها را که آوردند؛ مصحفشان کردند!
یاد ِ صفّین به شر!
روی نیزه هم ناطق اند
أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً
حرامی ِ درجه ده بود!
جلوی چشم ِ بچه ها
آب بازی اش گرفته بود!
حتَّی إِذا جَاء أَمْرُنَا وَفارَ التّنور
قحطی آب که باشد؛ خون می جوشد از تنور !
اینجا طوفان ِ سفینة الله ِ کربلاست ...
ولیُ الله که باشی؛ غیرة الله هم هستی!
بر روی نی امّا؛
با چشم بسته قرآن می خواند ...
سه حرف بیش تر نیست؛
مکشوف ترین روضه ی باز ِ کربلا،
الشّــــام
الشّــــام
الشّــــام
سکوتش پر شد از دلتنگی!
وعده ی واعدنا یادت هست؟
امروز اما آخر ِ میقات ِ زینب است!
فتمّ اربعین لیل های انتظار ...
تازه رنگ ِ مادر شد ...
بس که قامتش خم بود ...
هرچه چادرشان خاکی تر
هرچه قامتشان خم تر
هر چه دستشان به دیوارتر
مادرتر اند ...
امروز حـ سـ یـ ن برای قامتت،
اسپند ِ و ان یکاد میچرخاند!
وه که اینجا چه بیش تر دختر ِ فاطمه ای ...
اینجا زینبی حیدروار، سر بر چاه ِ گمشدن ِ یوسفش سایید
یعقوب ِ کربلا اما؛ فقط سـ کـ و ت گفت!
از بس که محزون بود!
میگویند روزه ی مسافر تنها به شرط نذر کامل است
برای روضه ی عطش؛
نذر ِ روزه کرده بود!
بالای تمام قبرها ابرهای کاروان بارید
مگر بر مزار ِ رشید!
آخر اینجا همه مبهوت اند!
از بس قامت ِ مزار ِ سقا،
آب رفته بود!
نگاه های سکینه اما
سنگین تمام شد برای امن!
حکمتت را شکر حضرت ِ حکیم
چشم اگر داشت، صدباره مرده بود جــابر!
با دل اگر زائر حـ سـ یـ ن بود؛
با چشم زائر روزهای کودکی اش بود
وسط ِ بوسه های احمدی!
وبلاگ خوب و هیئتی و جالبی دارید
اگه به علوم انسانی اسلامی علاقه دارید یه سر هم به وبلاگ من بزنید
rasadfekr.blog.ir