تربت الـ حـ سـ یــ ن






تربت الـ حـ سـ یــ ن

کربلا تربت می‌سازد و همه ابدان شیعیان را تربت می‌کند
از عطش، آب بدن خشک می‌شود و تشنه دنیا و آخرت می‌شود؛
هم تشنه آب ظاهری می‌شود و هم تشنه معنوی
کسی که تشنه کربلا شد، بدنش سرانجام تربت می‌شود
همین بدن ظاهری، حتی اگر نمرده باشد!
و این یعنی معنای موتوا قبل ان تموتوا

كلّ يوم اگر براي ما عاشوراست و كلّ ارض كــربلا، سلام هاي مقدّس ِ صبح و شام ِ حضرت ِ ناحيه، سرّ ِ خون - اشك هاي جناب ِ صاحب (عـجّل الله فرجه الشّريف) اند ... أَلسَّلامُ عَلى مُحَمَّد حَبيبِ اللهِ وَ صِفْوَتِهِ ... أَلسَّلامُ عَلى أَميرِالْمُؤْمِنينَ عَلِىِّ بْنِ أَبي طالِب الْمَخْصُوصِ بِاُخُوَّتِهِ ... أَلسَّلامُ عَلى فاطِمَةَِ الزَّهْرآءِ ابْنَتِهِ ... أَلسَّلامُ عَلى أَبي مُحَمَّد الْحَسَنِ وَصِىِّ أَبيهِ وَ خَليفَتِهِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ الَّذي سَمَحَتْ نَفْسُهُ بِمُهْجَتِهِ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ أَطاعَ اللهَ في سِـرِّهِ وَ عَلانِـيَـتِـهِ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ جَعَلَ اللهُ الشّـِفآءَ في تُرْبَتِهِ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنِ الاِْ جابَـةُ تَحْتَ قُـبَّـتِهِ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنِ الاَْ ئِـمَّـةُ مِنْ ذُرِّيَّـتِـهِ ... أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ خاتَِمِ الاَْ نْبِيآءِ ... أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ سَيِّدِ الاَْوْصِيآءِ ... أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ فاطِمَةَِ الزَّهْرآءِ ... أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ خَديجَةَ الْكُبْرى ... أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى ... أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ جَنَّةِ الْـمَـأْوى ... أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ زَمْـزَمَ وَ الصَّـفا ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمُرَمَّلِ بِالدِّمآءِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمَهْتُوكِ الْخِبآءِ ... أَلسَّلامُ عَلى خامِسِ أَصْحابِ الْكِسْآءِ ... أَلسَّلامُ عَلى غَريبِ الْغُرَبآءِ ... أَلسَّلامُ عَلى شَهيدِ الشُّهَدآءِ ... أَلسَّلامُ عَلى قَتيلِ الاَْدْعِيآءِ ... أَلسَّلامُ عَلى ساكِنِ كَرْبَلآءَ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ بَكَتْهُ مَلائِكَةُ السَّمآءِ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ ذُرِّيَّتُهُ الاَْزْكِيآءُ ... أَلسَّلامُ عَلى يَعْسُوبِ الدّينِ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنازِلِ الْبَراهينِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الاَْئِمَّةِ السّاداتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْجُيُوبِ الْمُضَرَّجاتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الشِّفاهِ الذّابِلاتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى النُّفُوسِ الْمُصْطَلَماتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الاَْرْواحِ الْمُخْتَلَساتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الاَْجْسادِ الْعارِياتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْجُسُومِ الشّاحِباتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الدِّمآءِ السّآئِلاتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الاَْعْضآءِ الْمُقَطَّعاتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الرُّؤُوسِ الْمُشالاتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى النِّسْوَةِ الْبارِزاتِ ... أَلسَّلامُ عَلى حُجَّةِ رَبِّ الْعالَمينَ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْقَتيلِ الْمَظْلُومِ ... أَلسَّلامُ عَلى أَخيهِ الْمَسْمُومِ ... أَلسَّلامُ عَلى عَلِىّ الْكَبيرِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الرَّضيـعِ الصَّغيرِ ... أَلسَّلامُ عَـلَى الاَْبْدانِ السَّليبَةِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْعِتْرَةِ الْقَريبَةِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمُجَدَّلينَ فِى الْفَلَواتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى النّازِحينَ عَنِ الاَْوْطانِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمَدْفُونينَ بِلا أَكْفان ... أَلسَّلامُ عَلَى الرُّؤُوسِ الْمُفَرَّقَةِ عَنِ الاَْبْدانِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمُحْتَسِبِ الصّابِرِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمَظْلُومِ بِلا ناصِر ... أَلسَّلامُ عَلى ساكِنِ التُّرْبَةِ الزّاكِيَةِ ... أَلسَّلامُ عَلى صاحِبِ الْقُبَّةِ السّامِيَةِ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ طَهَّرَهُ الْجَليلُ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنِ افْتَـخَرَ بِهِ جَبْرَئيلُ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ ناغاهُ فِي الْمَهْدِ ميكآئيلُ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ نُكِثَتْ ذِمَّـتُهُ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ هُتِكَتْ حُرْمَتُهُ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ اُريقَ بِالظُّـلْمِ دَمُهُ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمُغَسَّلِ بِدَمِ الْجِراحِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمُجَـرَّعِ بِكَأْساتِ الرِّماحِ أَلسَّلامُ عَلَى الْمُضامِ الْمُسْتَباحِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمَنْحُورِ فِى الْوَرى ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ دَفَنَهُ أَهْـلُ الْقُرى ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمَقْطُوعِ الْوَتينِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمُحامي بِلا مُعين ... أَلسَّلامُ عَلَى الشَّيْبِ الْخَضيبِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْخَدِّ التَّريبِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْبَدَنِ السَّليبِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الثَّغْرِ الْمَقْرُوعِ بِالْقَضيبِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الرَّأْسِ الْمَرْفُوعِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الاَْجْسامِ الْعارِيَةِ فِى الْفَلَواتِ ... تَنْـهَِشُهَا الذِّئابُ الْعادِياتُ ... وَ تَخْتَلِفُ إِلَيْهَا السِّباعُ الضّـارِياتُ ... أَلسَّلامُ عَلَيْك َ يا مَوْلاىَ وَ عَلَى الْمَلآ ئِكَةِ الْمُرَفْرِفينَ حَوْلَ قُبَّتِك ...

معین رفت!

 

حالا باید برای نذر ِ‌14هزارتایی حمد ِ‌شفای مادرت،‌ 14هزار گلدسته ی توحید پیدا کنیم!

 


همه چیز از همان صبح ِ ناخوبی شروع شد که بعد از خاموش کردن ِ هشدار ِ گوش خراش ِ ساعت، دیدن آن دوتا پیامک ِ لعنتی دلمان را حسابی خراشید!

با سلام دو نفر از بچه های شورای مرکزی اتحادیه دیشب تصادف کرده اند و حالشان وخیم است؛ دعا کنید!

اینجور وقت ها آدم دلش می خواهد هی خودش را بزند به راه ِ همیشه بن بست ِ بیخیالی و منکر  ِ همه چیز بشود و منتظر شود که مثلا یک چیزی یا کسی بیاید و سکوت ِ بهتش را بشکند تا شاید از شرّ همه ی این کابوس های طوفانی رهایش کند!

امروز اما که سه روز می گذرد از این امتحان ِ سخت ِ خدا، سه روووووووووووووووووز می شود که ما دلتنگیم و پکریم و اوراقیم و حالا هم همه ی بار ِ سنگین ِ این دلتنگی ها افتاده است صاف روی دوش این واژه های لال!

راستش را بخواهی امروز که علی میگفت باید فقط دعا کنیم و امین حرف ها و پیامک هایش پر بود از بغض های شکسته و نشکسته، همین امروز که محسن حوصله خودش را هم نداشت و علی ختم قرآن گرفته بود برای بلند شدنت از آن تخت ِ دلگیری که یقین دارم اصلا به قامت ِ پر جنب و جوشت نمی آید؛ درست همان وقت که اسماعیل برایم نوشت که چسبیده است به ضریح حضرت بانو و برای شفایت بساط ِ بست نشستن ِ دلش را در حرم باز کرده؛ همان وقت که سکوت رضا پر بود از حرف های نگفته و و محمد نای جواب دادن پیامک هم نداشت؛ آنوقت که صدای ایمان گرفته بود و تمام پلاس ها و لایک های کجاآبادها و ناکجاآبادها دلتنگ ِ نبودنت بود؛ همان لحظه که مهدی برایت پُست ِ دلتنگی میزد داخل ِ حیاط خلوت ِ کمرنگش و حسین دست به دامن عکس های خاطراتش شده بود و یکی ختم حمد بر می داشت و یکی حشر می خواند و دیگری شعر ِ توسل به حضرت معین الضعفا می سرود و حتی همین حالا که برای جویا شدن ِ حال ِ بی حال ِ میکائیل هنوز هم پریشانم!

درست همین وقت هاست که می فهمم چقدر دلمان برای شوخی ها و حاضرجوابی هایت، خستگی نشناختن ها و دل نازک بودن هایت و خلاصه همه ی معین بودنت تنگ شده رفیق


آهای همه ی رفقایی که یقین دارم وسط شما پُر است از آّبرودارهای محضر ِ ارباب، به حرمت ِ گُل ِ روی حضرت ِ مادر، برای سلامتی رفیقمان امن یجیب ِ استغاثه؛ یادتان باشد ...

میخواهم همین فردا، پس فردا به شکرانه گور به گور شدن ِ همه ی کما رفتن ها و ناخوشی ها، ختم  ِ الحمد برداریم و سجده های شکر را بر تربت ِ پاک حضرت ارباب، کربلایی کنیم ...


من یکی هرچه داخل ِ بساط ِ بی رونق ِ داشته ها و نداشته هایم گشتم چیز درخوری برای نذر ِ سلامتی ات پیدا نکرده ام جز همین پریشان نوشت ها و کربلانوشت ها و مادرانه هایی که همه اش نذر ِ برگشنت ...

۲۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۲ ، ۲۲:۴۵
تربت

می گفت؛ غیاب شیطان، تجربه‌ای است که تنها توی همین روزهای ماه مبارک، می‌توان آن را چشید ...

اصلا بخشی از فراغت و آرامش لحظه‌های رمضانی، وامدار نبودن شیطان است ...

خدا از همان شب اول، دست و پای شیطان را از توی زندگی‌مان جمع کرده است که ایمانمان دارد کمی هوای تازه می‌خورد ...

وگرنه، ما همانی هستیم که بودیم ...

زورمان نمی‌رسید یک‌تنه شیطان را کنار بزنیم و تمرین بندگی و اطاعت کنیم ...

طعم شیرینی دارد، نه؟!

حس رهایی و سبکی غریبی که بوی قرابت می‌دهد ...

من اما این روزها وجدان کرده ام که در دفتر  ِ حساب ِ‌ بی حساب ما؛

فلا تلومونی و لوموا انفسکم های شیطانی، سرلوحه ی کتاب ِ آیت های رحمانی اند!

آری در برهوت ِ کویری ِ روزمرگی ها،

شیطان

کم تقصیرترین است ...

الهی، اعــــوذ بک من نفسی

الهی، اشکو الیک من نفسی

الهی،

نفسی ...

نفسی ...

نفسی ...


آهای همه ی بدبخت بیچاره های دست خالی

کریم بودن ِ حضرت کریم، نه مغلطه می شناسد، نه سفسطه می داند

نه ان قُلت بردار است و نه حضرت ِ جوادش اهل لُغُز خواندن است و قُمپز در کردن!

پس حالا که ناعبدان ِ عاصی ِ مسرف در گناهش را، به ندای محبت ِ یا عبادی* خوانده؛

به حکم دلم؛

یاس از رحمت کریمانه اش، نالوتی ترین ِ نمک نشناسی های ناقیصرانه است !!!


حضرت ِ ربُّ الکریم

اینجا کلی نابنده ی نامهمان ِ ناخوب،

از جنس ِ همان شب ِ امتحانی های خوش خیال ِ بیابانی،

زیرچشمی هم که شده در انتظار بارش ِ رحمت های کریمانه توست

فلا تخیّب رجایی یا حضرت ِ غیاث


تا لای ِ درب های رحمت مهمانی ات هنوز باز است؛ اغثنا

یا من بابه مفتاح لطّالبین

(فی رمضان و غیر رمضان!)


اینجا اگر بدبخت های محروم از سفره ی رحمانی ِ مغفرت**، شقی ترین اند؛

خدای احمد؛

خدای بدبخت ها هم هست!

ای به فدای ِ و ما انت علیهم بوکیل هایت ...


آهای همه!

خدای بعد از رمضان اگر همان خدای مهربان ِ ماه رمضانیست؛

بنویسید آیه ی 6237 ام را

فلاتحزنوا و لا تخافوا و لا تقنطوا

فلیفرحوا بفضله و رحمته !

و البته کمی هم؛

واتّقوا ...


* قل یاعبادی الذین أسرفوا على أنفسهم

لا تقنطوا من رحمة*الله

إن الله یغفر الذنوب جمیعا

** قال الرّسول الله صلّی الله علیه و آله؛

فَإِنَّ الشَّقِیَّ؛مَنْ حُرِمَ غُفْرَانَ اللَّهِ فِی هَذَا الشَّهْرِ الْعَظِیمِ ...


*رفیقی می گفت تاویل ِ رحمت،

سفینة النّجاة ِ حضرت ِ ارباب است ...

یا ربّ الحسین بحقّ الحسین؛

هرچی خودت صلاح می دونی!

۱۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۲ ، ۰۰:۵۴
تربت

وقتی حال ِ حالت ناخوب است؛ باید به حال ِ دیروز مرثیه ی حسرت گفت!

و من از فردای لبریز از غبطه های امــــروز؛

مـــــــــی تــــــــرســــــــم ...

(فاغثنی یا غیاث المستغیثین)


اینجا خیلی وقت است واژه واژه های نانوشته اش بر حال ِ زار گمشده ای می بارند!

با چشم دل اگر بنگری؛

تربت را خالی از حرف های ناگفته نخواهی دید ...

۱۳ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۲ ، ۱۸:۰۹
تربت

فاطمیه جان میدهد برای لال شدن!

۳۰ نظر موافقین ۱۳ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۲ ، ۲۱:۴۴
تربت

بسم ربّ العشق

عاشقی میگفت؛ عاشقان بهانه جویان وصل اند؛

عاشقی اگر برای ما لاف ِ بزرگی است؛ پریشانی ِ چشمانمان گواه ِ انعکاس ِ عنایت ِ محبت ِ توست!

امشب اما برای من، پر است از بهانه های عاشقی

اصلا امشب آمده ام تا با ضریح ِ نو نوارت همه ی سنگ های دلتنگی را واکنم و قول و قرارهای شبانه ی پریشانی را بگذارم و نام سیاهم را در صف اولین ِ زوار  ِ ضریحش سیاهه کنم

پس حضرت ِ ضریح؛

امشب را باید سراپا گوش باشی و چشم؛ دل بدهی و دل بشنوی که حرف های ناگفته زیادند ...

پس علی الله ...

آهای تویی که حضرت ِ خدا؛ هر تکه ات را از گوشه گوشه ی عالم دستچین ِ یداللّهی کرده است تا تبرّک ِ دردانه ی وتر الموترش باشی؛

اول سلام!

سلامی از جنس ِ همه ی سلام هایی که از شام 10 ام محرم سال 61 هجری تا همین امروز  ِ 1443 امین سال ِ غیبت حضرت منتقم (عج) صبح و شام، فطرس وار به سوی مضجع ِ شریفش رهسپارند ...

سلامی به دل سوختگی شام های غریبانه ی خیام های سوخته

و سلامی به وسعت دلتنگی حضرت ِ خواهر

جناب ضریح؛

حتما می دانی که ضریح بودن و ضریح ماندن ادبی دارد و آدابی

آداب ضریح داری را اما باید از مزار خاکی ارباب و واژه واژه ای که حضرت ِ سجاد بر تربت ِ پاک ِ حسین نوشت بیاموزی

السّلام علی الحسین الّذی قتلوه عطشانا غریبا ...

اینجا وادی عطش هست اما خالی از باران ِ عشق نیست

کربلا مدفن ِ عشق نیست!

کربلا آتشفشان ِ خروشان و چشمه ی همیشه جاری و ساری عشق است!

کربلا قبلگاه دل های عشّاق است از بس که قدمگاه مادر است!

 و تو از امروز میزبان حائری و الحائر، و ما ادراک ما الحائر؟

پس حواست باشد که با همه ی وجودت و با همه ی ذرات و ریزذراتت، باید ضریح باشی برای جگرگوشه ی مادر!

یادت باشد تو، همین تویی که برای ذره ذره ات نذر داده اند و جان داده اند؛ باید نائب الزیاره ی هرشب ِ عاشقان باشی که میدانی و نمی دانی

باید نام و نشان ِ همه ی بوسه های رسیده و نرسیده، همه ی دست های گره خورده و نخورده، همه ی دل های تبرّک شده و نشده؛ برای روز مبادای یوم الحسرة امین باشی

راستی حسرت ِ کربلا ندیده ها یادت هست؟

یادت باشد اینجا گردگیری ِ غبار  ِ تربتت را جز به پلک های همیشه بارانی عشّاق نسپاری

یادت باشد به حکم  ِ کلّ قد علم صلاته و تسبیحه؛ اینجا صلاة و تسبیح عالم ندای وا حسینای زینبی است

و یادت باشد مزار حسین، مزار  ِ خیلی هاست و در میانه ی این خیلی ها، یکی هست که خیلی آسمانی است!

یکی نشان به این نشان که چشمان ِ نازنینش صبح شام مزین است به خون - اشک های ناحیه ای

شب های جمعه اگر دیدی و اگر شناختی؛ باید قوانین علوم تجربی را برای اهلش بگذاری که کربلا محلّ تحقق امرهای کن فیکونی است!

باید تو پابوس حضرتش باشی به گل بوسه های انتظار

باید به اندازه ی همه آروزهای مستجاب ِ سه تایی عشّاق در زیر قبّه، ذکر عجّل لولیّک بگیری و سراپا تماشای جمال ِ مه وارش شوی

باید فطرس ِ سلام  ِ همه ی یتیمکان ِ پدر ندیده باشی و نائب التّماشای حضرت ِ بابا

خلاصه جناب ِ ضریح،

از امشب که تو حائل و واصل عشّاق به عشقی؛

ما پارچه ی سبز محبت ِ اضظرارمان را به دانه دانه ی پنجره ها و شعبه های حسینی ات دخیل ِ انتظار زده ایم تا حضرت امّن یجیب را به شفاعت ِ یا کاشف الکرب؛ دعای تعجیل منتقم کنیم ...

اللهمّ عجّل لولیّک الفرج


نقل مضمون از اهل دلی:

شادی دل ِ پور حیدر، امین ِ مادر، غریب کسا، حضرت ِ حسن مجتبی (علیه السّلام) صلوات ...

۱۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۱ ، ۲۲:۵۶
تربت

آدمی که مصیبت می بیند؛ تا میشود باید از نشانه ها و بهانه های مصیبت دور شود تا فیل  ِخاطرات ِ ناخوبش یاد هندوستان ِ دلتنگی نکند!

امروز اما همه ی بهانه های مادری جمع اند تا لحظه های دلتنگی هزارباره از جنس  ِ فاطمیّه شوند ...

رخصت یا حضرت ِ غیرت ...


احمد که آمد؛ آتش رفت ...

از آتشکده ها هم!

احمد که رفت؛ آتش آمد ...

تا آشیان ِ دخترش هم!


برای سوزاندن ِ شهرهای احمدی؛

درهای مدینه مقدّم تراند!

راوی بودند و محدّث!

«انا مدینة العلم و علیّ بابها»


میخواست از دیوار هجوم کند!

نهیب زد مگر نامسلمانی؟

لیس البرّ بأن تأتوا البیوت من ظهورها !

مفسّر قرآن بود و حافظ ...

و أتوا البیوت، من أبوابها !!!

مثلا با آتـــــش!

مثلا با مشت!

مثلا با لگد!

مثلا با قلاف!


گفت یؤمن ببعض و یکفر ببعض چه صیغه ایست؟

گفت وأتوا البیوت من أبوابها؛ و اتّقوا الله؛ از در که آمدی؛ تقوا کن!

گفت تقوا چیست؟

گفت تقوا یعنی؛

نگه داشتن خود!

نگه داشتن ِ زبان!

نگه داشتن ِ بغض!

نگه داشتن ِ دست!

نگه داشتن ِ حـرمت!

نگه داشتن ِ تــازیـانه!

نگه داشتن ِ ...



بانوی نائب ِ مادر؛

چقدر حریم تو خاکی نیست ...


فدای آن غلامی که بر گوشه گوشه ی ضریح ِ عشق ِ صیاد؛

دام  ِ نامت را برای سعی و صفای عشّاق گشود!

ای همه تقلّای عاشقان تبرّک ِ «یا فاطمة اشفعی لی فی الجنّة» ات ...

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۱ ، ۱۶:۲۲
تربت

بعضی وقت ها هست که آدم ها مضطر می شوند ...

همان وقت ها که نهایت ِ توان ِ دست ِ منیّتشان؛ به باز کردن ِ گره های کور خودساخته هم نمی رسد!

همان وقت ها که زانوهای لرزان ِ از ترس و خوفشان؛ گواه ِ ضعف های بدون شرحشان می شود!

همان وقت ها که تپش های قلب نامطمئن شان؛ نشانی ِ اطمینان های جورواجور ِ ناخدایی است!

و همان وقت ها که باران ِ داغ ِ عرق های اضطراب؛ پر می شود از شرم های بچه گانه ی روبه رویی با حضرت پدر ...

این وقت هاست که تنها ملجا و آشیان ِ امن  ِ عالم؛ فریاد ِ اضطرار  ِ فطرت است به نداهای آشنای یا غیاث المستغیثین ...

حضرت ِ خدا،

در مصاف نابرابر  ِ رویارویی با جناب ِ حضرتت؛ تنها سلاح ما دعایی است مزیّن به اقرار و اعتراف

اعتراف ِ به فراموشی ها و غفلت های خودساخته

اعتراف ِ به جهل ها و طغیان های متکبرانه

اعتراف به زیادی شهوت های نگه دارنده!

و ما فرزندان جناب ِ آدم؛ معترفیم!

معترفیم به دهان ِ سرتا پا آلوده به جمیع  ِ شجره های ممنوعه

اصلا ما همان مسافر  ِ سوار بر کشتی  ِ بی تویی هستیم در دریای طوفانی غفلت ها

ما اما اگر فإذا رکبوا فی الفلک دعوا الله مخلصین له الدّینیم؛ معترفیم که تخته پاره های تنهاییمان را تاب ِ تحمل طوفان ِ فراموشی تو نیست

و ما معترف تریم که اینبارهم قرار نیست پس از امدادهای اضطراری ات سر به راه ِ همیشگی صراط همیشه مستقیم ات شویم که ما شان ِ نزول فلمّا نجاهم الى البرّ اذا هم یشرکونیم!!!

اصلا سعی و صفای ِ برزخی ما ناآدمان؛ در میانه ی همین بهشت باتویی و دوزخ ِ بی تویی است ...

تو اما اگر صاحب و خالق امر کن فیکونی و صاحب مقام هدایتی، ما بیچارگان و درماندگان ِ از خویش را به نظرة رحیمه های الهی ات؛ راهبر حضرت ِ صراط باش که ما تو را به اسما طاهره ات خوانده ایم ...

دست ِ امّن یجیب ِ اضطرار  ِ ما؛ به ریسمان الهی حضرت ِ ولیّ الله گره خورده است و ما تو را به اسما 14 گانه ی حسنی خوانده ایم

ما غلامان رو سیاه حضرت ِ اربابیم و عالم و آدم ما را به غبار چادر خاکی حضرت مادر می شناسند!

ما جیره خوارن ِ همیشگی حضرت امیریم و سینه زنان ِ حضرت کریم!

ما فراریان ِ از صیادهای نفسانی؛ ملجا و پناهی جز حریم امن حضرت سلطان نمی شناسیم

ما یتیمان حضرت صاحب (عج) جز برای دعای پدرانه ی حضرتش کیسه امیدی ندوخته ایم ...

پس یا حضرت ِ رئوف؛ بحق الرّئوف

اغثنا و ارحمنا

انت کما نحب؛ فجعلنا کما تحب


پاسخ نوشت:

فلسفه ی همه ی این تربت نویسی ها و لاف زدن ها و سیاهه کردن ها؛ همین باشد که یکوقت هایی که حال دلم ناخوب است؛ پرسه زدن های ِ میان ِ پریشان نوشت ها و جنون نوشت ها، مسکّن ِ دردهای غربتم باشند؛ برای من حجّتی است مکفی، تا حکم به دوام حیاط خلوت ِ تربت دهم ...

خدا را چه دیدی

شاید میان این تربت نویسی ها، به تک نگاه ِ لطفی، یکهو ما را هم تربت کردند!

شاید ...

 

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۱ ، ۰۳:۰۴
تربت

حضرت ِ صاحب، اجرک الله ...


قال سیّدی و مولای حسن ابن علی الزّکیّ العسکری (علیه السّلام و الصّلوات):

إِتَّقُوا اللّهَ وَ کُونُوا زَیْنًا وَ لا تَکُونُوا شَیْنًا

تقواى الهى داشته باشید، مایه زینت ما باشید نه زشتى ...

إِنَّ الْوُصُولَ إِلَى اللّهِ عَزَّوَجَلَّ سَفَرٌ لا یُدْرَکُ إِلاّ بِامْتِطاءِ اللَّیْلِ

وصول به خداوند عزّوجلّ، سفرى است که جز با عبادت در شب حاصل نگردد


هم نام  ِ حضرت ِ مجتبی که باشی؛

تا ابد، غربت عجین توست

اسارت اما،

جنسش زینبی است ...


فرزندان وارثان ِ پدرانند

اینجا امّا میراث ِ اسارت ِ 19 ساله ی سامرّا؛

اسارت ِ 1143 ساله ی حضرت ِ وارث است ...

اللهمّ فکّ کلّ اسیر


تنگنای سامرّا یا پهنای عالم فرقی نمیکند!

از جنس  ِ پرواز که باشی؛

قفس؛ همیشه زنجیر است!


گرد ِ یتیمی به کنار؛

غبار  ِ ردای  ِ خاکی اش؛ پر است از روضه های مهدوی  ِ سامرّایی ...

از بس که ما منتظریم !!!


سرت سلامت حضرت ِ عشق

۱۰ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۱ ، ۱۱:۱۳
تربت

یک شب که هزار شب نمی شود!

بعضی شب ها، تا ابد تاریک اند ...


عاشقان را به منجنیق حاجتی نیست!

در اشیان ِ علی؛

درب های سوخته هم گلستان اند ...


ابراهیمان را ز آتش چه باک؟

میخ در اما،

حکایتش مادری است ...


شعله عشق  ِ علی که شمعش شد؛

6 ماهه ای پر کشید!

از بس که پروانه بود ...


بعضی آیه ها به حکم دلم منسوخ اند!

ما اسالکم علیه من اجر، الّا المودّه فی القربی!

گفت ناسخش کجاست؟

گفت آنجا که و اذا لمحسن سُــألت؛

بایّ اجرا قُـتلت ...


بعضی کارها نشد ندارند!

مثلا ادای یک شبه ی اجرهای بیست و سه ساله


لابد میخواست اجر احمد را ادا کند

تا رمق داشت در را کوفت!


امان از وقتی که ریحانه های حیدری

می شوند بنفشه های احمدی!


بابا آمد

بابا در آتش آمد

بابا با کسای نیم سوخته آمد ...


به سند حدیث ِ عشق  ِ کسا،

هر نور عطری داشت!

مادر اما میان ِ کوچه ها گم شد!

از بس که عطرش پریده بود ...

(کلّی دُخان خواندند تا بین ِ دودها، قدخمیده پیدا شد)


فاطمه و احمد ندارد!

اینبار فاطمه کسا می خواست!

انّی اجدی فی بدنی مسمارا ...


شنیدن و دم نزدن اگر سخت است؛

حیدر و دربند بودن مرگ است!

من أراد أن ینظر إلى شهید یمشی* على وجه الأرض؛

فلینظر الی علی ابن ابی طالب!


توی کوچه پس کوچه های بنی هاشم،

اینقدر خاکی شد که شد بوتراب!


وسط  ِ تماشاهای مادری؛

دوباره،

جان داد مجتبی ...



* روی زمین کشیده شدن و خاکی شدن و دربند بودن؛

به عربی چه میشود؟

۵ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۱ ، ۱۰:۰۸
تربت

هرچقدر هم که ارتباطات خوانده باشی و عناصر ارتباط را موشکافی کرده باشی و اصطلاحات ِ فرنگی ِ اومانیستی را بلغور کرده باشی؛ بازهم بعضی وقت ها هست که بعضی حال ها و بعضی ارتباط ها و بعضی مبهوت شدن ها، فهم ناشدنی اند!!!

اصلا بعضی وقت ها هست که آدم ها با همه ی ادعاهای خودساخته شان، گیج میشوند و مبهوت میشوند و در سعی و صفای شوق و خوف، مضطرّ  ِ مقام  ِ سکوت اند!

بعضی وقت ها هست که دست ِ یداللهّی ِ حضرت ِ غیب، تیر  ِ لطفی را از چلّه ی کمان ِ رحمتش، به سمت ِ قلب های خاک گرفته از روزمرگی  ِ نابنده هایش نشانه ی محبت می رود و به حکم و ما رمیت اذ رمیت و لکنّ الله رمی، صاف میزند وسط قلب ِ سیاه ِ بی اویی ات!

و آنوقت است که دست ِ نامضطرّ  ِ تا زانو در نجاست ِ غفلت فرورفته ات را، به بهانه ی یک سیب میگیرند و این دست گیری های کربلایی برای من، میشود شأن نزول بارش حضرت ِ باران پس از قحطی ها و خشکسالی های فراموشی ِ عطش های کربلا که هم اوست که ینزّل الغیث من بعد ما قنطوا ...

ظاهرش این است که ظاهرسازی ها و تقدیرها و نبودن برخی رفیق ها و خیلی چیزهای دو دوتا چارتایی دیگر، منجر میشود بر سیاهه شدن نام  ِ سیاهت در جمع 72 خادم الارباب ِ بوی سیبی!

باطنش اما برای من، پر است از شوق ها و خوف های ناشناس!

شوق ها اگر در قاموس ِ تنگ واژه ها نمیگنجند؛ خوف ها را نیز حضرت ِ ستّار اذن ِ سیاهه کردن نمی دهد!

همین قدر بگویمت که حسّ غریبی* است خوانده شدن در جمع خدّام الحسین، وقتی بر نالایق ترین بودنت واقفی ...


* و حسّ ِ غریب را شاید بشود تأویل کرد به جنس ِ نگاه های زیرچشمی و ملتمسانه ی عطش های کویر، به مرحمت ِ ابرهای بارانی ...

حسّی پر از امید

و ناخالی از یأس های خودساخته!

فاغثنی یا حضرت ِ بـــ ا ر ا ن** ...


**هرچقدر هم کـــویر باشیم؛

لایوم کیومک یا حضرت ِ بـــ ا ر ا ن!

گفت عـــ طــ شـــ  ِ بـــ ا ر ا ن چه صیغه ایست؟

گفت صیغه ی تشنگی  ِ بـــ ا ر ا ن است؛

در کویر بی محبتی های کــ ر بـــ لـ ا؛

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۱ ، ۲۲:۰۸
تربت