قلمی که هربار به آسانی روان میشد؛ بروی کاغذ میلغزد اینبار در نوشتن از ثارخدا
حسین جان کدامین سخن است که در وصف تو، زانوی کلامش نلرزد؟ کدامین قلم است که در برابر عظمتت روان باشد؟ کدامین شعر است که در بیان عشق تو بی وزن نشود؟ تو را بشری چون ما نتواند وصف کردن. آخر چه گویم از آنکه ملائک از حلمش متعجب گشتند.از مردی که در اوج غربت نوای هل من ناصر ینصرنی سر میدهد شاید میان این قلب های قفل خورده باز کند زنجیر ظلمات یکی از این دلهای سیاه را،
مردی که کلامی درخور وصفش نمی یابم و اصلا مگر میشود عشق بگنجد در کلام ؛ که عشق را با سنگ محک عقل و منطق، نتوان سنجیدن . عشقی که بهایش خون حسین باشد، باید هم دیه ای داشته باشد به عظمت خدا که خود فرمود
من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلی دیه فانا دیه.
براستی که عجب معامله ای کردی با معشوق. معامله ای که بهایش تو ای و 72 عاشق.فقط خدا میداند عظمت این تجارت را. راستی کدامتان معشوقید؟ تو یا خدا؟ عاشق کیست؟ چرا همه چیز بوی خلط می دهد؟ من زار الحسین یخالط الله بنفسه یعنی چه؟ بزرگی می گفت، این عبارت را هیچ یک از علما جرات نکرده است باز کند و تشریح نماید. آری عقل خاکی ما را چه به فهم معنای عشق؟
یک هزار و سیصد و هفتاد و یک سال است، بشریت متحیر مانده از این عظمت و دل بی تاب می شود در مصیتی که حتی به زبان هم نمی آید و آه...آه... و بازهم آه از دل بی تاب زینب، که شاهد روایت عشق بازی حسین است
اگر روزی ابراهیم خلیل تنها قصد ذبح اسماعیل کرد؛ اینجا حسین در کمتر از یک روز، 72 یوسف آفرین را در برابر یگانه محبوبش به زمین داغ کربلا می زند وبه عمل تفسیر می کند فدیناه بذبح عظیم را
حسین جان مگراز کدامین باده ی معرفت مست بودی که چنین میان میدان کرب و البلا، پیمانه بهط و شگفتی بشریت را تا یوم حشر کردی لبا لب با خون خویش؟
وه که بالا می رود؛ دست تسلیم عقل و منطق و عرفان و همه و همه، در برابر ابر مردی که حتی در آخرین لحظه عمر، امید هدایت قاتل خویش دارد
مبهوط میشوم از خالقت، که تو را آورد میان خلقی که نبودند لایق درک مردی خدایی
ای آسمانی، به چه کار آمده بودی میان اهل زمین ؟ مگر نمی دانستی که اینان نه اهل وفای به عهداند و نه قدر می دانند وجود مبارکت را.
راستی حسین جان، گفته اند تشنه بودی؛ اما مولا، مگر نیست که؛ لقد احصیناه کل شی فی امام مبین. پس قصه ی عطشت چه رازی دارد؟ به گمانم تشنه بودی اما نه تشنه ی آب. تو تشنه ی تشنه کردن بودی. آمدی تا تشنه ی خدا کنی، خلقی را که در عطش غفلت، کشیدند بر ولی الله تیغ جفا
اما عزیز دل زهرا، اینجا ندای هل من ناصرت را با تیر سه شعبه لبیک گویند اینان یارای شنیدنت را هم ندارند؛ اینان به غنیمت می برند همه چیز را حتی پیراهن کهنه را؛ اینان پیر و جوان و شیرخواره سرشان نمیشود؛ اینان برای گلوی شش ماهه ات نقشه ها کشیده اند؛ ای کاش خیمه هایت بی علمدار نمی ماند؛ ای کاش گوشواره و خلخالی نبود؛ ای کاش انگشتر بدست نازنینت نبود و ای کاش همه ی اینها حرف بود و جامه ای از جنس حقیقت بر تن نداشت. به خدا ندارم توان شرح آنچه کرده اند و اصلا چه کس دارد یارای روایت این قصه ی پر غصه را جز زینب!!! ا
ای گرامی دخت حیدر کرار،خود بخوان شرح عشق بازی حسین را؛ که دیده ای لحظه لحظه ی درخشش شموس طالعه ای را، که یک به یک در میدان عشق حق درخشیدند و خاموششان نکرد جز کینه و بغض پدر غریبت علی. نه. العفو قلمم به خطا رفت که والله، شموس طالعه و انجم ظاهره غروبی نمی شناسند. مگر نه اینست که والله متم نوره؟ آری اینان به زعم خویش یریدون لیطفئوا نور الله باافواههم. چراغی را ایزد بر فروزد هر آنکس پف کند ریشش بسوزد
کلام را یارای ادامه نیست، آه حسین ای غریبانه ترین واژه عالم؛ ببخش بر من نقص کلام را و براستی کدامین کلام توان وصف مصیبتی را دارد که خداوند آنرا مصیبت عظیم خواند.
راستی رفقا، حسین را منتظرانش از تیغ گذراند؛ نکند انتظارمان انتظاری باشد از جنس انتظار کوفیان.
باید از خویش بپرسیم چرا حجت حق
خیمه را امن تر از خانه ی ما می داند
خدایا انتظارمان را با علم، علممان را با ایمان، ایمانمان را با یقین، یقینمان را با صدق، صدقمان را با صبر و همه این ها را با بصیرت اباالفضلی همراه کن؛ باشد تا از همراهان حجتت باشیم.
بحق زهرا
درکلام نور
دانلود صحبت های حاج محمداسماعیل دولابی