راستش را بخواهی خودم هم نمی دانم از چه و که و اصلا از کجا باید گقت!
همین قدر می دانم که چندوقتی در تقلای گفتن ها و نگفتن ها بادیه نشین مقام حیرانی ام!
وقتی سنگینی حجم بی نهایت ِ بعضی حرف ها در قالب هیچ نوشتاری نگنجد؛ انگار همه ی واژه ها بخیل می شوند و یکهو ادبیات های فصیح شاعران گنگ می شوند و آنوقت است که چارچوب کاغذهای سفید هم زیادی تنگ می شوند!
اینجور وقت ها آدم هایی که در تقلای برداشتن سنگینی یک قلم جان می دهند مثل آدم هایی می مانند که می خواهند سکوت را تصویر کنند!
پس تقصیر واژه ها نیست اگر بی وزن اند؛ تقصیر جمله ها نیست اگر پریشان اند؛ تقصیر ادبیات هم نیست اگر پر رمز است!
من فقط لحظه هایی از رویای جنونی را دیدم که گاه گاهی بخش هایی از آن را به شرط توان سیاه خواهم کرد
اگر او بخواهد ...