هرچقدر هم که ارتباطات خوانده باشی و عناصر ارتباط را موشکافی کرده باشی و اصطلاحات ِ فرنگی ِ اومانیستی را بلغور کرده باشی؛ بازهم بعضی وقت ها هست که بعضی حال ها و بعضی ارتباط ها و بعضی مبهوت شدن ها، فهم ناشدنی اند!!!
اصلا بعضی وقت ها هست که آدم ها با همه ی ادعاهای خودساخته شان، گیج میشوند و مبهوت میشوند و در سعی و صفای شوق و خوف، مضطرّ ِ مقام ِ سکوت اند!
بعضی وقت ها هست که دست ِ یداللهّی ِ حضرت ِ غیب، تیر ِ لطفی را از چلّه ی کمان ِ رحمتش، به سمت ِ قلب های خاک گرفته از روزمرگی ِ نابنده هایش نشانه ی محبت می رود و به حکم و ما رمیت اذ رمیت و لکنّ الله رمی، صاف میزند وسط قلب ِ سیاه ِ بی اویی ات!
و آنوقت است که دست ِ نامضطرّ ِ تا زانو در نجاست ِ غفلت فرورفته ات را، به بهانه ی یک سیب میگیرند و این دست گیری های کربلایی برای من، میشود شأن نزول بارش حضرت ِ باران پس از قحطی ها و خشکسالی های فراموشی ِ عطش های کربلا که هم اوست که ینزّل الغیث من بعد ما قنطوا ...
ظاهرش این است که ظاهرسازی ها و تقدیرها و نبودن برخی رفیق ها و خیلی چیزهای دو دوتا چارتایی دیگر، منجر میشود بر سیاهه شدن نام ِ سیاهت در جمع 72 خادم الارباب ِ بوی سیبی!
باطنش اما برای من، پر است از شوق ها و خوف های ناشناس!
شوق ها اگر در قاموس ِ تنگ واژه ها نمیگنجند؛ خوف ها را نیز حضرت ِ ستّار اذن ِ سیاهه کردن نمی دهد!
همین قدر بگویمت که حسّ غریبی* است خوانده شدن در جمع خدّام الحسین، وقتی بر نالایق ترین بودنت واقفی ...
* و حسّ ِ غریب را شاید بشود تأویل کرد به جنس ِ نگاه های زیرچشمی و ملتمسانه ی عطش های کویر، به مرحمت ِ ابرهای بارانی ...
حسّی پر از امید
و ناخالی از یأس های خودساخته!
فاغثنی یا حضرت ِ بـــ ا ر ا ن** ...
**هرچقدر هم کـــویر باشیم؛
لایوم کیومک یا حضرت ِ بـــ ا ر ا ن!
گفت عـــ طــ شـــ ِ بـــ ا ر ا ن چه صیغه ایست؟
گفت صیغه ی تشنگی ِ بـــ ا ر ا ن است؛
در کویر بی محبتی های کــ ر بـــ لـ ا؛