تربت الـ حـ سـ یــ ن






تربت الـ حـ سـ یــ ن

کربلا تربت می‌سازد و همه ابدان شیعیان را تربت می‌کند
از عطش، آب بدن خشک می‌شود و تشنه دنیا و آخرت می‌شود؛
هم تشنه آب ظاهری می‌شود و هم تشنه معنوی
کسی که تشنه کربلا شد، بدنش سرانجام تربت می‌شود
همین بدن ظاهری، حتی اگر نمرده باشد!
و این یعنی معنای موتوا قبل ان تموتوا

كلّ يوم اگر براي ما عاشوراست و كلّ ارض كــربلا، سلام هاي مقدّس ِ صبح و شام ِ حضرت ِ ناحيه، سرّ ِ خون - اشك هاي جناب ِ صاحب (عـجّل الله فرجه الشّريف) اند ... أَلسَّلامُ عَلى مُحَمَّد حَبيبِ اللهِ وَ صِفْوَتِهِ ... أَلسَّلامُ عَلى أَميرِالْمُؤْمِنينَ عَلِىِّ بْنِ أَبي طالِب الْمَخْصُوصِ بِاُخُوَّتِهِ ... أَلسَّلامُ عَلى فاطِمَةَِ الزَّهْرآءِ ابْنَتِهِ ... أَلسَّلامُ عَلى أَبي مُحَمَّد الْحَسَنِ وَصِىِّ أَبيهِ وَ خَليفَتِهِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ الَّذي سَمَحَتْ نَفْسُهُ بِمُهْجَتِهِ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ أَطاعَ اللهَ في سِـرِّهِ وَ عَلانِـيَـتِـهِ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ جَعَلَ اللهُ الشّـِفآءَ في تُرْبَتِهِ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنِ الاِْ جابَـةُ تَحْتَ قُـبَّـتِهِ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنِ الاَْ ئِـمَّـةُ مِنْ ذُرِّيَّـتِـهِ ... أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ خاتَِمِ الاَْ نْبِيآءِ ... أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ سَيِّدِ الاَْوْصِيآءِ ... أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ فاطِمَةَِ الزَّهْرآءِ ... أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ خَديجَةَ الْكُبْرى ... أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى ... أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ جَنَّةِ الْـمَـأْوى ... أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ زَمْـزَمَ وَ الصَّـفا ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمُرَمَّلِ بِالدِّمآءِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمَهْتُوكِ الْخِبآءِ ... أَلسَّلامُ عَلى خامِسِ أَصْحابِ الْكِسْآءِ ... أَلسَّلامُ عَلى غَريبِ الْغُرَبآءِ ... أَلسَّلامُ عَلى شَهيدِ الشُّهَدآءِ ... أَلسَّلامُ عَلى قَتيلِ الاَْدْعِيآءِ ... أَلسَّلامُ عَلى ساكِنِ كَرْبَلآءَ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ بَكَتْهُ مَلائِكَةُ السَّمآءِ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ ذُرِّيَّتُهُ الاَْزْكِيآءُ ... أَلسَّلامُ عَلى يَعْسُوبِ الدّينِ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنازِلِ الْبَراهينِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الاَْئِمَّةِ السّاداتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْجُيُوبِ الْمُضَرَّجاتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الشِّفاهِ الذّابِلاتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى النُّفُوسِ الْمُصْطَلَماتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الاَْرْواحِ الْمُخْتَلَساتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الاَْجْسادِ الْعارِياتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْجُسُومِ الشّاحِباتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الدِّمآءِ السّآئِلاتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الاَْعْضآءِ الْمُقَطَّعاتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الرُّؤُوسِ الْمُشالاتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى النِّسْوَةِ الْبارِزاتِ ... أَلسَّلامُ عَلى حُجَّةِ رَبِّ الْعالَمينَ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْقَتيلِ الْمَظْلُومِ ... أَلسَّلامُ عَلى أَخيهِ الْمَسْمُومِ ... أَلسَّلامُ عَلى عَلِىّ الْكَبيرِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الرَّضيـعِ الصَّغيرِ ... أَلسَّلامُ عَـلَى الاَْبْدانِ السَّليبَةِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْعِتْرَةِ الْقَريبَةِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمُجَدَّلينَ فِى الْفَلَواتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى النّازِحينَ عَنِ الاَْوْطانِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمَدْفُونينَ بِلا أَكْفان ... أَلسَّلامُ عَلَى الرُّؤُوسِ الْمُفَرَّقَةِ عَنِ الاَْبْدانِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمُحْتَسِبِ الصّابِرِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمَظْلُومِ بِلا ناصِر ... أَلسَّلامُ عَلى ساكِنِ التُّرْبَةِ الزّاكِيَةِ ... أَلسَّلامُ عَلى صاحِبِ الْقُبَّةِ السّامِيَةِ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ طَهَّرَهُ الْجَليلُ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنِ افْتَـخَرَ بِهِ جَبْرَئيلُ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ ناغاهُ فِي الْمَهْدِ ميكآئيلُ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ نُكِثَتْ ذِمَّـتُهُ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ هُتِكَتْ حُرْمَتُهُ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ اُريقَ بِالظُّـلْمِ دَمُهُ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمُغَسَّلِ بِدَمِ الْجِراحِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمُجَـرَّعِ بِكَأْساتِ الرِّماحِ أَلسَّلامُ عَلَى الْمُضامِ الْمُسْتَباحِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمَنْحُورِ فِى الْوَرى ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ دَفَنَهُ أَهْـلُ الْقُرى ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمَقْطُوعِ الْوَتينِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمُحامي بِلا مُعين ... أَلسَّلامُ عَلَى الشَّيْبِ الْخَضيبِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْخَدِّ التَّريبِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْبَدَنِ السَّليبِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الثَّغْرِ الْمَقْرُوعِ بِالْقَضيبِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الرَّأْسِ الْمَرْفُوعِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الاَْجْسامِ الْعارِيَةِ فِى الْفَلَواتِ ... تَنْـهَِشُهَا الذِّئابُ الْعادِياتُ ... وَ تَخْتَلِفُ إِلَيْهَا السِّباعُ الضّـارِياتُ ... أَلسَّلامُ عَلَيْك َ يا مَوْلاىَ وَ عَلَى الْمَلآ ئِكَةِ الْمُرَفْرِفينَ حَوْلَ قُبَّتِك ...

۱۴ مطلب در دی ۱۳۹۱ ثبت شده است

یک شب که هزار شب نمی شود!

بعضی شب ها، تا ابد تاریک اند ...


عاشقان را به منجنیق حاجتی نیست!

در اشیان ِ علی؛

درب های سوخته هم گلستان اند ...


ابراهیمان را ز آتش چه باک؟

میخ در اما،

حکایتش مادری است ...


شعله عشق  ِ علی که شمعش شد؛

6 ماهه ای پر کشید!

از بس که پروانه بود ...


بعضی آیه ها به حکم دلم منسوخ اند!

ما اسالکم علیه من اجر، الّا المودّه فی القربی!

گفت ناسخش کجاست؟

گفت آنجا که و اذا لمحسن سُــألت؛

بایّ اجرا قُـتلت ...


بعضی کارها نشد ندارند!

مثلا ادای یک شبه ی اجرهای بیست و سه ساله


لابد میخواست اجر احمد را ادا کند

تا رمق داشت در را کوفت!


امان از وقتی که ریحانه های حیدری

می شوند بنفشه های احمدی!


بابا آمد

بابا در آتش آمد

بابا با کسای نیم سوخته آمد ...


به سند حدیث ِ عشق  ِ کسا،

هر نور عطری داشت!

مادر اما میان ِ کوچه ها گم شد!

از بس که عطرش پریده بود ...

(کلّی دُخان خواندند تا بین ِ دودها، قدخمیده پیدا شد)


فاطمه و احمد ندارد!

اینبار فاطمه کسا می خواست!

انّی اجدی فی بدنی مسمارا ...


شنیدن و دم نزدن اگر سخت است؛

حیدر و دربند بودن مرگ است!

من أراد أن ینظر إلى شهید یمشی* على وجه الأرض؛

فلینظر الی علی ابن ابی طالب!


توی کوچه پس کوچه های بنی هاشم،

اینقدر خاکی شد که شد بوتراب!


وسط  ِ تماشاهای مادری؛

دوباره،

جان داد مجتبی ...



* روی زمین کشیده شدن و خاکی شدن و دربند بودن؛

به عربی چه میشود؟

۵ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۱ ، ۱۰:۰۸
تربت

هرچقدر هم که ارتباطات خوانده باشی و عناصر ارتباط را موشکافی کرده باشی و اصطلاحات ِ فرنگی ِ اومانیستی را بلغور کرده باشی؛ بازهم بعضی وقت ها هست که بعضی حال ها و بعضی ارتباط ها و بعضی مبهوت شدن ها، فهم ناشدنی اند!!!

اصلا بعضی وقت ها هست که آدم ها با همه ی ادعاهای خودساخته شان، گیج میشوند و مبهوت میشوند و در سعی و صفای شوق و خوف، مضطرّ  ِ مقام  ِ سکوت اند!

بعضی وقت ها هست که دست ِ یداللهّی ِ حضرت ِ غیب، تیر  ِ لطفی را از چلّه ی کمان ِ رحمتش، به سمت ِ قلب های خاک گرفته از روزمرگی  ِ نابنده هایش نشانه ی محبت می رود و به حکم و ما رمیت اذ رمیت و لکنّ الله رمی، صاف میزند وسط قلب ِ سیاه ِ بی اویی ات!

و آنوقت است که دست ِ نامضطرّ  ِ تا زانو در نجاست ِ غفلت فرورفته ات را، به بهانه ی یک سیب میگیرند و این دست گیری های کربلایی برای من، میشود شأن نزول بارش حضرت ِ باران پس از قحطی ها و خشکسالی های فراموشی ِ عطش های کربلا که هم اوست که ینزّل الغیث من بعد ما قنطوا ...

ظاهرش این است که ظاهرسازی ها و تقدیرها و نبودن برخی رفیق ها و خیلی چیزهای دو دوتا چارتایی دیگر، منجر میشود بر سیاهه شدن نام  ِ سیاهت در جمع 72 خادم الارباب ِ بوی سیبی!

باطنش اما برای من، پر است از شوق ها و خوف های ناشناس!

شوق ها اگر در قاموس ِ تنگ واژه ها نمیگنجند؛ خوف ها را نیز حضرت ِ ستّار اذن ِ سیاهه کردن نمی دهد!

همین قدر بگویمت که حسّ غریبی* است خوانده شدن در جمع خدّام الحسین، وقتی بر نالایق ترین بودنت واقفی ...


* و حسّ ِ غریب را شاید بشود تأویل کرد به جنس ِ نگاه های زیرچشمی و ملتمسانه ی عطش های کویر، به مرحمت ِ ابرهای بارانی ...

حسّی پر از امید

و ناخالی از یأس های خودساخته!

فاغثنی یا حضرت ِ بـــ ا ر ا ن** ...


**هرچقدر هم کـــویر باشیم؛

لایوم کیومک یا حضرت ِ بـــ ا ر ا ن!

گفت عـــ طــ شـــ  ِ بـــ ا ر ا ن چه صیغه ایست؟

گفت صیغه ی تشنگی  ِ بـــ ا ر ا ن است؛

در کویر بی محبتی های کــ ر بـــ لـ ا؛

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۱ ، ۲۲:۰۸
تربت
۱. هر وقت در زندگی‌ات گیری پیش آمد و راه بندان شد، بدان خدا کرده است؛ زود برو با او خلوت کن و بگو
با من چه کار داشتی که راهم را بستی؟ هر کس گرفتار است؛ در واقع گرفته ی یار است.
 
۲. زیارتت، نمازت، ذکرت و عبادتت را تا زیارت بعد، نماز بعد، ذکر بعد و عبادت بعد حفظ کن؛ کار بد، حرف بد، دعوا و جدال نکن و آن را سالم به بعدی برسان. اگر این کار را بکنی، دائمی می شود؛ دائم در زیارت و نماز و ذکر و عبادت خواهی بود.
 
۳. اگر غلام خانه‌زادی پس از سال ها بر سر سفره صاحب خود نشستن و خوردن، روزی غصه دار شود و بگوید فردا من چه بخورم؛ این توهین به صاحبش است و با این غصه خوردن صاحبش را اذیت می کند. بعد از عمری روزی خدا را خوردن، جا ندارد برای روزی فردایمان غصه دار و نگران باشیم.
 
۴. گذشته که گذشت و نیست، آینده هم که نیامده و نیست.
غصه ها مال گذشته و آینده است. حالا که گذشته و آینده نیست، پس چه غصه ای؟ تنها حال موجود است که آن هم نه غصه دارد و نه قصه.
 
۵. موت را که بپذیری، همه ی غم و غصه ها می رود و بی اثر می شود. وقتی با حضرت عزرائیل رفیق شوی، غصه هایت کم می شود. آمادگی موت خوب است، نه زود مردن. بعد از این آمادگی، عمر دنیا بسیار پرارزش خواهد بود. ذکر موت، دنیا را در نظر کوچک می کند و آخرت را بزرگ. حضرت امیر علیه السلام فرمود: یک ساعت دنیا را به همه ی آخرت نمی دهم. آمادگی باید داشت، نه عجله برای مردن.
 
۶. اگر دقّت کنید، فشار قبر و امثال آن در همین دنیاقابل مشاهده است؛ مثل بداخلاق که خود و دیگران را در فشار می گذارد.
 
۷. تربت، دفع بلا می‌کند و همه ی تب ها و طوفان ها و زلزله ها با یک سر سوزن از آن آرام می شود. مؤمن سرانجام تربت می‌شود.
اگر یک مؤمن در شهری بخوابد، خداوند بلا را از آن شهر دور می‌کند.
 
۸. هر وقت غصه دار شدید، برای خودتان و برای همه مؤمنین و مؤمنات از زنده ها و مرده ها و آنهایی  که بعدا  خواهند آمد، استغفار کنید. غصه‌دار که می‌شوید، گویا بدنتان چین می‌خورد و استغفار که  می‌کنید، این چین ها  باز می شود.
 
۹. تا می گویم شما آدم خوبی هستید، شما می گویید خوبی از خودتان است و خودتان خوبید. خدا  هم همین  طور است. تا به خدا می گویید خدایا تو غفّاری، تو ستّاری، تو رحمانی، خدا می فرماید  خودت غفّاری، خودت  ستّاری، خودت رحمانی؛ کار محبت همین است.
 
۱۰. با تکرار کردن کارهای خوب، عادت حاصل می شود. بعد عادت به عبادت منجر می شود. عبادت  هم معرفت  ایجاد می کند. بعد ملکات فاضله در فرد به وجود می آید و نهایتا به ولایت منجر می شود.
 
۱۱. خدا عبادت وعده ی بعد را نخواسته است؛ ولی ما روزی سال های بعد را هم می خواهیم، در  حالی که  معلوم نیست تا یک وعده ی بعد زنده باشیم.
 
۱۲. لبت را کنترل کن. ولو به تو سخت می گذرد، گله و شکوه نکن و از خدا خوبی بگو. حتّی به دروغ از  خدا تعریف کن و این کار را ادامه بده تا کم کم بر تو معلوم شود که به راستی خدا خوب خدایی است و  آن وقت هم که به خیال خودت به دروغ از خدا تعریف می کردی، فی الواقع راست می گفتی و خدا  خوب خدایی بود.
 
۱۳. ازهر چیز تعریف کردند، بگو مال خداست و کار خداست. نکند خدا را بپوشانی و آنرا به خودت یا به دیگران نسبت بدهی که ظلمی بزرگ تر از این نیست. اگر این نکته را رعایت کنی، از وادی امن سر در می آوری. هر وقت خواستی از کسی یا چیزی تعریف کنی، از ربت تعریف کن. بیا و از این تاریخ تصمیم بگیر حرفی نزنی مگر از او. هر زیبایی و خوبی که دیدی رب و پروردگارت را یاد کن، همانطور که امیرالمؤمنین علیه السلام در دعای دهه ی اول ذیحجه می فرماید: به عدد همه چیزهای عالم لا اله الا الله
 
۱۴. "دل های مؤمنین که به هم وصل می‌شود، آب کُر است. وقتی به علــی علیه السّلام متّصل شد، به دریا وصل شده است. شخصِ تنها ، آب قلیل است و در تماس با نجاست نجس می شود ، ولی آب کُر نه تنها نجس نمی شود ، بلکه متنجس را هم پاک می کند." 
 
۱۴+۱. هر چه غیر خداست را از دل بیرون کن. در "الّا"، تشدید را محکم ادا کن، تا اگر چیزی باقی مانده، از ریشه کنده شود و وجودت پاک شود. آن گاه "الله"را بگو تا همه ی دلت را تصرف کند
۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۱ ، ۰۰:۱۴
تربت

تربت :



«کربلا تربت می‌سازد و همه ابدان شیعیان را تربت می‌کند. از عطش، آب بدن خشک می‌شود و تشنه دنیا و آخرت می‌شود. هم تشنه آب ظاهری می‌شود و هم تشنه معنوی. تشنگی، آب بدن را می‌کشد و کم می‌کند و آن را خشک و خاک و تربت می‌کند. کسی که تشنه کربلا شد، بدنش سرانجام تربت می‌شود؛ همین بدن ظاهری، حتی اگر نمرده باشد.»

«تربت را اگر به دریا بزنی، خجالت می‌کشد که طغیان کند و ساکت می‌شود. اگر آن را به تب شدید چهل درجه عرضه کنی، تب فوراً ساکت می‌شود و از آن بدن می‌رود، خجالت می‌کشد. تربت به او می‌گوید تو حرف نزن، من مال کربلایم. به تب می‌گوید من از صبح تا ظهر عاشورا طوفان‌ها دیده‌ام.»

 

«تو فقط یک طوفان دیده‌ای. تب خجالت می‌کشد و تا تربت امام حسین(ع) به آن می‌رسد سرش را پایین می‌اندازد و می‌رود. اگر به دریایی که طغیان کرده تربت نشان دهی، خجالت می‌کشد، سرش را پایین می‌اندازد و آرام می‌گیرد. همه شما، هم با عقل‌تان، هم با محبت‌تان و هم با ولایت‌تان می‌بینید که این درست است.»

«اساساً وقتی کسی که ابتلا زیاد دیده است می‌آید، کسی که کم مصیبت دیده است، خاموش می‌شود. کسی برادر و یا عیالش مرحوم شده، دیگری بچه‌اش مرحوم شده و گریه می‌کند. وقتی آن که ابتلای بزرگ‌تر دیده وارد می‌شود، آن یکی خاموش می‌شود و دیگر خجالت می‌کشد گریه کند. این خیلی ساده است. تمام ابتلائاتی که ما در دنیا می‌کشیم، با یاد کربلا ساکت می‌شود.»


می گفتند عالِم ِ باتقوایی یک شب در نجف خواب دید که شیطان خیلی طوق در گردنش افتاده بود و می رفت. طوق های چرمی با کلید و لوازم آن، حلقه حلقه روی گردن و کولش بود و ترق ترق داشت می رفت.

از شیطان پرسید اینها چیست؟ گفت اینها طوق است.

پرسید کجا می بری؟ جواب داد، می برم تا هرکس که می خواهد رو به خدا برود، گردنش بیاندازم و اینطرف بکشم که نرود.

پرسید مال ِ من کدام است؟ گفت تو که طوق نمی خواهی، خودت می آیی!

بنده اینجا حاشیه می زدم. در مجالس عمومی بین رفقایی مثل شما، می گفتم حتی یک نفر هم نشد که خواب ببیند و این را بگوید که در خواب امام زمان (عج) یا یک سیدی را دیدم که طوق روی کولش زیاد داشت و می رفت.

سلام کردم و پرسیدم آقا اینها چیه روی کولتون؟ فرمودند اینها طوق است.

پرسیدم کجا می برید؟ فرمودند می بریم تا هرکس که می خواهد اطاعت ِ شیطان را بکند بیاندازیم گردنش و رو به خودمان می کشیم.

آنوقت گفتم مال ِ من کدام است؟ گفتند تو که طوق نمی خواهی، خودت می آیی!

تو را به خدا این خواب به این خوبی را ببین.

می گویم آن خواب را دیدند و اغلب هم می گویند و مرتب در کتاب ها نوشتند؛ اما اینجور خوابی را هیچکس ندید و هرکس هم دیده نگفته است!

این را برای خودمان گفتم که عبرت بگیرید که بشر چقدر جاهل است و پایین ها افتاده است! آنطور خواب را مرتب می بینند که طوق در گردن شیطان بوده است و می رفته و کدام مال من است و خودت می آیی و مانند اینها ...

می دانید که این ها همه غصه آور است. اینطور نیست؟ اینکه همه اش بگوییم وای شیطان انگار برای من هم طوق دستش هست و آن یکی هم بگوید عجب! شیطان به یک عالِم گفته است خودت می آیی! پس دیگران که جای خود دارند. همه اش غصه می آورد. اینطور نیست؟

حزن آور و غصه آور و یاس آور و بیچاره کننده است. یک خواب دیده ببین چه جور است. من گفتم خواب دومی را که تعریف کردم هیچکس ندیده است. ببین چقدر مردم به خدا و ائمه بد بین اند!

حداقل به دروغ هم که بود می خواستید یک کدامتان، یک چنین خوابی را هم ببینید.

این را در مجالس می گفتم. البته جز نصیحت است. این خواب دوم را که آدم بشنود، چقدر قشنگ می شود. چقدر شیرین است. بنده بعضی از اینجور حاشیه ها را دارم که اگر یک وقت گفتم شما بدانید که برای زنده بودن ِ خودمان می خواهم. خدای ناخواسته برای اهانت به عقاید مردم و افکار مردم و کوچک کردن ِ مردم نمی خواهم. قصد اهانت ندارم. بشر است و کوچک است و آنطور خواب می بیند.

گفت اگر خواب هم می خواهید ببینید یک کاری کنید و از خدا بخواهید که خواب های خوب ببینید. خواب های خوب و بلند و زیباا ببینید. از خدا بخواه و دعا کن و بگو:

خدایا، بیداری هایم را قشنگ کن که قشنگ ببینم و اگر هر آینه در بیداری ها لیاقت ندارم، خوابم را یک کاری کن که خواب خوب ببینم.

حاج محمد اسماعیل دولابی

کتاب ششم طوبی محبت


در محضر خوبان

مقصد که در نظر قاصد بزرگ و ارشمند شود؛ سختی های راه بر او آسان و راه نزدیک می شود تا جایی که مقصد در دل قاصد جا می کند و نزد قاصد حاضر می شود.

اگر جلو نرفتی، بدان که در موقف هست و خدا می داند این موقف ها چقدر برای سالک مفید است. باید صبر کنی تا از آن رد شوی. استغفار کن تا از آن بگذری. اما اگر داری می روی، صلوات بفرست.

همه عمر ما، من الله و الی الله، سه روز است. یک روز به دنیا رفتم؛ یک روز آنجا ماندم؛ یک روز هم به جای اول بازگشتم. برای ملاقات امام و خدا این سه روز لازم است. یکی تولد از مادر است که برای ما که انجام شده است. دوتای دیگر لازم است که پیامبر ما آن را به کسانی که به او ایمان آوردند تعلیم داد. یکی لا اله که موت است و مال دنیاست و دیگری الّا الله که حیات است و مال آخرت. خودت نگاه کن ببین کجای راهی؟ به موت رسیده ای؟ چقدر از لا اله الّا الله را تصدیق کرده ای و طی نموده ای؟

ابتدا فرمان خدا را بردی، عادت ایجاد  شد. وقتی از انجام این کار لذت بردی، کارت عبادت شد. هنگامی که این کار جز ذاتت شد و دیگر لذت هم نبردی، ملکه حاصل شد. عادات به عبادات و عبادات به ملکات منجر شد. هر وقت ملکات ایجاد شد، آدم شده ای چون ملائکه به تو سجده کرده اند. 

انّ ربّک لبالمرصاد؛ هر آینه پروردگار تو در کمینگاه است. خداوند با تار و تور و تیر شکار می کند. محمد و آل محمد (علیهم السلام)، تیر اندازند. محبتشان هم تور است. ذکرشان هم تار است.

ما صیدیم و خدا و خوبان خدا صیاد اند. صید نمی تواند عقب صیاد برود، صیاد باید او را صید کند. اول خدا و اولیائش با یک تیر نگاه و یک جلوه ی جمالشان ما را شکار می کنند؛ بعد ما را که صید شدیم رها می کنند و ما هم که شیرینی ان تیر را چشیده ایم؛ به دنبال صیاد می دویم.

صیاد پی صید دویدن عجبی نیست / صید از پی صیاد دویدن مزه دارد

دنیا شب است، برزخ بین الطلوعین و قیامات روز است. دوستان اهل بیت اول که به دنیا می آیند در برزخند و در دنیا برزخ را طی می کنند. برزخ دورانی است که یک شب خدا را می بینی و صابر و راضی و خشنود و شاکر و مطمئن هستی و یک شب خدا را نمی بینی و نگران و مضطرب و محزون و غصه داری و جزع و فزع می کنی. وقتی گرفتار می شوی هیچ روزنه خیری در تو نیست چون اگر بود غصه دار نمی شدی و وقتی خوشحال می شوی هیچ روزنه شری در تو نیست. همین که حالتت عوض می شود نشان می دهد که داری برزخت را طی می کنی و انشاالله عن قریب برزخت تمام می شود و از آخرت سر در می آوری.

عبد ِکامل، فعلش به امامان، صفاتش به پیامبر (ص)، و ذاتش به خدا ملحق می شود. هرکس محبوب و معلوم و معروف خود را پیدا کند؛ به قیامت و معرفت نائل شده است.

باید غرق ِ دریای علی شد. تا شعور و فهم باقیست اگر به دنبال گمشده ی خود بگردیم نمی یابیم، ولی وقتی غرق شدیم آن را می بینیم. اگر کسی گفت این ها خواب و خیال است؛ بگو خواب و خیال خوب بهتر از خواب و خیال بد است.

شیعه در سیرش دو روزش یکسان نیست  و درجا نمی زند. حتی اگر توی چاله هم بیافتد نشانه راه رفتن اوست و الا اگر حرکت نمی کرد که در چاله نمی افتاد. این به چاله افتادن هم لازمه  سیر اوست.


بیا با خدا دوست شو. نترس خدا دنیاتو نمی گیره. خدا همه چی بهت میده. هم دنیا هم اخرت. من تجربه کردم این را. تو بیا دوست شو. راه دوستی خدا این است.

  می گوید: 

به رحمت سر زلف تو واثقم ور نه

کشش چو نبود از آن سو، چه سود کوشیدن

 

http://www.par30world.com/image/1390/04/dollabi.jpg

حاج محمداسماعیل دولابی: 

شب‌های ماه رمضان است، اغلب شما جوان هستید. وضو بگیرید. نماز بخوانید. کم حرف بزنید. کم قصه بگویید. این چیزهایی که در تلویزیون نشان می‌دهند برای تفریح است یا برای بچه‌ها. شما که روزه دارید کمتر این و آن را گوش دهید. کمی به کارهایتان برسید.  

نیم ساعت یا یک ساعت بعد از نماز در سجاده بنشینید و خدا را یاد کنید. افطار که کردید، بدنتان که آرام گرفت، به دعایی، به ثنایی یک دقیقه خدا را یاد کنید. با خودتان خلوت کنید. به قرآن نگاه کنید. یا اینکه اصلا ساکت بنشینید. این خیلی قیمتی است. آدم افطار حقیقی را با خدا می‌کند. افطار حقیقی که خوردن نیست. ابعث حیا، آن افطار است.  

استعینوا بالصّر و الصّلاة ...

نماز پیامبر(ص) است. روزه علی(ع) است. افطار خداست. از افطار بالاتر هم چیزی نیست.  علی(ع) روزه است؛ یعنی هر که علی(ع) را قبول کند در دنیا کم حرف می‌زند، آلوده نمی‌شود. ذکر دنیا را کم می‌کند ادعایش از بین می‌رود. هر که پیغمبر را نگاه کند نماز خوانده است. ذکر خدا می‌گوید، دعا می‌کند، صلوات می‌فرستد . همینطور می‌آید جلو تا خدا را ملاقات می‌کند و می‌گوید اشهد، خدا را دیدم.

اشهد ان لا اله الا الله می‌گوید و بالا می‌رود.  

نگویمت که همه ساله می پرستی کن / سه ماه می خور و نه ماه پارسا باش  

تفسیر این بیت حافظ این است که سه ماه رجب و شعبان و رمضان فصول اهل محبت است . سه ماه کافی است تا نه ماه دیگر را شراب صافی:  

یامن یکفی من کل شی و لا یکفی منه شی ، اکفنی ما اهمنی من امر الدنیا و الآخره  

آنچه نادیدنی است برایت به تماشا بگذارد 

اولیای خدا چه چیزی برداشت کردند که وقتی به این ماه می رسیدند مثال بارز والشتاق الی قربک فی المشتاقین بودند .

بی شک به خدا اطمینان داشتند و در هر حال رضا بودند . آدم ها برایشان فرقی نمی کرد و همه را به دید الهی می دیدند . مریضی و بی پولی و مرگ و غم و غصه و حتی شادیها برای آنها نشانه است از سلطان السلاطین . چرا ما به خدا اعتماد و اتکا نمی کنیم در صورتی که می دانیم کسی ما را اندازه او دوست ندارد و به فکر ما نیست و توکل بر غیر او خسران دنیا و عقباست .  

خاب الوافدون علی غیرک و خسر المتعرضون الا لک  

یک راهنمایی برای آنهایی که دلشان در حال تپش است :  

عارف فانی سید هاشم حداد (ره) می فرمایند:  

همت عالی دار ، به چیزهای کوچک قانع مشو ، اینقدر دور خود نگرد ، به اوبسپار و جلو برو .مرد باید عالی همت باشد . حیف است کسی که می خواهد به محضر سلطان السّلاطین حضور یابد درراه مثلا از گدای سر گذر چیزی بخواهد.”  

هر جا غصّه دار شدی استغفار کن. استغفار امان انسان است. به این کاری نداشته باش که چرا محزون شده ای ، اذیّتت کرده اند ؟ گناهی کرده ای؟ بعضی وجود خودشان را گناه می دانند. شما می گویی چرا من درست کار نمی کنم ، او خودش را گناه می داند. محزون که شدی استغفار کن. چه غم خود را داشته باشی و چه غم مؤمنین را ، استغفار غم ها را از بین می برد. همان طور که وقتی خطا می کنی همه صدمه می خورند ، مثلاً وقتی چند نفر کفران نعمت می کنند به همه ضرر می رسد ؛ استغفار هم که می کنی به همه ماسوای خودت نفع می رسانی.

در حدیث است که هشت چیز شما دست خداست : موت و حیات, مرض و صحت, فقر و غنا, خواب و بیداری, چه چیزی می ماند که دست خودمان باشد ؟


دو کلیپ زیبا از حاج اسماعیل دولابی

http://www.askquran.ir/gallery/images/15525/1_mohamade-esmaeel-dolabi-1.jpg

دانلود کلیپ اول

دانلود کلیپ دوم


بابا پشت در است!

 پدری چهار تا بچه را گذاشت توی اتاق و گفت این‌جا‌ را مرتب کنید تا من برگردم خودش هم رفت پشت پرده. از آن‌جا نگاه می‌کرد می‌دید کی چه کار می‌کند، می‌نوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند 

یکی از بچه‌ها که گیج بود، حرف پدر یادش رفت. سرش گرم شد به بازی. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید  یکی از بچه‌ها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمی‌گذارم کسی این‌جا را مرتب کند  یکی که خنگ بود، ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمی‌گذارد، مرتب کنیم  

اما آنکه زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب می‌کرد همه‌جا را می‌دانست آقاش دارد توی کاغذ می‌نویسد هی نگاه می‌کرد سمت پرده و می‌خندید. دلش هم تنگ نمی‌شد. می‌دانست که آقاش همین ‌جاست توی دلش هم گاهی می‌گفت اگر یک دقیقه دیر‌تر بیاید باز من کارهای بهتر می‌کنم 

آن بچه‌ شرور همه جا را هی می‌ریخت به هم، هی می‌دید این خوشحال است، ناراحت نمی‌شود وقتی همه جا را ریخت به هم، آن وقت آقا آمد   

ما که خنگ بودیم، گریه و زاری کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد. او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد زرنگ باش.  خنگ نباش. گیج نباش شرور که نیستی الحمدلله. گیج و خنگ هم نباش نگاه کن پشت پرده رد آقا را ببین و کار خوب کن خانه را مرتب کن، تا آقا بیاید


در محضر کلام نورانی حاج محمد اسماعیل دولابی :

عطش محبت


امیدوارم قلب‌هایتان مُحرم شود. دیگر عاشوراست. از فردا او خود همه را مُحرم می‌کند. وقتی که امشب یا فردا خبر به شما می‌رسد و بچه‌ها می‌گویند که از امروز در کربلا آب را بر اهل بیت(علیه‌السلام) بستند؛ خبر بالاخره به قلوبتان می‌خورد یا پیش از این خورده است.

شیعه هول می‌کند. هول، غیر ترس است و خیلی مشکل است. اگر آدمی از هول افتاد و یک مرتبه جان داد، زیاد نیست. تازه آب را بسته‌اند و هنوز تشنه نشده‌اند. تازه می‌خواهند آب را ببندند؛ شیعیان و دوستان اهل بیت(علیه‌السلام) هول می‌کنند.

فردا صبح آثار هول و وحشت در این مذهب- هر کجا که باشند- هست. یعنی به قلب طبیعی و خلقی‌مان سرایت می‌کند. مگر آنکه فرد، توجه نداشته باشد و اشعار را بگویند و گوش بدهد و رد شود. والا اگر به دل بخورد، هول و وحشت می‌کند. چطور وقتی می‌گویند فردا چنین و چنان می‌شود، آدمی برای آب و نان دنیا وحشت می‌کند؟

آب را بر اهل بیت(علیه‌السلام) بسته باشند و آدمی هم یقین داشته باشد که الان کربلاست- همه ما و مؤمنین و مؤمنات در کربلا هستیم و الان هم عاشورا است- آن وقت بگویند آب را بستند؛ به همین سادگی؟

آب هم از هر جور باشد؛ آب ظاهری باشد یا آب معنوی و تشنگی برای راه خدا باشد. آیا الان اهل مملکت شیعه، تشنه آن نیستند که به امام حسین (علیه‌السلام) نزدیک شوند؟ بیشتر، آن تشنگی است که این تشنگی را هم در کنارش می‌گذارند. برای شیعیان که آن تشنگی است. آنها در دریای غیب بودند و از عالم غیب، سیراب بودند؛ در ظاهر آب نداشتند. ولی ما در هر دو سر نشسته‌ایم؛ هم تشنه آب دنیاییم که مبادا آب را ببندند و هم وحشت داریم که نکند از کربلا محروم بمانیم. به ظهر عاشورا و آن زمانی که کار تمام می‌شود نرسیم و خدای نخواسته نیمه کاره از این دنیا برویم. این هم تشنگی و عطش است.

خداوند عطش محبت، نصیب‌تان کند که وقتی بگیرد ریشه هر چه غیر خدا و غیر امام را می‌سوزاند. آن، عطشی بسیار قوی است که بدن انسان را خشک می‌کند، به حدی که مثل خاک خشک می‌شود. یحول العطش بینه و بین السماء کالدخان.(1) ای آدم، عطش بین اهل بیت حسین‌بن‌علی(علیه‌السلام) و آسمان، مثل دود است. عطش روز عاشورا این جور بود.

این را ظاهری حساب کنید. اگر یک وقت بچه‌ای صدا بزند «آب» و کسی به او ندهد دفعه دوم که صدا می‌زند همه شما بلند می‌شوید. صدا طوری است که به همه جا می‌زند. اصلاً در عالم، هیچ چیز چون عطش نیست.

 

شیعه، تربت کربلاست

شما وقتی تشنه می‌شوید اگر پنج دقیقه طاقت بیاورید، آخر سر هوار می‌زنید، یا دعوا می‌کنید که آب بیاور- یا خودتان طرف آب می‌دوید. عطش که زیاد شود، اختیار آدمی را می‌برد. این تازه عطش ظاهری است.

امیدوارم قلب‌های ما در این گرداب‌ها به امام حسین (علیه‌السلام) نزدیک شود. کربلا تربت می‌سازد و همه ابدان شیعیان را تربت می‌کند. از عطش، آب بدن خشک می‌شود و تشنه دنیا و آخرت می‌شود. هم تشنه آب ظاهری می‌شود و هم تشنه معنوی. تشنگی، آب بدن را می‌کشد و کم می‌کند و آن را خشک و خاک و تربت می‌کند. کسی که تشنه کربلا شد، بدنش سرانجام تربت می‌شود؛ همین بدن ظاهری، ولو نمرده باشد.

تربت را اگر به دریا بزنی، خجالت می‌کشد که طغیان کند و ساکت می‌شود. اگر آن را به تب شدید چهل درجه عرضه کنی، تب فوراً ساکت می‌شود و از آن بدن می‌رود- خجالت می‌کشد. تربت به او می‌گوید تو حرف نزن، من مال کربلایم. به تب می‌گوید من از صبح تا ظهر عاشورا طوفان‌ها دیده‌ام.

تو فقط یک طوفان دیده‌ای. تب خجالت می‌کشد و تا تربت امام حسین(علیه‌السلام) به آن می‌رسد سرش را پایین می‌اندازد و می‌رود. اگر به دریایی که طغیان کرده است تربت نشان دهی، خجالت می‌کشد، سرش را پایین می‌اندازد و آرام می‌گیرد. همه شما، هم با عقل‌تان، هم با محبت‌تان و هم با ولایت‌تان می‌بینید که این درست است.

اساساً وقتی کسی که ابتلا زیاد دیده است می‌آید، کسی که کم مصیبت دیده است، خاموش می‌شود. کسی برادر و یا عیالش مرحوم شده، دیگری بچه‌اش مرحوم شده است و گریه می‌کند. وقتی آن که ابتلای بزرگتر دیده است وارد می‌شود، آن یکی خاموش می‌شود و دیگر خجالت می‌کشد گریه کند. این خیلی ساده است. تمام ابتلائاتی که ما در دنیا می‌کشیم، با یاد کربلا ساکت می‌شود.

امیدوارم این ابتلائات، ساکت شود سپس با خود کربلایی‌ها گریه کنیم- با خود امام حسین و حضرت زینب (علیه‌السلام). چقدر شیرین است؛ هر گاه آنها گریه کردند، تو هم گریه کنی و هر وقت سرور داشتند، مسرور باشی. از مصیبت‌های خود، راحت شویم و بنشینیم. چگونه راحت شویم؟ یاد مصیبت آنها ما را راحت می‌کند، زیرا مصائب آنها زیاد و تمام است.

ابتلاهای ما کجا و ابتلائات آنها کجا؟ جای ما کجا و جای آنها کجا؟ امیدوارم ان شاءالله به حساب خوبان بگذاری. همه مصائب دنیا را به حساب کربلا بگذار؛ بگو با غصه کربلا، دیگر دنیا به مصیبتش نمی‌ارزد که برایش غصه بخوریم و محزون شویم.

هر وقت خواستی گریه کنی، برای مولایمان حسین‌بن علی (علیه‌السلام) گریه کن که همه آسمان و زمین و ملکوت، وقتی که او بگرید و محزون باشد، برای او گریه می‌کنند. در روز عاشورا حضرت یکی دو بار گریه افتاد وبکی بکاء شدیدا.(2) امیر‌المؤمنین (علیه‌السلام) در عمرش دو سه بار در میان جمعیت و در مساجد گریه کرده است. منتهی یک مرتبه گریه آنها، خیلی زیاد است و اگر به خاطر همان یک بار، مخلوقات و بشر و ذرات عالم تا قیامت گریه کنند، کم است.

 

زینب (علیه‌السلام) نفس علی (علیه‌السلام)

عزیز خدا و ولی خدا گریه کند، یعنی همه آسمان و زمین و ملک و ملکوت، دارد گریه می‌کند. همه جا مضطرب می‌شود، سر انسان، بالا، پایین، آسمانها، زمین، همه گریه می‌کنند. زیرا قلب مؤمن، عرش رحمان است. وقتی یک بچه یتیم گریه می‌کند، عرش خدا می‌لرزد.

اینک قافله به کربلا رسیده و ساکن شده است و خانواده‌ام در حرم و اصحاب نیز نشسته‌اند و در حال مذاکره و صحبت و ایاب و ذهاب و آمد و رفت هستند. شبها از ترس دشمن، چراغ روشن نمی‌کنند. حرم خدا و عزیزان خدا، شبها چراغ ندارند. غذا هم هر چه زاد و راحله بوده است مصرف شده و آب را هم که بسته‌اند. کأنّه تمام کره بی‌رزق، مانده است. تمام ملأاعلی بی ذکر خدا مانده‌اند و ملائکه نمی‌توانند ذکر خدا کنند.

حرم امام حسین(علیه‌السلام) گریه می‌کنند و کودکان او ضجه می‌زنند. صدای آنها هنوز می‌آید و ناله زینب (علیه‌السلام) هنوز به گوش می‌رسد. گوش باشید- اینها راست است. بزرگ خانه، بیشتر وحشت می‌کند.

آیا می‌دانی وقتی قلب حضرت زینب(علیه‌السلام) محزون شود چه بر سر عالم می‌آید؟ تصور کنید که هیچ بچه‌ای و هیچ خانمی گریه نکند و تشنه نشود؛ فقط خانم زینب (علیه‌السلام) غصه‌دار شود. او خود همه است. قلب همه شیعیان محزون می‌شود. او کبد و سینه‌ای چون امیر‌المؤمنین(علیه‌السلام) داشت، که وقتی خطبه خواند، کسانی که پیرمرد بودند و ایام گذشته را دیده بودند، تصور کردند حضرت امیر(علیه‌السلام) دارد خطبه می‌خواند.

بعضی از آنها جمعیت را شکافتند و جلو آمدند. یکی از آنها که آمده بود، وقتی برگشت گفت هذه زینب بنت علی(علیه‌السلام)(3) این زینب است که صدا می‌زند. علت داشت که حضرت، کلام را رساند. زیرا زنگ شترها را بسته بودند و سر و صدا راه انداخته بودند تا صدای خانم به مردم نرسد.

وقتی مظلومان خیلی مشهور باشند ظالم می‌خواهد آنها را بپوشاند. صدای زنگ شترها و هیاهو و هلهله عرب را زیاد کرده بودند تا کسی صدای خانم را که خطبه می‌خواند، نشنود. به مرحمت خدا و با اشاره حضرت، سکوت محض شد. چگونه می‌شود شتر راه برود اما صدا نکند؟ نفس اعراب هم ساکت شد. اگر بزرگ خانه‌ای به اهل آن بگوید ساکت، نفسها همه بند می‌آید. خانم زینب(علیه‌السلام) بگوید اسکتوا(4) چطور؟ نفس امیر‌المؤمنین(علیه‌السلام) بگوید ساکت؛ از تمامی زمین هم نفس درنیاید، زیاد نیست.


در محضر کلام نورانی حاج محمد اسماعیل دولابی :

رابطه محبت اهل‌بیت و گناه نکردن

وقتی از خدا می‌خواهیم تا ما را ببخشد، ما را خواهد بخشید. برخی که خیلی گناه دارند، می‌گویند یعنی خدا من را می‌بخشد؟ آنها نمی‌دانند که وقتی به این حال می‌رسند، یعنی اینکه بخشده می‌شوند؛ این حالی که با گریه به دنبال بخشش خدا باشد، خودش نشان می‌دهد که این فرد بخشیده شده است. بخشیده می‌شود که اینجور گریه می‌کند.
خواهش‌های طبیعت و نفسانی زیاد در بشر عوارض دارد، این عوارض‌ها بر بشر فشار وارد می‌کند و از او خطا سر می‌زند. بشر اما همه این خطاها را خائفانه، وحشتانه، ترسان و لرزان انجام می‌هد؛ پس بشر کجا دوست دارد تا گناه کند؟ اگر دوست دارد، شق و رق برود گناه انجام دهد.
انسان معصیت را دوست ندارد. شهوات و خواهش‌ها فشارش می‌دهد. ترسان و لرزان می‌رود. حتی می‌خواهد که کسی نفهمد، یک معصیت کار حاضر نیست تا کسی بفهمد. کسی که معصیتی راچند بار انجام داده، دوست نداشت آن را انجام دهد؛ دچار گناه شده است.
کسی به زن و بچه‌اش تندی می‌کند و یک غضبی دارد. بعد از چند ساعت تازه می‌فهمد این بد است. پیش خودش می‌گوید، من بدبختم. عبادت داشت، کارهای خوب داشت، همه چیز داشت، به زن و بچه‌اش تندی کرده، درک کرده که این معصیته، اشک می‌ریخت، پیرمرد بود، می‌گفت، من خیلی ظلم کردم به زن و بچه‌هایم. او غضب کرده بود که یک لباس برقی است، یک تکه از جنون است و یک باره می‌آید و می‌رود.
بعضی وقت‌ها غضب می‌رود، آدم گریه می‌کند، بعضی‌هاشون که گریه‌شان افتاد، خنده‌شان هم می‌گیرد، اون دیگر معرکه است و قشنگ و زیباست. تا غضب کرد خودش به خنده می‌افتد. می‌بیند غضب لباسی قلابی است. لباس بیخودی است و به تنش نمی‌آید. به قواره‌اش نمی‌خورد، اول گریه می‌کند که جسارتی کردم به بچه یا به کسی، بعد آن وقت به خنده می‌افتد. خنده هم باطل‌کن است و قوه می‌دهد و غضب دیگر از بین می‌رود. وقتی خندید رقیق و لطیف شد.
حالا غضب معصیت نیست؛ ممکن است معصیتی از آن سر بزند، به کسی یا به ضعیفی جسارت کند. غضب خودش به نفسه معصیت نیست. صفتی است که طلوع کرده، اگر به معرض عمل برسد، ممکن است، خطایی از آن سر بزند، و سیلی گوش یک مظلوم بزند. امیدوارم این معنا کشف بشود برای همه‌مان که فرج بزرگی است در نفس ما در روح ما و جان ما.
کسی که محب اهل بیت (ع) را دوست دارد، محمد، علی، فاطمه، حسن، حسین (ع)، علی بن حسین، محمد بن علی، جعفر بن محمد، موسی بن جعفر، علی بن موسی، محمد بن علی، علی بن محمد، حسن بن علی و ولی خدا (ع) را دوست داد، کسی که به این خانواده محبت دارد، معصیت را دوست ندارد.
محال است که گناه را دوست بدارد، روی این محال کار کنید، چون بنده می‌گویم محال است، نمی‌گویم دوست ندارد. گفتم «محال است دوست بدارد» مطلب خیلی بزرگی را عرض کردم. سنگین به نظر می‌آید. چون محال عرض کردم، گفتم رسیدگی کنید. این چون کار می‌آورد، زیباتر کار کنید. ببینید چه راهی پیدا شده برای شما، شاهدش آیه قرآن «حَبَّبَ إِلَیکُمُ الْإِیمَانَ ... وَکَرَّهَ إِلَیکُمُ الْکُفْرَ» یعنی من دوست دارم با شمار ایمان را و «کر» دارم یعنی دوست ندارم کفر را.
دیدیم بندگانش هم همینطور هستند. مرادم الته دوستان اهل بیت (ع) هستند. کوچک و بزرگش دوست ندارد تا گناه کند. یعنی می‌گویند ما ایمان را دوست داریم به محمد و آل محمد، وزرای خدا، خلیفه خدا، عزیزان خدا. ما اینها را دوست داریم و ما محال است معصیت را دوست بداریم.


در محضر کلام نورانی حاج محمد اسماعیل دولابی 

امام زمان (عج) اگر دست بر سر ما بکشند علم و حلم را به درون ما می ریزند. 

تا قامت  حجت خدا را نیبنی قیامت شناس نخواهی شد و از قیامت سر در نمی آوری. حتی یک روز قبل از قیامت هم شده باید قامت حجت خدا را ببینی ( قیامت قامت و قامت قیامت/ قیامت می کند آن قد و قامت/ موذن گر ببیند قامتت را / به قد قامت بماند تا قیامت) 

ظاهرا می گوییم آقا می آید ولی در حقیقت ما به خدمت آقا می رویم. ما به پشت دیوار دنیا رفتیم و گم شدیم باید از پشت دیوار دنیا بیرون بیاییم تا ببینیم که حضرت از همان ابتدا حاضر بوده است. 

ما مثل بچه ای هستیم که پدرش دست او را گرفته تا به جایی ببرد و در طول مسیر از بازاری عبور میکنند.

بچه جلب ویترین مغازه ها می شود و دست پدر را رها میکند و در بازار گم میشود و وقتی متوجه میشود که دیگر پدر را نمی بیند گمان میکند پدرش گم شده است در حالیکه در واقع خودشگم شده است. انبیا و اولیا پدران خلق اندو دست خلایق را میگیرند تا آنها را از بازار دنیا به سلامت عبور دهند. غالب خلایق جلب متاع های دنیا شده اند و دست پدر را رها کرده اند و در بازار گم شده اند. امام زمان گم و غایب نشده است ما گم و محجوب شده ایم. 

کسی که غیبت و حضور حجت خدا برایش یکسان باشد به حضرت راه پیدا می کند. تا وقتی شخص می خواهد حضرت بیایند و پدر آدمهای بد را در بیاورند از دیدن حضرت خبری نیست. هر وقت عبد و تسلیم شدی و فاعلیت خدا را در همه حوادث دیدی و به آن تن دادی آن وقت برای ملاقات حجت خدا آماده شده ای. 

تلاطمات و نا آرامی هایی که در روزگار ما در سراسر عالم بروز نموده است حاوی بشارت بزرگی است. جهان از درد زایمان به خود می پیچد و عن قریب فرزندی را بیرون خواهد داد. سواری که از دور می آید پیش از آنکه خودش برسد و دیده شود گرد و غباری که از زیر پای اسبش بر میخیزد دیده میشود. گرد و غبار ها و آشوب ها و نا آرامی های جهان در روزگار ما, خبر از نزدیک شدن فرس الحجاز یعنی امام زمان(عج) می دهد.


در محضر کلام نورانی حاج محمد اسماعیل دولابی :

توحید: 

"لا اله" یعنی من نیستم، هیچ غیری نیست. "الاّ" تشدیدش یعنی اگر چیزی باقی مانده است کاملا پاک کن. آن وقت بگو: "الله". حالا دیدی که غیر از خدا هیچ کسی و چیزی نیست. هرچه غیریّت دارد، فراموشی دارد، همه را پیامبر اکرم(ص) باطل کرد. 

رزق: 

حتی یک ساغت هم به فکر رزق نباش. به دنبال کسب و کار هم که میروی، بدان که در رزق، فاعل تامّ خدای متعال است: انّالله هوالرزّاق ذوالقوّة المتین: هر اینه خداوند همان روزی دهنده ی نیرومند و محکم کار است. 

قناعت: 

اگر کسی قانع باشد امروز زندگی خیلی ساده است. سابق خیلی سخت بود. آنچه امروز زندگی را بر افراد سخت کرده بَرج است نه خرج های واقعی و ضروری. آن هم که نهایت ندارد. اما اگر به ضروریات اکتفا کنند، زندگی خیلی ساده میگذرد.  

خود را مهمان خدا دیدن: 

مهمان تا صاحب خانه را ملاقات نکرده و ندیده است فکر می کند اصلا مهمان نیست و به دزدی آمده است؛ لذا تا صاحب خانه را نشناخته است باید خیلی احتیاط کند. اما وقتی صاحب خانه را شناخت و دید، دیگر هر چه خواست می خورد. تنها وظیفه ی مهمان این است که هر چه صاحب خانه گفت بکند و هر چه هم به او داد بگیرد و نگوید کم است یا چیز دیگری می خواهم.  

تسلیم: 

باید بیابیم که در قبضه ی خدا هستیم و جایی بهتر از آن هم نیست. اگر به آن تن بدهی بهترین جاست و اگر تن ندهی، چون امکان بیرون رفتن از آن وجود ندارد، بسیار سخت به تو خواهد گذشت.


در محضر کلام نورانی حاج محمد اسماعیل دولابی :

لااله یعنی من نیستم هیچ غیری نیست. الّا تشدیدش یعنی اگر چیزی باقی مانده است کاملا پاک کن. آن وقت بگو الله. حالا دیدی که غیر از خدا هیچ کسی و چیزی نیست. هرچه غیریت دارد فراموشی دارد همه را پیامبر اکرم(ص) باطل کرد 

پیامبر هیچ فاصله ای بین عبد و مولا باقی نگذاشت . گفت لا اله . اله یعنی خود عبد . خود عبد که فاصله بود را برداشت 

عبد ظهور خداست. از خود هستی علی حده ندارد که پیدا شود لذا وقتی به نفس خود نگاه میکند خدا را میبیند. بود خدا نگذاشت هیچ بودی ظاهر شود .

قدرتش نگذاشت هیچ قدرتی ظاهر شود  بهترین عمل صالح موت است. موت همراه ماست . جسم ما موت است.

منزل موت آخرین منزل دنیا و اولین منزل آخرت است. تصمیم به موت موت است.  ادب و تواضع نسبت به خدا و اولیائش و نسبت به برادر ایمانی موت است. راه ایمان راه موت و فنا است . در این راه به اختیار خودت میروی و به مقدرات الهی تن میدهی و مشقات دنیا را تحمل میکنی 

وقت جان دادن خیلی وقت خوبی است وقت تجلی خداست. کسی که به موت رسید از قیامت سر در می آورد. همین قدر که از مردم قطع تعلق کردی موت است. طمع به دنیا که آمد متولد شدی و طمه را که بریدی موت آمد


در محضر کلام نورانی حاج محمد اسماعیل دولابی :

در مسیر راهی که طی میکنی و پیش میروی باید مثل اصحاب امام حسین (ع) باشی که تک تک به میدان رفتند و شهید شدند. آن صفات را معتدل و یک یک مصرف کنی تا به مقصد برسی

حیا حجاب مرد است.حیا مال روح و ایمان است خجالت مال بدن و نفس است. لا حیا فی الدّین مقصود خجالت است. خجالت باعث میشود فرد دنبال رفع حاجت خود نرود و کسب معرفت دینی نکند

ادب و حیا درهای بسته را باز میکند و بی ادبی درهای باز را میبندد. با ادب بروی راه هست بی ادب بروی راه بسته استباید آنقدر ادب ورزید تا محبت طلوع کند. وقتی محبت طلوع کرد ادب کنار میرود بین الاحباب تسقط الاداب یعنی با هم یگانه میشوند.اینجاست که عبد کار خدا میکند و خدا کار عبد را

ادب و حیا ( 4.5 meg )

دل ( 2 meg )

در قلمرو اهل بیت ( 4.5 meg )

اخلاق ( 4.5 meg )

آزادی قلب مثالی ( 5.5 meg )


مرحوم حاج اسماعیل دولابی از بزرگان اهل معرفت بودند که در پی کسب رضایت پدر، دست ازخواستة قلبی و آرزوی بزرگش که تحصیل علم در حوزة نجف اشرف بود برداشت و به همین سبب مورد عنایت ویژة حضرت اباعبدالله الحسین(ع) قرار گرفت. شرح ماجرا را از زبان خودشان پی می‌گیریم.

در ایّام جوانی به همراه پدرم به نجف اشرف مشرّف شده بودم. به شدّت تشنة علوم و معارف دینی بودم. با تمام وجود خواستار این بودم که در نجف بمانم و در حوزه تحصیل کنم ولی پدرم که مسن بود و جز من پسر دیگری که بتواند در کارها به او کمک کند نداشت، با ماندنم در نجف موافق نبود. 

در حرم امیرالمؤمنین(ع) به حضرت التماس می‌کردم که ترتیبی دهند که در نجف بمانم و درس بخوانم و آن قدر سینه‌ام را به ضریح فشار می‌دادم و می‌مالیدم که موهای سینه‌ام کنده و تمام سینه‌ام زخم شده بود. حالم به گونه‌ای بود که احتمال نمی‌دادم به ایران برگردم. به خود می‌گفتم یا در نجف می‌مانم و مشغول تحصیل می‌شوم و یا اگر مجبور به بازگشت شوم همین جا جان می‌دهم و می‌میرم. با علما نجف هم که مشکلم را در میان گذاشتم تا مجوّزی برای ماندن در نجف از آن‌ها بگیرم به من گفتند که وظیفة تو این است که رضایت پدرت را تأمین کنی و برای کمک به او به ایران بازگردی. در نتیجه نه التماس‌هایم به حضرت امیر کاری از پیش برد و نه متوسّل شدنم به علمای مرا به خواسته‌ام رساند. تا این‌که با همان حال ملتهب همراه پدرم به کربلا مشرّف شدیم. در حرم حضرت اباعبدالله(ع) در بالاسر ضریح حضرت همه چیز حل شد و آن التهاب فرو نشست و کاملاً آرام شدم. به طوری که هنگام مراجعت به ایران حتی جلوتر از پدرم و بدون هر گونه ناراحتی به راه افتادم و به ایران بازگشتم. 

در ایران اوّلین کسانی که برای دیدن من به عنوان زائر عتبات به منزل ما آمدند دو نفر آقا سیّد بودند. آن‌ها را به اتاق راهنمایی کردم و خودم برای آوردن وسایل پذیرایی رفتم. وقتی داشتم به اتاق بر می‌گشتم جلوی در اتاق پرده‌ها کنار رفت و حالت مکاشفه‌ای به من دست داد و در حالی که سفره به دست بود حدود بیست دقیقه در جای خود ثابت ماندم. دیدم بالای سر ضریح امام حسین(ع) هستم و به من حالی کردند که آنچه را می‌خواستی از حالا به بعد تحویل بگیر. آن دو آقا سیّد هم با یکدیگر صحبت می‌کردند و می‌گفتند او در حال خلسه است. از همان جا شروع شد. آن اتاق شد بالای سر ضریح حضرت و تا سی سال عزاخانة اباعبداللّه بود و اشخاصی که به آن‌جا می‌آمدند بی‌آن‌که لازم باشد کسی ذکر مصیبت بکند می‌گریستند. در اثر عنایت حضرت اباعبدالله(ع) کار به گونه ای بود که خیلی از بزرگان مثل مرحوم حاج ملا آقا جان، مرحوم آیت الله شیخ محمّد بافقی، مرحوم آیت‌الله شاه‌آبادی، بدون این‌که من به دنبال آن‌ها بروم و از آن‌ها التماس و درخواست کنم، با علاقة خودشان به آن‌جا می‌آمدند. بعد از آن مکاشفه، به ترتیب به چهار نفر برخوردم که مرا دست به دست به یکدیگر تحویل دادند. اوّلین فرد آیت‌الله سیّد محمّد شریف شیرازی بود. همراه او بودم تا این که مرحوم شد. وقتی جنازة او را به حضرت عبدالعظیم بردیم. آیت‌الله شیخ محمّد بافقی آمد و بر او نماز خواند من که دیدم شیخ هم بر عزیزم نماز خواند و هم از مرحوم شیرازی قشنگ‌تر است جذب او شدم، به گونه‌ای که حتّی همراه جنازه به قم نرفتم. خانة شیخ را پیدا کردم و از آن پس با شیخ محمّد بافقی مرتبط بودم تا این‌که او هم مرا تحویل آیت‌الله شیخ غلام‌علی قمی ملقب به تنوماسی داد. 

من هم که او را قشنگ‌تر دیدم از آن پس همراه وی بودم. در همین ایام با آیت‌الله شاه‌آبادی هم آشنا و دوست شدم و با وی نیز ارتباط داشتم. تا این که بالاخره به نفر چهارم، آیت‌الله شیخ محمّد جواد انصاری همدانی که شخص و طریق بود بر خوردم. او با سایرین متفاوت بود. چنین کسی از پوستة بشری خارج شده و آزاد است و هر ساعتی در یک جای از عالم است. یک استوانة نور است که از عرش تا طبقات زمین امتداد دارد و نور همة اهل بیت در آن میلة نور قابل وصول است. 

اوّل اهل عبادت، مسجد رفتن، محراب ساختن و امام جماعت بردن بودم. بعد اهل توسّل به اهل بیت(ع) و گریه و عزاداری و اقامة مجالس ذکر اهل بیت(ع) شدم. تا این‌که در پایان به شخصی برخوردم و به او دل دادم و از وادی توحید سر درآوردم. خداوند لطف فرمود و در هر یک از این کلاس‌ها افراد برجسته و ممتاز آن کلاس را به من نشان داد؛ ولی کاری کرد که هیچ جا متوقّف نشدم. بلکه تماشا کردم و بهره بردم و عبور کردم تا این‌که به وادی توحید رسیدم. 

در طول این دوران همیشه یکّه‌شناس بودم و به هر کسی که دل می‌دادم، خودم و زندگی و خانواده‌ام را قربانی او می‌کردم تا این‌که خود او مرا به بعدی تحویل می‌داد و من که وی را بالاتر از قبلی می‌دیدم از آن پس دور او می‌گشتم. 

به هر تقدیر همة عنایاتی که به من شد از برکات امام حسین(ع) بود. از راه سایر ائمه(ع) هم می‌توان به مقصد رسید، ولی راه امام حسین(ع) خیلی سریع انسان را به نتیجه می‌رساند. چون کشتی امام حسین‌(ع) در آسمان‌های غیب خیلی سریع راه می‌رود، هر کسی که سیر معنوی خود را و حرکتش را از آن حضرت آغاز کند، خیلی زود به مقصد می‌رسد  تربت

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۱ ، ۱۴:۱۶
تربت

وقتی دلتنگی ها در حجم  ِ تنگ ِ واژه ها نگنجند؛

باید به وسعت ِ آسمان ها بارید ...

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۱ ، ۱۴:۱۵
تربت
مدینه رفته ها می دانند
مدینه نرفته ها هم می دانند!
اصلا تمام محبین  ِ حضرت کسا می دانند که از مزار جناب ِ احمد تا بقیع،
فاصله ایست هرچند کوتاه، اما آخرش همین چند قدم اسمش فـــــــاصله است!
و من تمام مصائب ِ نه فقط اسلام که همه ی عالم را زیر سر منحوس ِ همین فاصله ها می دانم!
آنوقت که دست ابلیس  ِ ثقیفه، ریسمان ِ حرمت ِ احمد را شکست؛ دانه دانه ی تسبیح ِ کسا از هم گسست!
و تسیبح کسا همان ریسمان ِ حبل اللهی حضرت خداست که بحکم آیه های مزد رسالت، حسابی ماجور  ِ امت ِ محمد شد!
نجف رفته ها می دانند
نجف نرفته ها هم می دانند!
اصلا تمام محبین  ِ حضرت ِ حیدر می دانند که شاه مهره ی تسیبح رسالت، دردانه ی نام  ِ علی است و علی همان مهره ی ممهور حضرت خداست که در فاصله افتادن های نامردی، اینقدر تنها ماند و ماند که تا تاویل ِ چاه ِ معطل مانده ی وبئر معطله، عروج کرد!
مدینه رفته ها نمی دانند!
مدینه نرفته ها هم نمی دانند!
اصلا احدی جز حضرت ِ بابا، نام و نشان دانه ی تسبیح مادری را نمی داند!
و دانه ی تسبیح مادری همان دانه ی 33 دانه ای  ِ حضرت ِ بضعة المصطفی است که در کوچه های بنی هاشم، ضربت ِ نامردی ِ فاصله اندازی؛ دانه دانه اش را پاشید!
مدینه رفته ها می دانند
مدینه نرفته ها هم می دانند!
اصلا تمام محبین  ِ مادر می دانند که حضرت مجتبی، همان دانه ی همسایه ی مادر بود در کوچه های تنگ فاصله!
کربلا رفته ها می دانند
کربلا نرفته ها هم می دانند!
اصلا تمام محبین  ِ احمد می دانند که حسب حدیث ِ عشق حسین منّی، دانه ی سرخ رنگ ِ حسین، وتر الموتور دانه هاست!
و دردانه ی حسین همان دانه ی از جنس تربت است!
تربتی اعلی نه فقط از جنس کربلا که تربت الحسین، تربت ِ احمد است و تربت ِ علی، تربت ِ مادر است و تربت ِ مجتبی!
دانه های تربتی اما، وقتی از تسبیح ِ کسا جدا شوند؛ گم نمی شوند!
فاصله ها دانه ی تربتی را
تکه تکه می کنند
خـُـرد می کنند
له می کنند
بی کفن می کنند
بی عباس می کنند
مقطع الاعضا می کنند
و دست آخر حسین را حـ سـ یـ ن می کنند ...



۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۱ ، ۱۲:۵۴
تربت

طوبی محبت:

www.tooba.blog.ir

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۱ ، ۱۵:۰۶
تربت

کربلانامه اول: سکوتــــــ


کربلانه دوم:

http://explorer20.persiangig.com/image/%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85%20%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86/%D9%86%D9%8A%D9%86%D9%88%D8%A7.jpg

کربلانامه نه شعر است؛ نه نص !

نه ادبیات است؛ نه سپید !

پناه دل بی قراریست،

برای گشایش عقده های یتیمی !

با چشم نخوان

با دل هم نخوان !

جنون شرط ورود است!

خراب شدنت تضمینی است اگر، مجنون الحسین باشی!

خرده نگیر بر دل خرابمان که وماصاحبکم بمجنون

که انّنا لمجنون لِلحسین

و هذا دلیل علی عقلنا !


قبل نوشت...

کربلا نامه 1...

کربلا نامه 2...

کربلا نامه 3...

  پریشانیّات ...

کربلا نامه (pdf)


کربلانامه سوم:

به حکم دلم، چفیه اندختن حرام است در کربلا!

عینک های آفتابی را بگذارید برای کلاس گذاشتن های دهاتتان!

کلاه بی کلاه! 

ضد آفتاب را غلاف کنید!

مگر نشنیده اید ولیّ اللّهی دعا خوانده که یا الهی

فَارْحَمْ تِلْکَ الْوُجُوهَ الَّتِی غَیَّرَتْهَا الشَّمْسُ...

روحانی بسم الله کربلا را با آب شروع کرد و قال الرضا (ع) را خواند برایمان که هر آیه یک ظاهر دارد و هفتاد باطن و اگر وجعلنا من الما کل شی حیا است؛ حیات هم یک ظاهر دارد و یک باطن

گفت آب را باقر علیه اسلام معرفت و محبت امام خواند و داشت برایمان از صادق (ع) می گفت که آب ِ فرو رفته در زمین، امام غائبی است که جز به اراده خدا ظاهر نمی شود و به گوشه نظر لطف هم اوست که زائرمان کرده اند؛

داشت میگفت و میگفت که یکهو زد وسط دشت کربلا و برایمان خواند؛ شیعتی ما ان شربتم ما عذب را

راستی اگر آب، علم است و معرفت

پس به امر امام، بعد از هر آب ِ معرفت، ذکر حسین اوجب واجبات است...

السّلام علی الشّیب الخضیب...


داشتم غبطه میخوردم به حال زیارت اولی ها که روحانی گفت آهای زیارت چندمی ها؛

حالا که اینجا کلاس اولی ها مقرب ترند و عزیزتر؛

شما هم با نیتتان کاسبی کنید و نیت کنید که اولین بار است که زائرید

الحمدلله الذّی اللَّهُ یَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا تَکْتُمُونَ...


http://www.bornanews.ir/EditorPics/New/9006/ghabe%20noghreh/2.jpg

ایوان نجف، باب زیاد دارد؛

باب رضا، باب قبله، باب ساعت، باب طوسی

دلم اما ورودی باب الجواد می خواهد!


کلّنا نور واحدا

قبول اما بخدا اذن دخول اینجا با همه حرم ها فرق دارد!

اذن اینجا شبیه نگاه زیرزیرکی بچه های تخسی است که با همه دسته گل هایی که به آب داده اند؛ روی محبت بابا حساب ها بازکرده اند و هوس ِ بغل کردنش دارند!

اصلا اینجا هر که تخس تر است مقرب تر است!

هرچه هم فاصله حرم و هتل دور باشد؛ جذبه پدرانه ات از من به من نزدیک تر است!

نجف جای نشستن است!

اینجا سینه همه بچه ها حسابی سپر شده از داشتن بابایی علی نام

هرچه باشد باید تلافی مدینه را جایی درآورد!


مگر میشود در حریم بابا بود و عالی نبود؟

جای خیلی ها اینجا سبز است؛

خیلی ها که یادشان همراهمان زائر است

حال و هوای ایوان نجف، وصف کردنی نیست؛ چشیدنی است

با حسین نشستیم کنار مضجع ِ بابا 

گفت بیا اسم رفقا را بیاوریم

بابا اسم خیلی ها را شنید!


در حرم الله ِ ایوان نجف، باید من یمت یرنی را جور دیگر خواند!

آری؛

من یرنی یمت!

http://www.iraq-businessnews.com/wp-content/uploads/2011/01/Imam-Ali-Mosque-Najaf.jpg


یا شمامه من خراب است یا جدی جدی این لبیک یا علی های بلند ِ کنار مضجع و ختم های العجل العجل ِ نزدیک شب میلادت؛

حسابی بویشان کوفی است!


حاجی داشت از کربلا می گفت و دعاهای صادق خوبی ها در حق زوار حسین

یکهو بحث رفت سمت شب اول قبر و حساب و کتابی که از زوار حسین بر میدارند

پرسید حاجی؛ جریان کفن چیست؟

گفت مستحب است با تربت کربلا جوشن بنویسند روی کفن

گفت خوب پس کربلا هم تربت می خریم هم کفن!

حاجی مکثی کرد و با بغض گفت؛

کفن را نجف بخرید بهتر است!

السّلام علی الاجساد بلااکفان!



اینجا جاده ی کرب و البلا است

سه جهار ساعتی هست که توی مسیر یک ساعته ایم!

زیاد معطل شدیم اما اتوبوس هم کولر دارد هم اب خنک!

عطش اب نداریم؛ عطش زیارت چرا

دوباره خودم را می زنم به خواب. صدای بوق ممتد اتوبوس بیدارم می کند از خواب های زورکی

از لای پرده اتوبوس، زیرزیرکی بیرون را نگاه میکنم. خرابه ای است مثل شهر. حس غریبی است

بچه ها همه خوابند. حاج شیری اما بیدار است و توی فکر 

می گفت اسمش از شیر تعزیه حسین گرفته شده و افتخار میکرد که امسال 11 امین نسلشان هم تعزیه خوان شده 

از دعای پدرش اینقدر عراق آمده بود که حسابش را گم کرده

پرسیدم حاجی، اینجا کجاست

نه گذاشت نه برداشت؛ گفت:

اینجا کربلاست!

هول کردم...


چیزی توی ماشین جا نگذارید!

آمدیم پایین، کلاه و عینکم را که زدم، یقه دشداشه را تا ته بستم

محو سلام روی پرچم کاروان بودم که حسین از بشت سر صدا زد سید!

اب را برنداشتی؟

گفتم رفیق، نترس. اینجا چیزی که زیاد است آب!

در کربلا فقط یکبار قحطی آب آمد آنهم صاف وسط ِ تلظّی 6 ماهه!


من اگر مسافر شدنم را هم باور کرده باشم؛ کربلایی شدنم را باور نکرده ام!

اولین ماشینی را که دیدم یقین کردم کربلا آمدنم را

آخر بلاک ماشین های اینجا، همه کربلایی است!

امان از وقتی که کربلا بودنت را 100 متری حرم ارباب باور کنی!

اینجا کربلاست؛ وادی عشق، نفرت، عطش، سکوت، بهت،

تقصیر من نیست اگر واژه ها هم لال شده اند

کربلا دیدنی نیست که اگر بود؛ 30000 تماشاچی یزیدی نداشت!

شاید کربلا حسینی است که تنها 72 کربلایی داشت!


خدا نکند دلی که عاشق انکار کردن است؛ یکهو بهانه گیر شود!

آنهم درکربلایی که معدن ِ بهانه های ذکر است!

دیوانه بودن شاخ و دم ندارد!

اینجا بطری های آب روضه خوانند!

دویدن بچه ها توی کوچه های خاکی دلت را می کشد!

عقیق داشتن هم دردسر می شود برایت!

آهای در کربلا خوردن گوشت ِ ذبح شده کراهت دارد!

چشم دیدن ماهی را هم ندارم توی بشقاب ناهار روز اول کربلا...

در و دیوار روضه تلظّی می خوانند برای دلت!

السّلام علی الطفل الرضیع...


دست من اگر بود؛

نه 6 ماهه راه میدادم نه سه ساله!

ورود جوان جماعت مکروه موکد است!

10 ساله هم نیاورید که اینجا باب الحسن دارد!

اصلا ببندید همه باب ها را 

کلمن ها را خالی کنید!

مادر اینجاست!

وه که بهانه های مصیبتت را بایانی نیست...


کربلا سنگین است

خیلی سنگین تر از بار امانتی که بر آسمان و زمین عرضه شد و أبین أن یحملنها وأشفقن منها

و آه از ظلم و جهل فرزندان آدمی که رسم امانت داریشان، امین الله را شیب الخضیب می کند و خدّالتریب!

آری ما یقین کرده ایم انّه ظلوم جهول را...


کنار مقتل، همه زورمان را زدیم تا چشم ِ چشم چرانمان را درویش کنیم!

نشد که بشود

یکهو یاد شعر علی افتادم!

همانی که توی راه باب الجواد، کربلاییمان کرد

من بمیــــــــــــــــــرم، شکسته دندانتـــــــــــــــــ ؟
صــــــــــــــوت ِ قرآنی ات عوض شده استـــــــــــ !
 توی ِ مقــــتل، هـــــ جـــــ ا، هـــــ جـــــ ا شده ای
و غــــــــــزل خوانی ات عــوض شده استـــــــــــ !


می کشی مرا حسین، می کشی مرا حسین

راهی حریم ارباب بودم و این شده بود ورد زبان دلم

با حزن ِ دوراهی عشق دست به یقه بودم که یکهو حسین را دیدم!

سهمیه لبخند همیشگیمان را اینبار کمی زورکی و تصنعی تحویل هم دادیم و راهی سفینه نجاتی شدیم که اسرع است و اوسع!

تیرماه کربلا گرم است؛ خیلی گرم

با این همه کلمن، هرمش جان میدهد برای عطش!

داشتیم میرفتیم که یادمان انداختند حرف های روحانی را، که مستحب است در کرب و البلا پیاده طی طریق طی صراط عظیم ِ حسین کنید؛ تا کف پایتان تربتی شود و ملائک قبض روح، به حرمت تربت ارباب ادب کنند و بیخیال سوال و جواب ها شوند

خلاصه فدای کفشداری های حرم ساقی شدیم و راهی حریم ارباب

چند قدمی نرفته بودیم که کف پای نازپرورده مان شروع کرد به داد و بیداد و حسابی قرتی بودنش را لو داد!

حسین اما سنگین بود و ساکت!

گفتم رفیق؛ سیستم اعصاب معصابت را اجاره دادی یا ز کل تعطیل است؟

آماده شده بودم برای خندیدن از جواب های فی البداهه اش!

لحنش اما عوض شده بود و صدایش حزن داشت!

گفت سید!

چطور می شود دختری 3 ساله 170 فرسخ با پای برهنه توی بیابان های این شهر بلا عقب عمه اش بدود؟

دلم زایر خار مغیلان شد!

لال مانی گرفتم یکهو!

آرام و باوقار؛ رفتیم تا حریم ارباب

و امام سکوت کرد!



2 ، 3 سال بیش تر نداشت

دخترک را میگویم

توی بغل بابا چسبیده بود به ضریح

حائر شلوغ بود

یکهو دست یکی از زوار، خیلی آرام از نزدیکی موهای بافته اش رد شد

دحترک خندید

اما همه طوری نگاه عرب کردند؛ انگاری مثلا، به دختر سه ساله یتیمی سیلی زده!

بغض بود که پشت بغض میتکید...

و امام سکوت کرد!


به حکم لقد احصیناه کل شی فی امام مبین، علم اولین و اخرین احصا بود در وجود مبارکش!

علمدار را صدا زد

یا اخی عطش بیداد کرده در خیمه ها

عباس رگ ِ ساقی بودنش که بیرون زد، توی خیمه قول مردانه داد به بچه ها

قول مردانه!

امام قول مرد را دید!

به حکم لقد احصیناه کل شی فی امام مبین علم اولین و اخرین احصا بود در وجود مبارکش!

امام سکوت کرد...


مهلا، مهلا ...

نگاه ماه تا حضرت ِ عشق تابید؛

بوی مادر دارد صدای خواهر!

تمرین بوسه های خواهر که تمام شد؛

چشم ِساقی زائر شب بود!

بنت الحیدر

معجر میراث ِ مادریست...


اهای تربت ِ اعلی کربلا

با توام

تویی که حسابی مخلوط شدی با خدّالتریب!

خدا هم با همه خدا بودنش غبطه می خورد به حالت!

آنقدری که انگار احدیتش را تاب نیاورد و فرمود؛

من زار الحسین یخالطه الله بنفسه!

پناه به خدا، قیاس مع الفارقی است و خارج از حدود عدالت!

که خدا برای مخلوط شدن اسبابی نداشت

نعل ها اما،

حسابی تازه بود و کمک کار...




۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۱ ، ۱۳:۵۱
تربت
دوباره کــربلا و دوباره بیابان ِ اشک های زینبی!

سکوتش پر شد از دلتنگی!
وعده ی واعدنا یادت هست؟
امروز اما آخر  ِ میقات ِ زینب است!
فتمّ اربعین لیل های انتظار ...

چله نشینی های با بی حسینی اش که تمام شد
تازه رنگ ِ مادر شد ...

اینبار کمتر زمین خورد در گـ و د ا ل!
بس که قامتش خم بود ...

دخترها؛
هرچه چادرشان خاکی تر
هرچه قامتشان خم تر
هر چه دستشان به دیوارتر
مادرتر اند ...

امروز حـ سـ یـ ن برای قامتت،
اسپند  ِ و ان یکاد میچرخاند!
وه که اینجا چه بیش تر دختر  ِ فاطمه ای ...
 
 
۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۱ ، ۱۶:۱۲
تربت
وقتی حرف های ناگفته ی خواهر در حرف نگنجند؛
عالم به جایش روضه خواهد گفت!
امشب اما تفاّل های حافظ هم روضه های باز اند!

یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود 
رقم  ِ مهر تو بر چهره ما پیدا بود 
(یادت هست روی ناقه از رویای دیدنت در خواب، چهره ام پریشان شد؟)
یاد باد آن که رخت شمع طرب می‌افروخت 
وین دل سوخته پروانه ی ناپروا بود 
(یادت هست شمع جمالت، پروانه ی دلم را روی نی سوزاند؟)
یاد باد آن که صبوحی زده در مجلس انس 
جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود 
(یادت هست مجلس بزم و تنهایی ام را؟)
یاد باد آن که چو یاقوت قدح خنده زدی 
در میان من و لعل تو حکایت‌ها بود 
(یادت هست لبخند میان تشتت را به بوسه های گودال؟)
یاد باد آن که خرابات نشین بودم و مست 
وآنچه در مسجدم امروز کم است آن جا بود 
(یادت هست سه ساله ات در خرابه جاماند؟)
یاد باد آن که در آن بزمگه خلق و ادب 
آن که او خنده مستانه زدی صهبا بود  
(یادت هست بزم شامی و خنده های موزون ِ خیزران را؟)
یاد باد آن که چو چشمت به عتابم می‌کشت 
معجز عیسویَت در لب شکّرخا بود
(یادت هست در میانه ی رگ بوسی نگاهت سوی معجر بود؟)
یاد باد آن که نگارم چو کمر بربستی 
در رکابش مه نو پیک جهان پیما بود 
(یادت هست عباس که رفت کمرت خم شد؟)
یاد باد آن که به اصلاح شما می‌شد راست 
نظم هر گوهر ناسفته که حافظ را بود
(یادت هست قامتم تا نبود؟)

اینجا زینبی حیدروار، سر بر چاه ِ گمشدن ِ یوسفش سایید
یعقوب ِ کربلا اما؛ فقط سـ کـ و ت گفت!
از بس که محزون بود!

میگویند روزه ی مسافر تنها به شرط نذر کامل است
برای روضه ی عطش؛
نذر  ِ روزه کرده بود!

بالای تمام قبرها ابرهای کاروان بارید
مگر بر مزار  ِ رشید!
آخر اینجا همه مبهوت اند!
از بس قامت ِ مزار  ِ سقا،
آب رفته بود!
نگاه های سکینه اما
سنگین تمام شد برای امن!


حکمتت را شکر حضرت ِ حکیم
چشم اگر داشت، صدباره مرده بود جــابر!
با دل اگر زائر حـ سـ یـ ن بود؛
با چشم زائر روزهای کودکی اش بود
وسط ِ بوسه های احمدی!


(+)

ترجمه ها نه آزاد است و نه تحت الّفظ
سیاهه ها امّا
بوی جـــــنون می دهند که پریشانند!


۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۱ ، ۰۲:۴۰
تربت