کربلانامه ...
کربلانامه اول: سکوتــــــ
کربلانه دوم:
کربلانامه نه شعر است؛ نه نص !
نه ادبیات است؛ نه سپید !
پناه دل بی قراریست،
برای گشایش عقده های یتیمی !
با چشم نخوان
با دل هم نخوان !
جنون شرط ورود است!
خراب شدنت تضمینی است اگر، مجنون الحسین باشی!
خرده نگیر بر دل خرابمان که وماصاحبکم بمجنون
که انّنا لمجنون لِلحسین
و هذا دلیل علی عقلنا !
به حکم دلم، چفیه اندختن حرام است در کربلا!
عینک های آفتابی را بگذارید برای کلاس گذاشتن های دهاتتان!
کلاه بی کلاه!
ضد آفتاب را غلاف کنید!
مگر نشنیده اید ولیّ اللّهی دعا خوانده که یا الهی
فَارْحَمْ تِلْکَ الْوُجُوهَ الَّتِی غَیَّرَتْهَا الشَّمْسُ...
روحانی بسم الله کربلا را با آب شروع کرد و قال الرضا (ع) را خواند برایمان که هر آیه یک ظاهر دارد و هفتاد باطن و اگر وجعلنا من الما کل شی حیا است؛ حیات هم یک ظاهر دارد و یک باطن
گفت آب را باقر علیه اسلام معرفت و محبت امام خواند و داشت برایمان از صادق (ع) می گفت که آب ِ فرو رفته در زمین، امام غائبی است که جز به اراده خدا ظاهر نمی شود و به گوشه نظر لطف هم اوست که زائرمان کرده اند؛
داشت میگفت و میگفت که یکهو زد وسط دشت کربلا و برایمان خواند؛ شیعتی ما ان شربتم ما عذب را
راستی اگر آب، علم است و معرفت
پس به امر امام، بعد از هر آب ِ معرفت، ذکر حسین اوجب واجبات است...
السّلام علی الشّیب الخضیب...
داشتم غبطه میخوردم به حال زیارت اولی ها که روحانی گفت آهای زیارت چندمی ها؛
حالا که اینجا کلاس اولی ها مقرب ترند و عزیزتر؛
شما هم با نیتتان کاسبی کنید و نیت کنید که اولین بار است که زائرید
الحمدلله الذّی اللَّهُ یَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا تَکْتُمُونَ...
ایوان نجف، باب زیاد دارد؛
باب رضا، باب قبله، باب ساعت، باب طوسی
دلم اما ورودی باب الجواد می خواهد!
کلّنا نور واحدا
قبول اما بخدا اذن دخول اینجا با همه حرم ها فرق دارد!
اذن اینجا شبیه نگاه زیرزیرکی بچه های تخسی است که با همه دسته گل هایی که به آب داده اند؛ روی محبت بابا حساب ها بازکرده اند و هوس ِ بغل کردنش دارند!
اصلا اینجا هر که تخس تر است مقرب تر است!
هرچه هم فاصله حرم و هتل دور باشد؛ جذبه پدرانه ات از من به من نزدیک تر است!
نجف جای نشستن است!
اینجا سینه همه بچه ها حسابی سپر شده از داشتن بابایی علی نام
هرچه باشد باید تلافی مدینه را جایی درآورد!
مگر میشود در حریم بابا بود و عالی نبود؟
جای خیلی ها اینجا سبز است؛
خیلی ها که یادشان همراهمان زائر است
حال و هوای ایوان نجف، وصف کردنی نیست؛ چشیدنی است
با حسین نشستیم کنار مضجع ِ بابا
گفت بیا اسم رفقا را بیاوریم
بابا اسم خیلی ها را شنید!
در حرم الله ِ ایوان نجف، باید من یمت یرنی را جور دیگر خواند!
آری؛
من یرنی یمت!
یا شمامه من خراب است یا جدی جدی این لبیک یا علی های بلند ِ کنار مضجع و ختم های العجل العجل ِ نزدیک شب میلادت؛
حسابی بویشان کوفی است!
حاجی داشت از کربلا می گفت و دعاهای صادق خوبی ها در حق زوار حسین
یکهو بحث رفت سمت شب اول قبر و حساب و کتابی که از زوار حسین بر میدارند
پرسید حاجی؛ جریان کفن چیست؟
گفت مستحب است با تربت کربلا جوشن بنویسند روی کفن
گفت خوب پس کربلا هم تربت می خریم هم کفن!
حاجی مکثی کرد و با بغض گفت؛
کفن را نجف بخرید بهتر است!
السّلام علی الاجساد بلااکفان!
اینجا جاده ی کرب و البلا است
سه جهار ساعتی هست که توی مسیر یک ساعته ایم!
زیاد معطل شدیم اما اتوبوس هم کولر دارد هم اب خنک!
عطش اب نداریم؛ عطش زیارت چرا
دوباره خودم را می زنم به خواب. صدای بوق ممتد اتوبوس بیدارم می کند از خواب های زورکی
از لای پرده اتوبوس، زیرزیرکی بیرون را نگاه میکنم. خرابه ای است مثل شهر. حس غریبی است
بچه ها همه خوابند. حاج شیری اما بیدار است و توی فکر
می گفت اسمش از شیر تعزیه حسین گرفته شده و افتخار میکرد که امسال 11 امین نسلشان هم تعزیه خوان شده
از دعای پدرش اینقدر عراق آمده بود که حسابش را گم کرده
پرسیدم حاجی، اینجا کجاست
نه گذاشت نه برداشت؛ گفت:
اینجا کربلاست!
هول کردم...
چیزی توی ماشین جا نگذارید!
آمدیم پایین، کلاه و عینکم را که زدم، یقه دشداشه را تا ته بستم
محو سلام روی پرچم کاروان بودم که حسین از بشت سر صدا زد سید!
اب را برنداشتی؟
گفتم رفیق، نترس. اینجا چیزی که زیاد است آب!
در کربلا فقط یکبار قحطی آب آمد آنهم صاف وسط ِ تلظّی 6 ماهه!
من اگر مسافر شدنم را هم باور کرده باشم؛ کربلایی شدنم را باور نکرده ام!
اولین ماشینی را که دیدم یقین کردم کربلا آمدنم را
آخر بلاک ماشین های اینجا، همه کربلایی است!
امان از وقتی که کربلا بودنت را 100 متری حرم ارباب باور کنی!
اینجا کربلاست؛ وادی عشق، نفرت، عطش، سکوت، بهت،
تقصیر من نیست اگر واژه ها هم لال شده اند
کربلا دیدنی نیست که اگر بود؛ 30000 تماشاچی یزیدی نداشت!
شاید کربلا حسینی است که تنها 72 کربلایی داشت!
خدا نکند دلی که عاشق انکار کردن است؛ یکهو بهانه گیر شود!
آنهم درکربلایی که معدن ِ بهانه های ذکر است!
دیوانه بودن شاخ و دم ندارد!
اینجا بطری های آب روضه خوانند!
دویدن بچه ها توی کوچه های خاکی دلت را می کشد!
عقیق داشتن هم دردسر می شود برایت!
آهای در کربلا خوردن گوشت ِ ذبح شده کراهت دارد!
چشم دیدن ماهی را هم ندارم توی بشقاب ناهار روز اول کربلا...
در و دیوار روضه تلظّی می خوانند برای دلت!
السّلام علی الطفل الرضیع...
دست من اگر بود؛
نه 6 ماهه راه میدادم نه سه ساله!
ورود جوان جماعت مکروه موکد است!
10 ساله هم نیاورید که اینجا باب الحسن دارد!
اصلا ببندید همه باب ها را
کلمن ها را خالی کنید!
مادر اینجاست!
وه که بهانه های مصیبتت را بایانی نیست...
کربلا سنگین است
خیلی سنگین تر از بار امانتی که بر آسمان و زمین عرضه شد و أبین أن یحملنها وأشفقن منها
و آه از ظلم و جهل فرزندان آدمی که رسم امانت داریشان، امین الله را شیب الخضیب می کند و خدّالتریب!
آری ما یقین کرده ایم انّه ظلوم جهول را...
کنار مقتل، همه زورمان را زدیم تا چشم ِ چشم چرانمان را درویش کنیم!
نشد که بشود
یکهو یاد شعر علی افتادم!
همانی که توی راه باب الجواد، کربلاییمان کرد
صــــــــــــــوت ِ قرآنی ات عوض شده استـــــــــــ !
توی ِ مقــــتل، هـــــ جـــــ ا، هـــــ جـــــ ا شده ای
و غــــــــــزل خوانی ات عــوض شده استـــــــــــ !
می کشی مرا حسین، می کشی مرا حسین
راهی حریم ارباب بودم و این شده بود ورد زبان دلم
با حزن ِ دوراهی عشق دست به یقه بودم که یکهو حسین را دیدم!
سهمیه لبخند همیشگیمان را اینبار کمی زورکی و تصنعی تحویل هم دادیم و راهی سفینه نجاتی شدیم که اسرع است و اوسع!
تیرماه کربلا گرم است؛ خیلی گرم
با این همه کلمن، هرمش جان میدهد برای عطش!
داشتیم میرفتیم که یادمان انداختند حرف های روحانی را، که مستحب است در کرب و البلا پیاده طی طریق طی صراط عظیم ِ حسین کنید؛ تا کف پایتان تربتی شود و ملائک قبض روح، به حرمت تربت ارباب ادب کنند و بیخیال سوال و جواب ها شوند
خلاصه فدای کفشداری های حرم ساقی شدیم و راهی حریم ارباب
چند قدمی نرفته بودیم که کف پای نازپرورده مان شروع کرد به داد و بیداد و حسابی قرتی بودنش را لو داد!
حسین اما سنگین بود و ساکت!
گفتم رفیق؛ سیستم اعصاب معصابت را اجاره دادی یا ز کل تعطیل است؟
آماده شده بودم برای خندیدن از جواب های فی البداهه اش!
لحنش اما عوض شده بود و صدایش حزن داشت!
گفت سید!
چطور می شود دختری 3 ساله 170 فرسخ با پای برهنه توی بیابان های این شهر بلا عقب عمه اش بدود؟
دلم زایر خار مغیلان شد!
لال مانی گرفتم یکهو!
آرام و باوقار؛ رفتیم تا حریم ارباب
و امام سکوت کرد!
2 ، 3 سال بیش تر نداشت
دخترک را میگویم
توی بغل بابا چسبیده بود به ضریح
حائر شلوغ بود
یکهو دست یکی از زوار، خیلی آرام از نزدیکی موهای بافته اش رد شد
دحترک خندید
اما همه طوری نگاه عرب کردند؛ انگاری مثلا، به دختر سه ساله یتیمی سیلی زده!
بغض بود که پشت بغض میتکید...
و امام سکوت کرد!
به حکم لقد احصیناه کل شی فی امام مبین، علم اولین و اخرین احصا بود در وجود مبارکش!
علمدار را صدا زد
یا اخی عطش بیداد کرده در خیمه ها
عباس رگ ِ ساقی بودنش که بیرون زد، توی خیمه قول مردانه داد به بچه ها
قول مردانه!
امام قول مرد را دید!
به حکم لقد احصیناه کل شی فی امام مبین علم اولین و اخرین احصا بود در وجود مبارکش!
امام سکوت کرد...
مهلا، مهلا ...
نگاه ماه تا حضرت ِ عشق تابید؛
بوی مادر دارد صدای خواهر!
تمرین بوسه های خواهر که تمام شد؛
چشم ِساقی زائر شب بود!
بنت الحیدر
معجر میراث ِ مادریست...
اهای تربت ِ اعلی کربلا
با توام
تویی که حسابی مخلوط شدی با خدّالتریب!
خدا هم با همه خدا بودنش غبطه می خورد به حالت!
آنقدری که انگار احدیتش را تاب نیاورد و فرمود؛
من زار الحسین یخالطه الله بنفسه!
پناه به خدا، قیاس مع الفارقی است و خارج از حدود عدالت!
که خدا برای مخلوط شدن اسبابی نداشت
نعل ها اما،
حسابی تازه بود و کمک کار...