آدمی که مصیبت می بیند؛ تا میشود باید از نشانه ها و بهانه های مصیبت دور شود تا فیل ِخاطرات ِ ناخوبش یاد هندوستان ِ دلتنگی نکند!
امروز اما همه ی بهانه های مادری جمع اند تا لحظه های دلتنگی هزارباره از جنس ِ فاطمیّه شوند ...
رخصت یا حضرت ِ غیرت ...
احمد که آمد؛ آتش رفت ...
از آتشکده ها هم!
احمد که رفت؛ آتش آمد ...
تا آشیان ِ دخترش هم!
برای سوزاندن ِ شهرهای احمدی؛
درهای مدینه مقدّم تراند!
راوی بودند و محدّث!
«انا مدینة العلم و علیّ بابها»
میخواست از دیوار هجوم کند!
نهیب زد مگر نامسلمانی؟
لیس البرّ بأن تأتوا البیوت من ظهورها !
مفسّر قرآن بود و حافظ ...
و أتوا البیوت، من أبوابها !!!
مثلا با آتـــــش!
مثلا با مشت!
مثلا با لگد!
مثلا با قلاف!
گفت یؤمن ببعض و یکفر ببعض چه صیغه ایست؟
گفت وأتوا البیوت من أبوابها؛ و اتّقوا الله؛ از در که آمدی؛ تقوا کن!
گفت تقوا چیست؟
گفت تقوا یعنی؛
نگه داشتن خود!
نگه داشتن ِ زبان!
نگه داشتن ِ بغض!
نگه داشتن ِ دست!
نگه داشتن ِ حـرمت!
نگه داشتن ِ تــازیـانه!
نگه داشتن ِ ...
چقدر حریم تو خاکی نیست ...
فدای آن غلامی که بر گوشه گوشه ی ضریح ِ عشق ِ صیاد؛
دام ِ نامت را برای سعی و صفای عشّاق گشود!
ای همه تقلّای عاشقان تبرّک ِ «یا فاطمة اشفعی لی فی الجنّة» ات ...
یک شب که هزار شب نمی شود!
بعضی شب ها، تا ابد تاریک اند ...
عاشقان را به منجنیق حاجتی نیست!
در اشیان ِ علی؛
درب های سوخته هم گلستان اند ...
ابراهیمان را ز آتش چه باک؟
میخ در اما،
حکایتش مادری است ...
شعله عشق ِ علی که شمعش شد؛
6 ماهه ای پر کشید!
از بس که پروانه بود ...
بعضی آیه ها به حکم دلم منسوخ اند!
ما اسالکم علیه من اجر، الّا المودّه فی القربی!
گفت ناسخش کجاست؟
گفت آنجا که و اذا لمحسن سُــألت؛
بایّ اجرا قُـتلت ...
بعضی کارها نشد ندارند!
مثلا ادای یک شبه ی اجرهای بیست و سه ساله
لابد میخواست اجر احمد را ادا کند
تا رمق داشت در را کوفت!
امان از وقتی که ریحانه های حیدری
می شوند بنفشه های احمدی!
بابا آمد
بابا در آتش آمد
بابا با کسای نیم سوخته آمد ...
به سند حدیث ِ عشق ِ کسا،
هر نور عطری داشت!
مادر اما میان ِ کوچه ها گم شد!
از بس که عطرش پریده بود ...
(کلّی دُخان خواندند تا بین ِ دودها، قدخمیده پیدا شد)
فاطمه و احمد ندارد!
اینبار فاطمه کسا می خواست!
انّی اجدی فی بدنی مسمارا ...
شنیدن و دم نزدن اگر سخت است؛
حیدر و دربند بودن مرگ است!
من أراد أن ینظر إلى شهید یمشی* على وجه الأرض؛
فلینظر الی علی ابن ابی طالب!
توی کوچه پس کوچه های بنی هاشم،
اینقدر خاکی شد که شد بوتراب!
وسط ِ تماشاهای مادری؛
دوباره،
جان داد مجتبی ...
* روی زمین کشیده شدن و خاکی شدن و دربند بودن؛
به عربی چه میشود؟
ضربت ِ حرامی نه؛
عطر ِ زهرا شهیدش کرد ...
بسم ِ الله الرحمن ِ الرحیم
انّا انزلناه ُ فی لیلة القدر
و ما ادراک ما الفاطمه!
الفاطمةُ خیرٌ من الف ِ شهر
پرسید شهر چیست؟
گفت انّ عدة الشهور عند الله اثنی عشرا
گفت شهور که یعنی ماه ها!
گفت اشهر یعنی ماه ها و شهور یعنی علما که محمد اند و آلش
گفت یعنی الفاطمة خیر من الف امام؟
گفت تا لیل نباشد انجم زاهره ای نیست!
تنزّل الملائکة و الرّوح ...
گفت روح چه صیغه ایست؟
گفت وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُم مِّن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلاً
گفت امرچیست؟
إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ
تهش را بخواهی، روح خلقی است اعظم از ملائکه که همراه امام است
سلامٌ علی الفاطمه حتی مطلع المهدی ...
صاحب امر کن فیکون بود
فرمود یا سُیوفُ خُذینی
شمشیرها اما، زیادی مطیع بودند!
السّلام علی الجساد المقطّعات ...