یک شب که هزار شب نمی شود!
بعضی شب ها، تا ابد تاریک اند ...
عاشقان را به منجنیق حاجتی نیست!
در اشیان ِ علی؛
درب های سوخته هم گلستان اند ...
ابراهیمان را ز آتش چه باک؟
میخ در اما،
حکایتش مادری است ...
شعله عشق ِ علی که شمعش شد؛
6 ماهه ای پر کشید!
از بس که پروانه بود ...
بعضی آیه ها به حکم دلم منسوخ اند!
ما اسالکم علیه من اجر، الّا المودّه فی القربی!
گفت ناسخش کجاست؟
گفت آنجا که و اذا لمحسن سُــألت؛
بایّ اجرا قُـتلت ...
بعضی کارها نشد ندارند!
مثلا ادای یک شبه ی اجرهای بیست و سه ساله
لابد میخواست اجر احمد را ادا کند
تا رمق داشت در را کوفت!
امان از وقتی که ریحانه های حیدری
می شوند بنفشه های احمدی!
بابا آمد
بابا در آتش آمد
بابا با کسای نیم سوخته آمد ...
به سند حدیث ِ عشق ِ کسا،
هر نور عطری داشت!
مادر اما میان ِ کوچه ها گم شد!
از بس که عطرش پریده بود ...
(کلّی دُخان خواندند تا بین ِ دودها، قدخمیده پیدا شد)
فاطمه و احمد ندارد!
اینبار فاطمه کسا می خواست!
انّی اجدی فی بدنی مسمارا ...
شنیدن و دم نزدن اگر سخت است؛
حیدر و دربند بودن مرگ است!
من أراد أن ینظر إلى شهید یمشی* على وجه الأرض؛
فلینظر الی علی ابن ابی طالب!
توی کوچه پس کوچه های بنی هاشم،
اینقدر خاکی شد که شد بوتراب!
وسط ِ تماشاهای مادری؛
دوباره،
جان داد مجتبی ...
* روی زمین کشیده شدن و خاکی شدن و دربند بودن؛
به عربی چه میشود؟