عطش ِ دلتنگی :
شام غریبان ِ حـ سـ یـ ن همان شبی است که نه عمو هست و نه امن هست
نه علی هست و نه حبیب هست ...
امشب اما آب هست و عـ طـ شـ نیست و هست!
عطش آب اگر نیست؛ عطش دلتنگی زیارت ِ حـ سـ یـ ن هست ...
شام ِ آخر :
امشب را که بوی عشق می دهد و نگاه های عاشقانه ی امام قلب های پرعطش ِ حسینیان را سیراب ِ محبت می کند؛ نامحرمان را مجال ورود نیست که رازهای شبانه ی حضرت ِ حـ سـ یـ ن و یارانش را تنها جناب علّام القلوب می داند و بس!
آری شب عاشورا را باید فقط سکوت کرد و بارید و بارید و بارید ...
همین قدر بگویمت که آخرین شبی است که عمو هست و امن هست و علی هست و حبیب هست و آب نیست و عـ طـ شـ هست ...
تا فردا اما؛
خدا بزرگ است ...
از شب ِ اول با خودم میگفتم فلانی تا شب ِ عاشورا صبر کن بعد یکهو تلافی همه ی عقده ها و روضه های مکشوف ِ نخوانده ات را یکجا سیاهه کن!
امشب اما نه فقط مشک ِ علمدار و نه فقط چشمان ِ محبانت؛ که دریای واژگان هم بیابان است!
و من زیر این بار نگفتن ها خواهم مُرد ...
حضرت ِ امن :
منقول است از حضرت ِ بوتراب ( روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء) که فرموده اند:
النّعمتان المجهولتان؛ الصّحة و الامان!
و عباس همان امن ِ گم شده در وفای حضرت ِ اربابی است که در ادب ِ ظاهر نشدن برابر حـ سـ یـ ن مجهول است!
آری تا امن هست عباس هست و تا عباس هست امن هست که الامن مع العباس و العباس مع الامن!
گفت راوی کیست؟
گفت سند حقّانیت ِ حدیث امنش در وجه تمیز شب و شام عاشورا است!
نام قمر حرز ِ امن ِ خیام است و جمال ِ حیدری اش ماه ِ شام های تیره ی این شب های کربلاست!
گرچه دستان ِ حضرت ِ سقا پر است از مشک های بیابان شده اما، قامت حیدری اش امان ِ دل ِ مضطرّین کربلاست و قوت ِ قلب ِ حضرت ِ بانو در تماشای چشمان ِ عباسی است!
این شب ها اما، علمدار فدیه ی تمام عـ طـ شـ های عالم است برای اهالی ِ حـ سـ یـ ن و عمود ِ برپای خیمه ی علمدار، عرش ِ نزول ِ امن های خدایی است و عمو هست و امن هست و ارباب هست و آب نیست و عـ طـ شـ هست...
تا فردا اما؛
خدا بزرگ است ...
پیغمبر ِ کربلا :
این شب ها که سقا هست و عـ طـ شـ هست؛ همه ی دلخوشی کربلایی ها بودن ِ علی است و علی همان پیغمبر کربلاست که اشبه خلق است به حضرت ِ احمدی که زیارت ِ جمالش پر است از سکینه های الهی برای قلب های ِ پُر هول ِ کربلایی!
این وسط اما جنس ِ زیارت ِ نگاه ِ حضرت ِ ارباب ابراهیمی است و ورد ِ زیارتنامه ی جنابش لن تنالوا البرّ حتّى تنفقوا مِن علیٌ الاکبر؛ که به حکم آیه های احصیناه، هر لحظه تماشای علی عاشوراست !
امشب علی طبیب ِ دل های مغموم کاروان ِ حـ سـ یـ ن است به آوای عشق ِ کسا و حضرت ِ امن، حرز عباسی ِ علمداری را گرداگرد خیام می پاشد و قرص تمام ِ جناب ِ قمرش، منوّر الانوار ِ ظلمات ِ بی محبتی های کربلاست و عمو هست و امن هست و علی هست و آب نیست و عـ طـ شـ هست ...
تا فردا اما؛
خدا بزرگ است ...
احمد که رجز می گفت؛
مدینه شده بود، کربلا!
همین که فرمود؛ انا علیّ ابن الحسین
کوفه شد مدینه!
قاسم ابن الحسین ... :
حضرت ِ غریب؛
ذره ذره ی کوچه های بنی هاشم به غربت ِ نام احلی من العسلت گواه اند و اصلا به شهادتِ کوچه های غریبی چه حاجت که نور ِ کبود فاطمی نشان ِ مظلومیت و غربت حضرت ِ مجتبی است ...
آری داستان ِ تنهایی جنابت ریشه در خنجر بی وفایی یارانت داشت و ذره ذره ی خاک های بقیع شاهد اند که حضرتت شیرپسر حیدر کراری هستی که هم نوای چاه های غریبی کوفه بود!
مجتبی اگر شان نزول ِ و بئر معطّلة است و قصرٌ مشید؛ قاسم شهزاده ی کاخ ِغربت ِ باباست!
این شب ها اما پور مجتبی (ع)، به حکم حدیث عشق ِ الامامُ کالاب الشّقیق یتیم نیست و اگر کلّنا نور واحدا قانون ِ مکرر اهل کساست؛ یادگار حسن؛ قاسم ابن الحسین است و اصلا در کربلا نمی شود عباس باشد و کسی یتیم باشد !
قاسم این روزها دلش پر است از عسل های شیرینی حبّ ِ حسین و عمو هست و امن هست و علی هست و ارباب هست و محبت هست و آب هست و عـ طـ شـ نیست ...
خدا بزرگ است ...
عاشقی میگفت:
« قـاســم یعنی قسمت کننده ے عسـل دست هاے حُ س ی ن »
میان ِ گ و د ا ل اما؛
قـــاسمی قسمت شد...
آری قـــاسم یعنی قسمت کننده ی نذر مجتبی برای حســـین؛
وارث ِ کوچه ها :
این روزها که حـ سـ یـ ن با هر بهانه ای می بارد و جز جناب ِ حضرتش سرّ ِ آیه های استرجاع را نمی داند، جمال ِ حسنی ِ عبدلله، بهانه ی اشک های حضرت ِ ولیّ اللهی است و عبدالله همان میراث دار ِ خاطرات ِ مادری است !
بغض های گاه و بی گاه ِ ابن الحسن، یادآور ِ سکوت های مجتبی است در روزهای کبود ِ فاطمی !
و عبدالله اگر همان هم بازی حضرت ِ سه ساله ایست که وقارش فاطمی است؛ غرورهای بنی هاشمی اش؛ عباسی است !
این شب ها اما که علی و قاسم مشق ِ جنگ می کنند برای فدایی ِ حسین شدن؛ عبدالله مسافر ِ رویای های کودکانه ی مردانه ایست تا مرز ِ بی نهایت علمدار شدن!
کسی چه میداند
شاید صداقت ِ چشمان عبدالله، مسیر ِ سی و چندساله ی عباس شدن را یکشبه عروج کرد!
خلاصه خوش خیالی های عبدالله هر روز تمرین ِ سپر بودن می کند برای مدافع ِ ولیّ الله شدن ...
و لشکر ِ حضرت ِ حـ سـ یـ ن پر است از شهدایی که به حکم موتوا قبل ان تموتوا کشته ی محبت ارباب اند و رویای خوش ِ حلّت بفنا الحسین شدن می بینند و اینجا هنوز عمو هست و امن هست و علی هست و آب هست و عـ طـ شـ نیست ...
تا فردا اما؛
خدا بزرگ است ...
اخی النّاصر:
این شب ها تاریکی های کربلا پر است از شمیم ِ امن ِ حضور ِ حضرت ِ علمدار و خیام ِ هاشمیّون لبریز اند از آوای محبت ِ کسا
امشبی را عون و محمد مستمع ِ صحبت های حضرت ِ مادراند و صوت ِ زینب حیدری است ...
شیرپسرهای دخت ِ علی، پر اند از حسّ ِ غرور ِ سربازی حضرت ِ ارباب و انتظار احلی من العسل می کشند ...
این وسط اما دل توی دل خیلی ها نیست!
خیلی ها که چشم انتظار ِ تک ِ لحظه های انتظاراند برای حلّت بفناء الحسین شدن و خیلی ها هم مشغول محاسبه ی زن مال و اولادند و آن ها هم چشم انتظاراند!
چشم انتظار ِ یک خاموشی و یک تاریکی تا چشمان ِ کور ِ ظاهر بینشان را حسب ِ سنّت ِ لایتغیّر ِ لهم اعینٌ لا یبصرون بها، بر ندای هل من ناصر حضرت امام ببندند و در بیابان ِ بی امامی، گور به گور ِ بدبختی شوند ...
آری آنان را که قلب دارند و لایفقهون بها؛ چه به فهم ِ معنای کلّ شی احصیناه فی امام مبین؛ که اینان سرِّ طلب ِ نصرت ِ امام را که هدایت است و نصرت دادن به ماموم؛ به نصرت خود بر ولی الله مطلق حضرت ِ صمد تعبیر کرده اند و بدا به حال ِ مرگ جاهلانشان؛ که ماعرفوا امام زمانهم ...
امشب اما هنوز هم کربلا پر است از هاشمی ها و غیرهاشمی هایی که ناصر اند!
اینجا عباس سید ِ ناصرین است و عمو هست و علی هست و حبیب هست و آب هست و عـ طـ شـ نیست ...
تا فردا اما؛
خدا بزرگ است ...
و ان یکاد، ذکر واجب است برای دردانه ها...
وتر ِ الموتور که باشی؛
عقیقه های عقیله ای، کریمانه اند!
عون و محمد فدای دندانت...
گفت دندان چه صیغه ایست؟
گفت صیغه ی رقص ِ عاشقی است به ضرباهنگ ِ خیزران
گفت مکشوف تر بخوان!
گفت با لحن ِ زینبی بخوان ...
مـن بمیــــــــــــــــــرم، شکسته دندانتـــــــــــــــــ ؟
صــــــــــــــوت ِ قرآنی ات عوض شده استـــــــــــ !
توی ِ مقـ ـــتل، هـــــ جـــــ ا، هـــــ جـــــ ا شده ای
و غــــــــــزل خوانی ات عــوض شده استــــــــــــ !
دل روشنی های سه ساله:
فرموده بود از نشانه های مومن، محبت ِ کودکان است که هم رقیق القلب اند و هم بی کبر اند و هم بی کینه؛
اصلا بچه ها همیشه دوست داشتنی اند ...
دختربچه ها اما،
دوست داشتنی تر اند!
سه ساله هم که باشند و تازه زبان باز کنند؛ مدام توی این خیمه و آن خیمه گشت می زنند و زبان می ریزند و دل می برند و یک بغل وان یکاد ِ عاشقانه جمع می کنند!
خلاصه کلّی هاشمی ِ غیرت اللّهی باید ساعت ها توی صف ِ انتظار بایستاند تا شاید چند لحظه ای هم که شده، توفیق ِ به آغوش کشیدن ِ دردانه ی ارباب و نوازش آبشار ِ گیسوان ِ حضرتش، رزق ِ من حیث لایحتسبشان شود!
این وسط اما سهمیه ی آغوش ِ بعضی ها محفوظ است تا خارج از نوبت های طولانی، خریدار ِ نازهای حضرت ِ بانو شوند!
برادرهای بزرگ خصوصا برادرهایی از جنس ِ علی، مشتری همیشگی زبان ریختن های بانوی سه ساله اند و دلشان با هر داداش علی گفتن ِ حضرت ِ بانو قنچ می رود و مست ِ تماشای سیمای فاطمی اش می شوند
جناب ِ عمو هم که تا بوده جذاب ترین و مردترین و عبّاس ترین ِ همبازی های رقیه بوده که هیبت ِ مردانه اش را هیچ چیز به اندازه ی در آغوش گرفتن ِ حضرت سه ساله تلطیف نمی کند و با هر عمو گفتن ِ حضرت رقیه در حضور جناب ِ امام و حضرت ِ خواهر، سیمای حیدری اش گل می اندازد و سر ِ ادب ِ ابالفضلی اش را تا تماشای ارض ِ کربلا نزول اجلال می دهد ...
این وسط اما رقیه خوب فهمیده از وقتی به کربلا رسیده اند؛ جنس ِ بغل کردن های بابا حسابی فرق کرده است!
این روزها حضرت ِ سه ساله باران ِ چشم های بابا را زیاد می بیند و هرچقدر هم که زبان می ریزد برای خنداندن ِ بابا،
امام بیش تر می بارد!
رقیه اما شکایت ِ اشک های بابا را فقط به علی می گوید و علی هم فقط گوش می کند و گاه گاهی لبخندی تحویل حضرت ِ سه ساله ای می دهد که خیلی دوست دارد نقش ِ مادر ِ شش ماهه ها را بازی کند ...
خلاصه سه ساله، سه ســــــــــــال است از گل کمتر نشنیده و اگرچه شب های کربلا زیادی شب اند و تاریک؛ اما رقیه دلش مثل ِ همیشه روشن است
آخر اینجا پاسبان ِ خیام عباس است و عمو هست و امن هست و بابا هست و داداش علی هست و آب هست و عـ طـ شـ نیست ...
تا فردا اما؛
خدا بزرگ است ...
چقدر شب های سوم عزایت مادری است
بوی فاطمیه می دهد روزهای سوم محرمت
از بس میاندار هیات هم برای سینه زدن؛
رمق نداشت ...
شرمنده ام که وسط روضه های باز تو
هنوز زنده ام
نزول ِ عشق:
کاروان در راه بود که ذوالجناح ایستاد!
تو گویی بوی غریت ِ این خاک ِ غریب زیادی آشناست!
اینجا نه غاضریّه است و نه نینوا
نه شاطی الفرات است و نه عموراء
اینجــــــا کــــ ر بـــــ لــــ ا ست
و کربلا همانجاست که آدم و سیلمان و ابراهیم و همه ی انبیا و اولیا را به بلایی آزموده اند و در این بزم عشق بازی خدایی، حسین فدیه ی تمام ِ نقص های خودساخته ی ذبحُ اللّهی است که و فدیناه بذبحٍ عظیم!
و کربلا همان وادی ناامن شده از دستان ِ قلم شده ی حضرت ِ امن است ...
آری؛ اگر فرات ذره ای از مهریه ی غصب شده ی مادر است تو مپندار که عاشورا مصیبتی است ناآشنا برای اهالی کسا، که طومار کربلا را در کوچه های بنی هاشم و در برابر چشم ِ غیرت اللّهی حضرت ِ مجتبی پیچیدند ...
امشب اما پاسبان ِ خیام عباس است و حضرت ِ علمدار سقّای حرامیان هم هست! و علی هست و امن هست و حــبیب هست و آب هست و عـ طـ شـ نیست ...
تا فردا اما؛
خدا بزرگ است ...
بسم الله ِ کربلا:
بعضی نوشتن ها مقدمه دارند، آداب دارند، رخصت طلبیدن و اذن گرفتن دارند
باید وضوی طهارتی گرفت و بعد از ذکر ِ یا سریع الرّضای استغفار، رو به قبله ی دل های شش گوشه کرد و سلام ِ زیارت ِ شب ِ جمعه ای داد و جناب ِ صاحب (عج) را به گل ِ روی حضرت مادر (سلام الله علیها) قسم داد تا به گوشه نگاه کریمانه ای، قلم شکسته ات را روح حیات ِ حسینی ببخشند که اگر اوست وجه خدا، کلّ من علیها فان است و وجه الله ِ حـ سـ یـ ن باقیست ...
امشب اما با همه شب های دنیا فرق دارد و اصلا از جنس دنیا نیست که کاروان ِ عشق ِ حـ سـ یـ ن در راه کربلاست
امشب قیام ِ صلاة شبانه گرامی دخت حیدر کرّار نشسته نیست و بانوی سه ساله ای میان ِ آرامش شب های پرستاره ی کویر، در دامن ِ پر امن ِ حضرت عمو رویای شیرین ِ سفر می بیند
امشب علی در گهواره ی سیرابی، مست ِ لالایی رباب است و اشبه ِ مردم به احمد حدیث ِ عشق ِ کسا را به آوای داوودی می خواند و دستان حضرت عمو پر است از علم های عشق ِ حـ سـ یـ ن
و امشب را که حضرت ِ ارباب، قیامت ِ قامت ِ علی را زائر است؛ زینب زائر ِ جمال ِ زائر ِ علی است !
خلاصه بگویمت؛ امشب همه چیز خوب است و عمو هست و علی هست و ناصر هست و آب هست و عـ طـ شـ نیست ...
خدا بزرگ است ...