به نام آنکه دید و ندید گرفت!

وقتی دلم، با خودم قهر می کند تقصیر دست نیست، قلم، رم می کند
وقتی آیکون select word نرم افزار نگارش دلت، مدام error بدهد و با هیچ restart ای هم حالش جا نیاید؛ شک نکن یک جای کار سخت می لنگد و از آنجا که در عالم اسباب، هر معلولی را علتی است؛ با یک scan Fast دلیل این پریشانی نوشتار دل را، در یک چیز می بینم و آن
قهر بودن دلم است با خودم!!!
با این همه، گاه فرصت آدمی سخت تنگ است و مجال تعلل بیش از این نیست و مجبوری با همین کلام شکسته و قد خمیده، continue را کلیک کنی.
پس علی الله
اینبار سخن نه از جنس هجر است و فراغ و نه طعم شکوه دارد و جدایی ( البته خداییش دل نوشته بدون اینها دل نوشته نیست)
شرح دردهای دلی است خسته و ملول از خویش، که غبار غفلت و غرور، چشمان فطرتش را سخت بسته اند به جمال نور.
گرچه هنوز هم، از لا به لای سیاهی های نشسته بر دل، کورسوهایی از عالم نور به مشام می رسد که یا ز قوت امانت «فطره الله الذی فطر الناس علیها» است، که علی رغم ضخامت حجاب ظلمت عصیان، هنوز«صم و بکی و عمی» نشده؛ و یا ز عظمت نور رحمانیت معبودیست که حتی برای «الذین اسرفوا علی انفسهم» هم، ندای «لاتقنطوا من رحمه الله» سر می دهد و نابنده های لوس و ننر سرشار از غرور را، «عبادی» می خواند و در عالمی که از ما تا او، راهی نیست؛ هرچه و هرکس باشی، شاه کلید ره یافتن به حریم مهربان لطفش، یک «یا الهی العاصین» گفتن صدقانه است؛
با این همه، حزن سنگین دلی مغموم، باز می داردم ز نوشتن و بهانه ای سه گانه؛ وا می داردم به نگاشتن!
پس باید بهانه ها را مرور کرد تا سبک سنگینی کنم برای گفتن یا نگفتن!
نخست آنکه، شمارگان 14 ماه جوزا، سرخ رنگ است؛ تا نشان دل خون روزگاری باشد که هنوز به یادگار دارد طعم تلخ پرکشیدن مردی از جنس روح خدا را که افسانه معصومیت را شکست!
دومین آنکه، اگر مشام دلتان قوی باشد و چون منه در بند شده ی نفس خویش مباشید؛ که نیستید؛ اندک اندک رایحه خوش طعام ماه میهمانی خدا، نوازش می دهد مشام دل را. و برای جاماندگانی چون من، که نبوده و نیستند مهیای درک چنین شهر اعظمی، شرایط فوق حساس است!!!
و از آنجا که ما نابندگان لوس؛ خدایی داریم، بس رئوف؛ که خالقیت مادر، گواهی شش دنگ مهربانی اوست؛ برای این تنبل های جامنده؛ دو دیدار تدارکاتی بزرگ مهیا شده، تا شاید در این شهوری که بس مبارک اند و عظیم؛ مهیا شویم برای دیدار اصلی!
و سوم آنکه، برای اهالی وادی غفلتی از قماش ما، که «قد اقترب حسابهم»؛ حال آنکه «فی غفله معرضون» اند و «انه طغی» را به حد سفلی رسانده اند و دریدن «حدود الله» ای که قرار بود «فلاتقربوا لها» باشد؛ عادت روزانشان شده و با تخته گاز جهل و غرور، رد کرده اند تمام چراغ قرمزهای اداره راهنمایی و رانندگی صراط مستقیم را؛ مواضعی است برزخ وار؛ که چه بخواهند و چه نخواهند؛ محکوم اند به ایست دربرابر تابولهای مثلثی اعلان خطر، و در این ترمزهای همراه با حسرت، «طوعا او کرها»، باید دستی فتامَل را کشید تا؛ سری برگرداند و به نظاره نشست، مسیر نامستقیم طی شده را
و شکر و سپاس از آن خدایی است که به لطف و رحمانیتش، یکی دو تابلوی برزخی ایست، برای هر بنی بشری قرار داده و 17 خرداد هر سال؛ هشدار، نشانه و حجتی است، علیه نفس یاغی این کمترین، تا با شرمی غیرقابل وصف، به مسیر ناصواب طی شده بنگرد و تلخی برزخی شرم وار را به نظاره بنشیند.
آری. در ایستگاه های تعویض عدد عمر، باید دل شیر داشته باشی تا سر عبرت برگردانی و مسیر طی شده عمر رفته را، به نظاره بنشینی و «إِنَّ الإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ» را به چشم دل بنگری و دل شیر را نه به گستاخی که تعبیر کنید به صدق و ایمان!
نتیجه:
1. به لطف کلامی که «ما اصابکم من حسنه فمن الله» بود و سه بهانه یاد شده، به گمانم شکر لله که میان من و دل صلح افتاد ... ( بیچاره ی زود راضی می شود!!!)
2. شاید بشود از ترکیب این بهانه ها، معجونی ساخت باب هوای تابستانی این دل داغ دیده از خویش، تا شاید با «مزاجه زنجبیلا» اندکی آرام گیرد به خنکای محبت!
ترکیب معجونمانم هم چه می دانم مثلا عهدی باشد با روح الله؛ در آغازین روز ماه رجب؛ میثاقی میان من و او، در آغاز نیمه دوم چهله نخست عمر؛ که هر سال در این تاریخ بازنویسی و بررسی شود و تبعیت کند از قانون نصف من، نصف او ( همون یکی من یکی تو) و اگر به فرض صحیح 20 سال نخست، نصف من باشد؛ نصفه دوم از آن اوست.
نتیجه ی نتیجه:
باید وقف نامه ای نگاشت!
و اگر «انا و علی ابوا هذه الامه» کولر محبت جگرت باشد!!! و مثل ما حسابی بچه ننه!!! باشی خوشحال می شوم که شاهد باشی!!! رمز عبور، رمز گشایش عقده دل ماست!