شهید جاوید الاثر
از سردر اصلی دانشگاه که وارد شوی مستقیم به سمت دانشکده ها، چند قدم مانده به مسجد، جایی است فاصله اش تا عرش خدا اندک
دلت که گرفت از هیاهوی دانشگاه و استاد و هم کلاسی و درس و مدرنیته و هزار مفهوم تکراری دیگر، لحظه ای نشستن کنار این معراج نظرکنندگان به وجه خدا، چه آرام می کند دل غبار گرفته ات را.
پنج پیر طریقت معرفت که هک شده روی مزارشان، تنها سن و سالی نزدیک ما و دیگر هیچ، خالیست جای نام و نشانشان، آمده اند میان مکتب رفته هایی که باید حالا حالاها خط بنویسند تا گذار روزگار به کجا ببرد ایشان را. و همسایمان شدند در این سرایی که نام دانش را یدک میکشد تا مساله آموزمان کنند شاید به غمزه ای
بزرگی میگفت شهدا هم مراتبی دارند!
آری براستی چه حکایت عجیبی است روایت آنان که در راه عشق، از همه چیزشان، مال و جوانی و جان گذشتند و حتی از بذل نام هم در طریق محبوب دریغ نکردند و چه متفاوت میشود معنای یک کلام در گذار زمان و عشق یکی از آنهاست که اینان تفسیرش کردند به رنگ خون و حال شده معنایش قلب های کنده شده روی هر میزو نیمکت بیچاره که آماج تیر شده اند و چشم و ابروهای بزک شده و بگذریم که حاجتی به بیان نیست آنرا که عیان است.
براستی چه قرائت های متفاوتی است از یک کلام.
چه دشوار است در این زمانه پرمدعا نوشتن از مردانی بی ادعا.در غربتشان همین بس که چون منی پای بند زنجیر تعلقات دنیا، می نویسد از رهاشدگانی که آزاد شدن از هرآنچه تعلق آور بود به بهای رستن از زندان جسم.
اما ای شهید گمنام باهمه تفاوت هامان در یک چیز مشترکیم
تو پلاکت را، نامت را، نفسانیتت را، یک کلام غیر خدا را گم کرده ای
و من, خودم را، هویتم را، راهم را، یک کلام خدا را.
تو گمنام نیستی و هستی
نیستی از آن رو که نامت، یادت و همه وجودت ثبت است بر جریده عالم و خدایی شدی و معبود را با گم نامی تناسبی نیست.
و گم نامی، میان ما که گم شدیم در کوچه پس کوچه های قیل و قال نفسانیت و هوس ها و آمال دور و دراز
راستی چه شد که گم کردی نامت را و سال های سال تنها ماندی زیر خاک
پلاکت را گم کردی یا از عظمت نظر به وجه الله، خودت را فراموش کردی و کلام «یا لیتنی لم اخلق محمدا» را به عمل مفسر شدی؟
راستی شهید
حلالمان کن که بد میزبانی هستیم و گاهی به اندازه یک سلام دادن هم وقت نداریم و آنچنان غرق بازی های بزرگسالانه و باکلاسمان هستیم که بی تفاوت از کنارت رد میشویم
انتظار نداری که برایت حمدوسوره بخوانیم؟ آخر میدانی حمد را برای آن میخوانن که مرده است و ما دل هامان مرد بس که دور افتادیم ز اصل خویش و دعامان کن باشد که باز جوییم روزگار وصل خویش
پس ای همسایه شهید
برایمان حمدی بخوان تا زنده شود دلمان به نور ایمان و صبر و معرفت
سلام برسان به همراهانت
سلامی از جنس حسرت و با طعم غبطه, به راه یافتگان حریم حضرت دوست از گم شدگان وادی غفلت
تقدیم به 5 شهید جاوید الاثر دانشگاه یزد
این شبها و ...یا مهدی زهرا...
یاعلی
و آنان که این شبها را برایمان مهیا کردند : شهدا