آقا نمی آیی؟
به ثانیه شمار این کلبه باقی مانده خیره میشوم
ثانیه ها از پی هم میگذرند جوان ها پیر میشوند، مهمانی ها یکی پس از دیگری تمام میشوند.و تمام عالم روزه دار غیبت امامیست که بشریت محروم کرده است ، خود را از درک محضرش
آری چه غریبانه میگذرد لحظه های تنگ جدایی و چه دلگیر است که به میهمانی ای فراخوانده شوی که لایق دیدار مهمان اصلی، نیستی
چه دشوار است با چشمانی یتیم ندیدن پدری مهربان، به نظاره بنشینی هلال رمضان را
چه تلخ است سحرهای بی تو.افطار نیست افطاری که تو بر سر سفره اش نباشی
آه که چقدر جایت خالیست کنج دل شکسته ام
دوست دارم رنج فراغت را فریاد بزنم
آخر آقاجان ما تفیله توایم در ماه خدا. بی تو در این سفره رنگارنگ رحمت، میلی نیست به مناجات
اشتهامان کور شد از فراقت
ابوحمزه بی تو صفایی ندارد
نجوای دعای سحر از تو شنیدن خوش است
شب قدرمان تو ای آقا پس کی می آید آن وقت سحر که نجاتمان دهی ازغصه ظلمت نفس و سیرآبمان کنی از آب حیات دیدارت در این تاریکخانه دنیا؟
یعنی میشود در این ماه نفس هامان پرشود از شمیم بازدم نازنینت؟
یعنی میشود این چشمان گنهکار اندکی آرام گیرد زیر دریای تماشای جمالت؟
میشود وجود تاریکمان نورانی شود به نوازش دستان پرمهرت؟
مولاجان راستش دلمان میخواهد نماز عید امسال را پشت قامت حیدری تو بخوانیم و خدا نکند قامتت چون حیدر خم شده باشد زیر بی مهری مدعیان انتظارت
آقاجان میخواهیم عیدی امسالمان را از تو بگیریم یک نگاه پدرانه ات بهترین تحفه است ما را
مولاجان حالا که لایق درک ظهورت نیستیم لااقل قول بده به ما، قول مردانه که ما را فراموش نکنی میان نجواهای دعای سحرت
اولین قطره اشکی که در قنوت نماز شفعت جاری شد، ما را آنجا یاد کن
اگر آنجا نشد، هنگامه نقش بستن اولین سلام زیارت عاشورای جد تشنه ا ت در این ماه، روی لباهای مبارکت، سیراب کن دل های تشنه ی نورمان را به یادی از اهالی ظلمات
دعاکن مارا آن شویم که تو میخواهی
دعا کن شیطان نفس را رها نکنیم در این ماه بهشتی
دعا کن با هرنفس همراهت باشیم و دور نیافتیم از تو به قدر نفسی
ولی افسوس که چه دور کرده ایم خود را از تو
در بازار مکاره دنیا و قیل و قال نفس، دست پر مهرت را چون کودکی که سرگرم ویترین اسباب بازی شود رها کردیم، به هوای دنیای بازیچه و چه دور افتادیم
اما آقاجان
حالا نگاه کن به حال خستمان به چشمانی که در پی یافتنت
به هر کس و ناکسی خیره شد
به پاهای لرزانمان نگاه کن که رنج دوری تو را فریاد میزند
به دل شکسته ای که بازیچه هوی و هوس شد
به روح غل و زنجیره شده شهوت ها
به جوانی بنگر که هر ثانیه از عمرش در اضطراب دوریت میگذراند و مدام در این التهاب است که
دارد جوان منتظرت پیر میشود
آری آقا جان براستی
دارد زمان آمدنت دیر میشود
سرت را درد نیاورم آقا یک کلام خسته ایم از خویش و محتاج نوازش پدرانه ات نه آماده درک مهمانی پرزرق و برق رحمت رمضانیم نه اصلا راستش را بخواهی اهل آن!
من کجا و درک این ماه و روضه و نماز و سحر کجا!
پس زود بیا پدر خوبم زوده زود قبل از اینکه فرزند سربه هوایت از دست برود
راستی پدرجان سوالی است کنج ذهنم که مرا سخت مشغول کرده آنچنان که دنیا مشغولم کرده!
براستی مولاجان جواب این سوال چیست؟
باید از خویش بپرسیم چرا حجت حق
خیمه را امن تر از خانه ما میداند
جواب روشن است و تلخ، گر گدا کاهل بود تقصیر صاحب خانه چیست؟
اما آقا میخواهم همه دعایم در این ماه این باشد
الا که راز خدایی خدا کند که بیایی
و کاش شب این آرزو سحر گردد
و کاش مرد غزل خوان شهر برگردد
نه باید گفت
مردان غزل خوان شهر اینجاست نزدیک تر از ما به ما
ای کاش مردم شهر برگردند
ای کاش...
پ.ن 1:آقاجان مختار را هم همراهانش کشتند. نه جسمش را، که دلش را سوزاندند ز بی وفاییشان دعا کن وفایمان حتی ابراهیمی هم نباشد! کاش صاعبت باشیم مولا
پ.ن 2: این جمعه ها که ختم به مختار می شود/ بدجور دلم طالب دیدار می شود/ای منتقم بیا که به عالم خبر دهیم/شیعه عزیز و هر که غیر شماست خار می شود
پ.ن 3:دلمان خوش بود جمعه های سوت و کورمان ختم به مختار می شود؛ انگار قرار نیست دلمان به چیزی خوش شود. مختارمان هم حسینی شد و باز قرعه جاماندگی به نام ما در آمد (البته خودمان در آوردیم قرعه را)
تا باران ببارد...