پریشانیات . . .
پیراهن نخی آستین بلند!
عینک اوپتیک آفتابی!
یک چفیه!
کلاه نقاب دار!
یقه لباس هم بالاست!
دیشب دلم برایت ادعا کرد
حزنت پیرمان کرده آقا!
سند دارد حرف دلم!
شش دنگ و منگوله دار!
هرروز کربلایمان، که هزار ماه باشد!
روی هم این سه روزه،
252 سال پیر شدیمما عاشق حسینیم
فارغ ز نشأتینیم
دیگر بهشت و دوزخ
ربطی به ما ندارد
می گویم ناز شستت شاعر!
بهشت و جهنم، ارزانی اهلش
نسیه کار نمیکنیم!
بهشت نقدمان تویی حسین!
کتاب دلم را ورق زدم!
داشتم ولگردی میکردم میان کوچه های عمر!
یکهو کشف کردم،
بزرگ ترین معصیت عالم را!
گناهی کرده ام نابخشودنی!
خاک کربلا به دهانم!
لاف عشقت زده ام!
آتشم هم بزنی،
شیرینی این معصیت,
تا ابد خواهد ماند،
زیر دندان دلم!
توبه ام مرگ است!
می شود مقتولم کنی؟
به تیغ ابرویت!!
آقا!
گدایی را از گداهای دوره حرمت درس گرفته ام!
پریشانیاتم تمامی ندارند!
مگر مصیبت خودت، تمام شدنی است؟
پریشانم برای تو!
یکهو شاعر می شوم برایت!
پریشانیاتم،
نه وزن دارند و نه قافیه!
یک بغل آه اند و حرن!
ارزانه ارزان است!
فقط یک نگاه پدرانه ات!
می خری؟
نخری هرز میروم!
جان مادرت بخر!
شنیده ام قرار است ایام سفرمان محسوب نشود جز عمرمان!
آقا اجازه!
کربلا را از عمرمان بگیری که پوچ می شویم و بی حاصل!
نگاه های منتظرت که افتاد به نخل های باسر!
دلت سینه زن می شود، برای رأس المرفوع!
آری اینجا کربلاست!
وادی نفرت و عشق!
تنفر دارم از تمام خاک هایش!
بوی بی وفایی دارد و غربت!
اصلا همه توانم را جمع میکنم تا له کنم این خاک لعنتی را
زیر پای دلم!
آهای اشتباه نکن!
اگر کیمیا است تربت کربلا برای دل خرابمان،
نه اینکه خاکش تحفه ای باشد!
برعکس، نفرین شده و بوی بی وفایی میدهند تک تک ذراتش!
اگر رمز شفای تربت را خواستی،
ناحیه بخوان!
الاجساد که عاریات باشد و نعل اسب ها تازه!
حسابی مخلوط میشوند المدفونین بلا اکفان با زمین کربلا !
آنوقت اگر خدّ التّریب، ازآن جگرگوشه مصطفی باشد،
شفا بودن این خاک نامرد، شق القمر نیست !
گرفتی رفیق؟
گفتم شق القمر،
دلم زایر عباس شد !
خودمانیم،
عجب شق القمری کردند کنار فرات !
شقّ القمر که نه؛
شق شق کردند، قمر بنی هاشم را !
و الحائر
و ما ادراک ما الحائر؟
دلت را که ورود دادند به صحن،
بی اختیار کشیده میشوی سوی شش گوشه!
احدی بی اذن، حق ورود ندارد کنار مضجع!
دلت که مسافر حائر شد، میشنوی، والله انکسرت ظهری را
به گوش جان!
شامه دلت تیز باشد، بوی مادر می آید در حائر !
حائر کامل می کند، نماز شکسته ات را،
تا شکسته ترین نماز کامل عمرت را بخوانی!
یک توصیه اخلاقی!
دیوانگی است، لهوف خواندن در حائر !
اینجا، دلت گنگ است و مبهوط، زیارتنامه ات، سکوت میشود و حزن!
فسقط الحسین علی الفرس الی الارض را که شنیدی، همین جاست!
تمام زحمت عباس برای بردن حزنت، هدر می رود در حائر !
سلام های ناحیه را، آرام بخوان در حائر ،
مادر اینجاست!
گفته اند بهشت زیر پای مادر است،
پس چرا موذنمان، زیر پای بابا است !
عجب بهشت در بهشتی است اینجا !
بهشتی زیر پای بهشتی است در بهشت کربلا !
نگاه دلت تیز شود، بهشتی 6 ماهه هم، مخلوط شده با سینه بابا !
دلم نشسته لب فرات!
من به فرات زل زده ام!
فرات به من!
وجه اشتراکمان،
بی وفایی است و شرم!
نگاهم خشک می شود،
به آب ترش!
افق چشمم، به فرات مانده!
شاید مثل نگاه به راه مانده انتظار طفلان،
برای سقا!
تا یادم هست!
متنفر بوده ام از شبه مدرنیته!
اولین بار است!
عاشقانه،
به تماشا می نشینم!
پلاک یک ماشین را!
به خدا این یکی فرق دارد!
کنار شماره اش!
حک شده ک ر ب ل ا !
نه می دانم، باب الله منه یعطی کیست!
نه می فهمم، صد الابواب الا بابه یعنی چه!
نه باب مدینه علم را شناختیم!
نه باور کردیم داستان در و دیوار را!
نه فهمیدیم آخر، عباس باب الحسین است،
یا باب الحسین مال حرم عباس !
فقط یک چیز را خوب می دانم!
در این معجون باب الباب،
دربه درت شدیم حسین!
سر
دراز دارد
حتی اگر
کربلایی نرفته باشی
که دعا کنی
دردلت به هزار امید
که
ای کاش
برنگردی...
پریشانی است دیگر
پریشان میکند...تقصیر دل نیست
آخر
پای
ح سین ـعلیه السلامـ
در میان است دیگر!!
و گل دل ما هم
در آتش تو سوخت...
از آن موقع شده ست که
در سفره پریشانی ما
نان آه...
آجر شدستـــ...