تکرار نوشت!!!
این جمعه ها هرچقدرهم که طنازی کنند با غازه های خزانی و بهاری؛
1142 سال و 2 ماه و 26 روز است؛
طعم تلخشان تکراریست!
پس حرف های دلم هم، الگو می گیرند از این عصرهای بی تو
تا تکراری باشند و مکرّر!!!
نمی دانم تو غایبی یا ما؛
اما خوب می دانم که نبودنت بدجور سنگینی می کند روی دل خرابمان!!!
با همه بد بودن ها؛
دست خودم نیست افسار دل...
لامصّب نه وقت میشناسد؛ نه قدر!
اصلا یتیمی این چیزها سرش نمی شود!
یکهو تنگ می شود برای جای خالی ات!
طعم دهانِ دلم، تلخ است...
تلخه تلخ...
شاید به تلخی وقتی که چشم باز کردم و دیدم؛
رها کرده ام دستم را ز دستان پدرانه ات؛
به هوای دکان های این دنیای بازیچه...
آهای...
بگو همه مترجمان عالم جمع شوند...
می خواهم؛ سکوتم را برایت معنا کنند...
دوباره جوره این دل رم کرده را؛
پریشانی کلام می دهد!
به قلمِ دلم، نخندید!
در کوثر اشک؛
غسل شهادت کرده اند؛
تک تک حروفش!
شاید مقتول شوند؛
به تیغ ابرویی!
آهسته عبور کنید!
آه یتیم میگیرد!
اصلا دلم می خواهد له کنم، همه قواعد نگارش را؛
زیر پای قلمم !
به کسی چه مربوط؟
بابایم را بدهید؛ ادبیات و شعر و غزل ها که سهل است،
عالم؛ ارزانیتان!
و باردیگر غم، قلب مرا فراگرفت !
و چشمانم را اشک حسرت سیراب کرد!
و باردیگر غفلت دلم را سرزنش نمود!
ما برای شما بهترازاین نمیشویم !
شاید که لایق وصل تو شویم آقا جان حلالم کن !
که با شما یار نبودم آقاجان حلالم کن که طوفان غفلت زدگی دل و یادم را از شما ربود !
اعمالم برای شما دراین هفته چیزی جز شرمندگی نبود آقا!
حلال کن آقا! حلال کن آقا!