اوراقیّات...
سه شنبه, ۱ آذر ۱۳۹۰، ۰۲:۰۱ ق.ظ
یکی یکی کم می شوند!
نمره شمارشگرِ محرم را می گویم...
یکی یکی سیاهپوش می شوند!
قالبِ وبلاگِ رفقا را می گویم...
یکی یکی طی می شوند!
منزل های مانده تا کربلا را می گویم...
یکی یکی کم می شوند!
همسفران زینب را می گویم...
یکی یکی زیاد می شوند!
حرمله ها را می گویم!
یکی یکی فوت می شوند!
ثانیه های عمو داشتن را می گویم...
یکی یکی خشک می شوند!
آب مشک ها را می گویم...
و ما؛ لحظه به لحظه؛ ثانیه به ثانیه؛ نفس به نفس
زیاد می شود!
هولِ دلمان را می گویم...
محرم آمده یا حسین؛
خودم هم نمی دانم!
کل ارض که کربلاست و کل یوم عاشورا
گمانم اما؛
ندای هل من ناصرش، بلندتر شده!
از درون قلبی که قرار است؛
کلّکم حسین باشد!
مگر نه اینست که
وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى؟
حسین منّی ات، سندش قرآنی است
فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی!
انا مِن الحسینت را عشق است!!!
۹۰/۰۹/۰۱
افرین بر انتخابتون
محرم ماه الفت با جنون است
چراغ کوچه هایش بوی خون است
محرم حرمت خون است و خنجر
تلاطم می کند حنجربه حنجر
دل من فدای دو دست اباالفضل
به قربان چشمان مست اباالفضل
ربود از همه ساقیان گوی سبقت
به چوگان دل ناز شست اباالفضل
غم ِ زهرا مرا سوز درون داد
دم ِ حیدر به من شور جنون داد
حسین آمد به زخم دل نمک ریخت
مرا با شور عاشورا در آمیخت
مرا سودای زینب در به در کرد
نصیبم جرعه ای خون جگر کرد
ز فرط تشنگی بی تاب گشتم
عطش دیدم ز خجلت آب گشتم
چه ها گویم ز مَشک تیرخورده
ز دست ساقی شمشیر خورده
به خاک افتاد مشک از دست ساقی
دو عالم پر شد از بوی اقاقی
مشامم پر شد از داغ شهیدان
که می گردم بیابان در بیابان