مهمان ناخوانده ...
خط خطی هایی مربوط به رمضان 1388
آقا، نمی آیی؟
این ثانیه شمار ِ نبودنت چقدر بی رحم است!
نگاهم را گره می زنم به سبقت ِ ساعات؛
ثانیه ها از پی هم میگذرند؛ جوان ها پیر میشوند؛ مهمانی ها یکی پس از دیگری تمام میشوند و تمام عالم، روزه دار ِ غیبت ِ امامیست که بشریت خودش را محروم کرده است، از درک محضرش
آری چه غریبانه میگذرند لحظه های تنگ ِ جدایی و چه دلگیر است که به میهمانی ای فراخوانده شوی که لایق دیدار ِ مهمان اصلی، نیستی!
چه دشوار است با چشمانی یتیم ِ ندیدن ِ پدری مهربان، به نظاره بنشینی هلال رمضان را
چه تلخ اند سحرهای بی تو؛ افطار نیست افطاری که تو بر سر سفره اش نباشی
آه که چقدر جایت خالیست کنج ِ دل ِ شکسته ام
دوست دارم رنج ِ فراغت را فریاد بزنم...
آخر آقاجان ما تفیله توایم در ماه خدا
بی تو در این سفره رنگارنگ رحمت، میلی به مناجات نیست.
ابوحمزه بی تو صفایی ندارد؛ نجوای دعای سحر از تو شنیدن خوش است؛ شب قدرمان تو یی آقا ...
پس کی می آید آن وقت سحر که نجاتمان دهی از غصه ی ظلمت نفس و سیرآبمان کنی از آب حیات دیدارت در این تاریکخانه دنیا؟
یعنی میشود در این ماه نفس هامان پرشود از شمیم بازدم نازنینت؟
یعنی میشود این چشمان گنهکار، اندکی آرام گیرند در دریای تماشای جمالت؟
میشود وجود تاریکمان نورانی شود به نوازش دستان پرمهرت؟
مولاجان راستش دلمان میخواهد نماز عید امسال را پشت قامت ِ حیدری تو بخوانیم و خدا نکند قامتت چون حیدر خم شده باشد زیر بی مهری مدعیان ِ انتظارت
آقاجان میخواهیم عیدی امسالمان را از تو بگیریم، یک نگاه پدرانه ات بهترین تحفه است ما را
مولاجان حالا که لایق درک ظهورت نیستیم لااقل قول بده به ما، قول مردانه که ما را فراموش نکنی میان نجواهای دعای سحرت
اولین قطره اشکی که در قنوت نماز وترت جاری شد، ما را یاد کن
اگر آنجا نشد، هنگامه اولین سلام زیارت عاشورای جد تشنه ات در این ماه، سیراب کن دل های تشنه ی نورمان را به یادی از اهالی ظلمات
دعاکن مارا آن شویم که تو میخواهی؛ دعا کن شیطان نفس را رها نکنیم در این ماه بهشتی؛ دعا کن با هر نفس همراهت باشیم و دور نیافتیم از تو به قدر نفسی
ولی افسوس که چه دور کرده ایم خود را از تو در بازار مکاره دنیا و قیل و قال نفس،
دست پر مهرت را چون کودکی که سرگرم ویترین اسباب بازی شود رها کردیم به هوای دنیای بازیچه و چه دور افتادیم
اما آقاجان حالا نگاه کن به حال ِ خسته مان؛
به چشمانی که در پی یافتنت به هر کس و ناکسی خیره شد؛
به پاهای لرزانمان نگاه کن که رنج دوری تو را فریاد میزند؛
به دل شکسته ای که بازیچه هوی و هوس شد
به روح غل و زنجیره شده شهوت ها
به جوانی بنگر که هر ثانیه از عمرش در اضطراب دوریت میگذرد و مدام در این التهاب است که
دارد جوان منتظرت پیر میشود؛
آری آقا جان
براستی دارد زمان آمدنت دیر میشود
سرت را درد نیاورم آقا؛ یک کلام، خسته ایم از خویش و محتاج نوازش پدرانه ات
نه آماده درک مهمانی پرزرق و برق رحمت رمضانیم؛ نه اصلا راستش را بخواهی اهل آن!
ما کجا و درک این ماه و روضه و نماز و سحر کجا!
پس زود بیا پدر خوبم زود ِ زود؛ قبل از اینکه فرزند سربه هوایت از دست برود
راستی پدرجان سوالی کنج ذهنم مرا سخت مشغول کرده؛ آنچنان که دنیا مشغولم کرده است!
باید از خویش بپرسیم چرا حجت حق؛ خیمه را امن تر از خانه ما میداند؟
جواب روشن است و تلخ،
گر گدا کاهل بود تقصیر صاحب خانه چیست؟
اما آقا میخواهم همه دعایم در این ماه این باشد
الا که راز خدایی خدا کند که بیایی
و کاش شب این آرزو سحر گردد
و کاش مرد غزل خوان شهر برگردد
نه باید گفت مردان غزل خوان شهر اینجاست
نزدیک تر از ما به ما
ای کاش مردم شهر برگردند
ای کاش...
با " حضرت آیت الله جوادی آملی: عظمت ماه مبارک رمضان ( درس اخلاق ) " به روزم.
تشریف بیاورید هیئت محبان الزهرا سلام الله علیها.
خوشحال میشیم.
درپناه چادر خاکی مادرمون حضرت زهرا سلام الله علیها باشید
التماس دعا