اندک اندک جمع مستان می رسند ...
دوشنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۲، ۱۲:۵۰ ق.ظ
و پناه بر او از شرّ شیطان ِ رانده شده
نون و القلم؛ و ما یسطرون ...
و تو چه میدانی که نگارش ِ قلمی که در میانه ی قدرت ِ یداللهّی؛ رقص ِ بدمستانه ی جنونی می دهد؛ سودای عاشقانه ی کدام معشوق ِ خدایی را خواهد داشت؟
امشب را اما باید قلم های شکسته ی محبتت را از کنج ِ تاریک ِ پستوهای خاک گرفته ی غفلت ها، دست چین ِ غلامانه کنم و وضوی ِ طهارتی از جنس ِ اشک های جنون ِ نمی دانم کجایی بسازم و صاف در همان وقت ِ مبارکی که گمانش را هم نمی برم؛ از وسط ِ همه ی حال های ناخوب ِ خود ساخته ی بی اویی؛ بر تقدّس ِ قلمی که بوی تو را می دهد؛ سوگند ِ زیبای جنون بخوانم و با همان خط ِ همه فهم ِ دوست داشتنت؛ بر لوح ِ سینه ی خادمان ِ خیمه های سیه پوشت؛ آهسته و خوانا بنویسم؛
قسم به عشق!
آری سوگند به عشق آنوقت که اعجازش را نمیفهمیم و نمی فهمند!
سوگند به عشق آنگاه که معشوقی از عاشقی عاشق تر است!
سوگند به عشق آنجا که عاشق و معشوق هردو یگانه اند!
و سوگند به عشق آنگاه که معجون ِ نامعلوم ِ عشق در قاموس ِ اشک های بی دلیل، قلب های قفل خورده ی نابندگان را خواهد شکست!
و تو باور نکن بغض هایی که با رقص ِ قلم می تکند؛ از درون ِ ناپیدای نابندگان ِ همیشه غافل است که تا کشش ِ حضرت اربابی نباشد؛ نابندگان امروز، همان نابندگان دیروز اند!
امشب اما میکائیل و جبرائیل و همه آسمانیان در سکوت ِ آرامش ِ ادب ِ در برابر صور اسرافیلی نام ِ حسین خاموشند و بانگ ِ جرس ِ کاروان ِ ارباب، غرق شدگان ِ دریای طوفان های زمین را به ندای عاشورایی ِ هل من ناصر ٍ ینصرنی (!)؛ به کشتی نجاتی میخواند که اسرع است و اوسع
ناامیدان ِ نیامرزیده ی ماه خدا و عاشقانه های عرفه را بگو؛ محرّم همان بهانه - خانه ی بخشایش ِ حضرت خداست که حسینیانی که به کوچک تر از بال مگسی لبریز از باران های حسینی شوند؛ بی حساب مغفور اند و اصلا ما را با بخشایش های بهشتی و دوزخی چه کار که پایتخت ِ جنّات ِ خیالیمان تماشای جمال ِ وجه اللهّی ِ حسینی است ...
مخلص ِ کلام جناب ارباب؛
بیا و به رسم ِ همیشگی کرامت فرزندان ِ زهرا، مرا اذن ِ کریمانه ی بی حسابانه ده که قلم ِ شکسته ی جاهلانه ام را حسب ِ تقلاهای بچگانه ام بر قلم ِ ما یستطرونی ِ یداللهّی ات اقتدای بندگانه کنم تا واژه واژه های پریشانیم را؛ نذر ِ سرسلامتی ِ روضه های محرّمانه ات کنم ...