ذکر حسین، تجلی خداست و همه کمالات آدمی، تمرین ِ اصابت کردن با تجلی خداست!
شنیده ای کشتی تجلّی خدا اسرع است و اوسع؟
در کربلا شنیده ها یقینی می شوند
آنجا که همه انبیا و اولیا جمع اند و مشرّف
و خدا نیز زائر است!
زوار حسین می دانند،
کربلا شراب تلخ خوش مستی است
اینجا محبتت را با صدق می سنجند تا تربتت کنند و تربت شدن تلخی دارد و صبر میطلبد!
نعل تازه خوردن دارد و زینب می خواهد!
اینجا صید را تشنه می کنند؛ اوراق که شد میلش را به صیاد زیاد میکنند؛
عاشق که شد محکوم است به مقتول شدن؛ آنهم چه کشته شدنی اربا اربا...
کربلا تربت ساز است و تربتش بلا افکن می شود که تربت جامع بلایاست!
آری انّ للحسین محبت مکنونه!
حسین را باید سکوت کرد!
در کربلا باید خود را داد تا حسین را یافت...
زیر قبه جز حسین را خواستن، نخواستن است!
کربلا میانبری است بی شرط؛ نه سیاهی می شناسد نه سفیدی؛ نه تقلی نه خفتن؛
هرکه هستی باش؛ در این منزل تو را خریداراند!
خود را خوب برانداز کن!
به لفظ ِ هیج نداشتن اکتفا نکن!
هیج نداشتنت را با چشم ِ عقل یقین کن!
خوب که هیج نداشتنت را وجدان کردی؛ کربلا را بازار خریدنت می یابی و صیاد ندارها
آنهم جه صیادی؛
صیادی بی رحم!
نه به داشتنت رحم میکند نه به نداشتنت!
که اگر رحم داشت باید می ماندیم در آب و گل دنیای وابستگی های مال و زن و اولاد!
اینجا صیدگاهی است که صیدها طالب صید اند و کنار حائر نگاه صیاد می خرند!
بنگر زینبی را که میانه معرکه تجلّی، صیادش را به آواز مهلا مهلا می خواند
کربلا جاییست که صید و صیاد در آغوش هم اند
کربلا جایی است که صید با همه مضطر بودنش، سفیر مادر می شود و گلوگاه صیاد می بوسد!
کربلا لوح محفوظ عالم است و راهنمای خلقتی که قرار است خلیفه الله نما شوند!
کربلا الگوی بشریت است و صحیفه مادر، دفترچه نام و نشان کربلایی هایی است که الگویشان کربلاست!
کربلا نقشه راه خداست!
کربلا معراج فرزندان آدم است در آتشکده غربت دنیا!
کربلا سرمنزل مقصود خلیفه الله است
کربلا نهایت ادمی است در کمال عطش
کربلا جایی است که در وانفسای قحطی محبت، صیادی صید می شود تا جولانگاه گودال، محل تفسیر رضا برضاک شود و گواهی دهد که لامعبود سواک!
کربلا خیر مطلق است و اصلا تمام خیرها جمع می شوند در لوح کربلا!
اقرا کتابک همینجاست!
پس بخوان کتاب کربلای دلت را و در میانه حسینیه دل، آنجا که کلّ یوم عاشورا است و کلّ ارض کربلا، صاحب را بیاب تا از اعماق حجاب های دل، ندای هل من ناصرش را بشنوی که کلّکم حسین!
بخوان کتاب کربلای دل را و ببین چقدر از مسیر طی شده عمرت کربلایی گذشت!
اینجا همانجاست که باید 6 دانگ وجودت را دراختیار صاحب اصلیش بگذاری تا کربلایی ات کنند!
مبادا به سیاهی ها و سدهای خود ساحته ات نگاه کنی که تجلّی خدا مانعی نمی شناسد!
کافیست بسم الله ِ حریّت را که نام حضرت مادر است بر زبان ِ دلت جاری کنند؛ آنوقت است که سرتاپای وجودت نشانه یار می شود و خالی از تو!
سر ِ انانیتّت را که با پنبه محبت بریدند، دیگر نه اشک است نه خنده، نه حزن است نه شوق، تمام وجودت او می شود!
از توی ِ با تو، تا توی ِ او نما، یک نظر فرق است و کربلا جاییست که باید نظره رحیمه را خواست؛ باشد که نستکمل بها الکرامه شویم به نگاهی؛ تا شاید مس ِ وجود ِ بی وجدمان را طلای وجود ِ او، لباس ِ وجود ببوشاند!
آنوقت است که چشم ها شسته می شوند برای زیبا دیدن و اگر زیبایی در نگاهت باشد؛ این ما تولوا فثمّ وجه الله الحسین!
اصلا همه جیز در نظر ِ چشم ِ نظر کرده ی حسین، کور می شود که کلّ غیر حسین، فان است و وجه الله ِ حسین باقی!
چشم ِ حسین بین آنقدر شسته میشود که آیه ها را هم جور دیگر می بیند!
آری
لهم اعین لا یبصرون بها الّا الحسین
لهم اذان لایسمعون بها الّا الحسین
وجود ِ با حسین، الّا الحسین را نخواهند شناخت!
کربلا، تجلّی نور الله است و حیات
در کربلا آدمی را حیات می دهند، سپس شهیدش می کنند با تجلی حیاتی بالاتر!
دوباره حیات ِ نابش می دهند و دوباره شهیدش می کنند با ظهور حیاتی اعلی تر!
اصلا زائر حسین، در همین سعی و صفای بین این حیات و شهادت است که کربلایی می شود!
و در این شراب تلخ هستی و نیستی، ارباب، ساقی بزم زیارت است و زوار، دردی نوشانی که گاه حزین اند و گاه مسرور
اینجا همه چیز بوی خلط می دهد!
سرور و حزن!
ساقی و شاه!
حسین و تربت!
و خدایی که یخالطه الله بنفسه می شود ؛ با من زار الحسین!
با فهم ِ نافهممان نزول اجلالت دادیم تا حدّ جهلمان!
عذر ِ تقصیر حضرت ِ ارباب
اینها را سیاهه کردم تا تسلای دلم شوند والا شان والای شما مبری است از این جهل نوشت ها ...
حرفهایم اگر پریشانند تقصیر واژه هاست!
بس که برای تبرّک شدن به نامت هول می کنند...
و یلدا همان شام ِ تاریک ِ شب های شامی است
آنجا که دفترچه غزل های سه ساله ای؛ مچاله ی نامردی شد!
گفت حج اگر تمرین ِ کربلاست،
زمزم ِ سعی و صفای ِ هاجرش کجاست؟
گفت آنوقت که بنت الحیدر در سعی ِ تلّ و خیام، هاجر بود؛
اسماعیل ِ علی،
وسط ِ گودال ِ زمزم بود!
گفت زمزم چیست؟
گفت جوشش خون ِ ثارالله است زیر پای حضرت مادر
گفت صفا کجاست؟
گفت صفای تماشای ما رات الّا الجمیل ِ دخت ِ علی، به هنگامه ی زیارت ِ جمال ِ شیب الخضیب ...
صاحب امر کن فیکون بود
فرمود یا سُیوفُ خُذینی
شمشیرها اما، زیادی مطیع بودند!
السّلام علی الجساد المقطّعات ...
مهلا، مهلا ...
نگاه ماه تا حضرت ِ عشق تابید...
بوی مادر دارد صدای خواهر!
اینجا تمرین ِ بوسه باران ِ خواهر است!
حضرت ِ خواهر،
اینجا کربلاست!
آهسته بخوان ذکر الله ِ حسین را ...
حرامیان به گوش اند و کور...
آری؛
الَّذِینَ کَفَرُوا ولایة علیّ؛
لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ؛
لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ الحسین ...
شنیده ای حبّ الحسین، یعمی و یصم؟
لایبصرون الّا الحسین و لا یسمعون الّا الحسین
اینجا آخر ِ عشق است!
حورایی مست ِ چشم ِ شهلایی!
هرچه بادا باد!
بگذار تو را مجنون الحسین بخوانند!
ما که خوانده ایم وَ مَا حسینُ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ را ...و ان یکاد، ذکر واجب است برای دردانه ها...
وتر ِ الموتور که باشی؛
عقیقه های عقیله ای، کریمانه اند!
عون و محمد فدای دندانت...
الا یا حضرت ِ عشق؛
حرز ِ عبّاست کو؟
چشم ِ کور ِ حرمله ها زیادی شور است!
چشم ِ حسین می بینند؛
چشم ِ علمدار می زنند...
قرآنِ ناطقی نزول اجلال کرد از سرنیزه ی بغض؛
تا در تلاطم امواج ِ چشم هایی هرز!
تلاوت کند؛
به ضرباهنگ خیزران؛
اَمْ حَسِبْتَ اَنَّ اَصْحَابَ الْکَهْفِ وَالرَّقِیمِ کَانُوا مِنْ آیَاتِنَا عَجَباً
حسین ای اعجاب آورترین آیتِ هستی؛
کاش میان این قلب های مَقفول؛
برای دلخوشی ناله ای از جنس ِ مَن ِ الّذی ایتمنی هم که شده؛
خوانده بودی؛
فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلَا تَقْهَرْ ...
720 نفر کفایت می کند برای مهمان کُشی!
120000 نفر، اسراف است والله!
اگر به وعده طعام آمده اید؛
غذایتان با هیات!
بغضً لابیک را اما...
پیراهن نخی آستین بلند!
عینک اوپتیک آفتابی!
یک چفیه!
کلاه نقاب دار!
یقه لباس هم بالاست!
السّلام علی الاجساد العاریات!بسم ِ ربّ المادر !
میگفت حُسنی که دشمن معترفش باشد، خیلی حُسن است!
گفت لابد روضه هم روضه ایست که حرامی خوانده!
رخصت یا حضرت ِ روضه (سلام الله علیها !)
علی الله ...
عمو بود، علمدار بود، سقّا هم بود!
ترس انداخته بود اما توی دل ِ بچه ها
یا بیعت، یا بیعت!
راه را که بست، ارباب دعایش کرد!
سکلتک امّک یا حر ...
وسط ِ کربلا فاطمیّه شد!
مادرانه حسینی اش کردند...
لن تنالوا البرّ حتّى تنفقوا مِن علیٌ الاکبر
احمد که رجز می گفت؛
مدینه شده بود، کربلا
تا گفت انا علیّ ابن الحسین
کوفه شد مدینه!
دوتایی ابروش ذوالفقاری بود و نعره اش خیبری!
فاطمی زمینشان زدیم!
یک تیر و دو نشان
احمد که افتاد، ح س ی ن جان داد!
آورده بودش برای سر بازی!
بسم ِ الله ِ خطبه را که گفت،
حرمله سیرابش کرد؛
سر هردوشان پایین بود
یکی از اُذُن تا اُذُن
یکی از عرش به فرش
چشمم را گرفته بود!
عبایی که انداخت روی سر بازش ...
همه فن حریف بود برای خودش
علمدار
سقّا
برادر
اصلا همه چیز ِ ح س ی ن بود!
از علقمه تا خیام را حیدری می تاخت!
یدالله ِ راستش غائب شد
تا خیام اما حیدری می تاخت!
یدالله ِ چپش هم غائب شد
تا خیام اما حیدری می تاخت!
باران خون بود که می چکید از چشمان قمر
تا خیام اما حیدری می تاخت!
اشک ِ مشک که بیابان شد؛
قبله اش چرخید!
فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ المادر
ح س ی ن که آمد،
قد خمیده ها سه تا بودند!
دیگر نه ناصری بود، نه سقّایی، نه علمداری، نه عبّاسی
چشمان ِ کورم بسته بود
همین قدر بگویمت وسط ِ گ ود ا ل،
کسا می خواندند!
خامسشان اما روی نی،
امّن یجیب ِ غیرت می گفت!
حرامی ِ درجه ده بود!
جلوی چشم ِ بچه ها
آب بازی اش گرفته بود!
فاطمیه جان میدهد برای لال شدن!
شب های قدر، بوی مادر است که می پیچد در مشام ِ علی!
ضربت ِ حرامی نه؛
عطر ِ زهرا شهیدش کرد ...
وقتی مردم شهر کاالنعام اند،
بل هم اضل!
در و دیوار سبقت می گیرند
تا السّابقونَ السّابقون شوند؛
برای تبرّک شدن!
قحطی محبت که باشد؛
مسمار از همه مقرّب تر است!
أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ
وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ؟!
نه حَسنِین و نه زینبِین!
فضّه هم ورم بازو را ندید!
بعضی زیارت ها
خواندنشان کنار هر حرمی مستحب است!
کلّنا نورا واحدا است دیگر!
اما علی جان!
امشبی را زهرایت مهمان باباست!
تصدّقت، امین الله نخوان!
مستجاب الدّعوه ای!
دیر و زود دارد،
سوخت و سوز نه!
اول ذی الحجه گفت:
پیر شوید پای هم!
9 سال نشد!
34 ساله و 18 ساله،
پیــــــــــــر شدند!
مادر که نباشد،
بچه ها گرسنه می مانند و تشنه!
همین که آمد، سیراب می شوند!
از وقتی رفته ای،
حسین تشنه است!
تا بینه و بین السما کالدّخان نشده،
برگرد مادر!
گاهی وقت ها دو دست هم صدا ندارد!
اصلا ید الله باید 4 تا باشد!
نام حبیبه الله سنگین است!
بال شکسته اش سنگین تر!
شنیده ای انا و علی من شجره واحدا؟
علیٌّ منّی و انا مِن علی!
دست خدا و دست محمد ندارد!
إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ!
بیچاره که شدی بخوان یا غیاث المستغیثین !
خدا را چه دیدی!
شاید دو تا یدالله از آستین مصطفی دستگیر که نه!
فاطمه گیر شد!
امانتی را که پس داد؛
دستان خاکی اش را به هم زد بوتراب!
آخر کار علی است
اولِ بسم الله ِ زینب!
6 ماهه و غلاف شمیر و غسل شبانه!
روی نیلی و معجر خاکی و بهانه!
شنیده ام سنّت الله را تغییری نیست
که فرمود: لن تجد لِسنّة الله تبدیلا
پس به حکم لقد احصیناه کلّ شی فی امام مبین،
حیدر که باشی،
علم کلّ شی، احصا می شود در وجود مبارکت!
آنوقت حجاب ها هرقدر هم ضخیم باشند؛
باز مشمول ِ کلّ شی اند!
رو گرفتن چاره نیست مادر!
سینه زدن های محرّم، کلی توفیق دارد با فاطمیّه!
هرچه سینه های محرّم، داغ دل کم می کنند و مردانه اند؛
سینه های فاطمیّه، رمق می گیرند و مادرانه اند!
لامصّب همین که دست بالا برود،
بازو و سینه، تیر می کشد...
نحنُ ابنا الدّلیل!
در ریاضی می گویند؛
اثبات استقرایی یعنی رسیدن به حکم کلی با مجموعه از مشاهدات جزیی!
- اول یک حالت پایه فرض می کنند
- بعد با یک فرض استقرایی،
- حکم استقرا اثبات می شود!
قال الرسول الله (ص) لبنتها فاطمه الزّهرا:
- فداها ابوها...
- فاطمه فدایی علی شد،
- پیغمبر اگر در خانه بود،
فاطمیّه می شد محمّدیّه!
اصلا دلیل سیری چند؟
نحنُ ابنا الزّهرا
یک شب که هزار شب نمی شود!
بعضی شب ها، تا ابد تاریک اند ...
عاشقان را به منجنیق حاجتی نیست!
در اشیان ِ علی؛
درب های سوخته هم گلستان اند ...
ابراهیمان را ز آتش چه باک؟
میخ در اما،
حکایتش مادری است ...
شعله عشق ِ علی که شمعش شد؛
6 ماهه ای پر کشید!
از بس که پروانه بود ...
بعضی آیه ها به حکم دلم منسوخ اند!
ما اسالکم علیه من اجر، الّا المودّه فی القربی!
گفت ناسخش کجاست؟
گفت آنجا که و اذا لمحسن سُــألت؛
بایّ اجرا قُـتلت ...
بعضی کارها نشد ندارند!
مثلا ادای یک شبه ی اجرهای بیست و سه ساله
لابد میخواست اجر احمد را ادا کند
تا رمق داشت در را کوفت!
امان از وقتی که ریحانه های حیدری
می شوند بنفشه های احمدی!
بابا آمد
بابا در آتش آمد
بابا با کسای نیم سوخته آمد ...
به سند حدیث ِ عشق ِ کسا،
هر نور عطری داشت!
مادر اما میان ِ کوچه ها گم شد!
از بس که عطرش پریده بود ...
(کلّی دُخان خواندند تا بین ِ دودها، قدخمیده پیدا شد)
فاطمه و احمد ندارد!
اینبار فاطمه کسا می خواست!
انّی اجدی فی بدنی مسمارا ...
شنیدن و دم نزدن اگر سخت است؛
حیدر و دربند بودن مرگ است!
من أراد أن ینظر إلى شهید یمشی على وجه الأرض؛
فلینظر الی علی ابن ابی طالب!
توی کوچه پس کوچه های بنی هاشم،
اینقدر خاکی شد که شد بوتراب!
وسط ِ تماشاهای مادری؛
دوباره،
جان داد مجتبی ...