معین رفت!
حالا باید برای نذر ِ14هزارتایی حمد ِشفای مادرت، 14هزار گلدسته ی توحید پیدا کنیم!
همه چیز از همان صبح ِ ناخوبی شروع شد که بعد از خاموش کردن ِ هشدار ِ گوش خراش ِ ساعت، دیدن آن دوتا پیامک ِ لعنتی دلمان را حسابی خراشید!
با سلام دو نفر از بچه های شورای مرکزی اتحادیه دیشب تصادف کرده اند و حالشان وخیم است؛ دعا کنید!
اینجور وقت ها آدم دلش می خواهد هی خودش را بزند به راه ِ همیشه بن بست ِ بیخیالی و منکر ِ همه چیز بشود و منتظر شود که مثلا یک چیزی یا کسی بیاید و سکوت ِ بهتش را بشکند تا شاید از شرّ همه ی این کابوس های طوفانی رهایش کند!
امروز اما که سه روز می گذرد از این امتحان ِ سخت ِ خدا، سه روووووووووووووووووز می شود که ما دلتنگیم و پکریم و اوراقیم و حالا هم همه ی بار ِ سنگین ِ این دلتنگی ها افتاده است صاف روی دوش این واژه های لال!
راستش را بخواهی امروز که علی میگفت باید فقط دعا کنیم و امین حرف ها و پیامک هایش پر بود از بغض های شکسته و نشکسته، همین امروز که محسن حوصله خودش را هم نداشت و علی ختم قرآن گرفته بود برای بلند شدنت از آن تخت ِ دلگیری که یقین دارم اصلا به قامت ِ پر جنب و جوشت نمی آید؛ درست همان وقت که اسماعیل برایم نوشت که چسبیده است به ضریح حضرت بانو و برای شفایت بساط ِ بست نشستن ِ دلش را در حرم باز کرده؛ همان وقت که سکوت رضا پر بود از حرف های نگفته و و محمد نای جواب دادن پیامک هم نداشت؛ آنوقت که صدای ایمان گرفته بود و تمام پلاس ها و لایک های کجاآبادها و ناکجاآبادها دلتنگ ِ نبودنت بود؛ همان لحظه که مهدی برایت پُست ِ دلتنگی میزد داخل ِ حیاط خلوت ِ کمرنگش و حسین دست به دامن عکس های خاطراتش شده بود و یکی ختم حمد بر می داشت و یکی حشر می خواند و دیگری شعر ِ توسل به حضرت معین الضعفا می سرود و حتی همین حالا که برای جویا شدن ِ حال ِ بی حال ِ میکائیل هنوز هم پریشانم!
درست همین وقت هاست که می فهمم چقدر دلمان برای شوخی ها و حاضرجوابی هایت، خستگی نشناختن ها و دل نازک بودن هایت و خلاصه همه ی معین بودنت تنگ شده رفیق

آهای همه ی رفقایی که یقین دارم وسط شما پُر است از آّبرودارهای محضر ِ ارباب، به حرمت ِ گُل ِ روی حضرت ِ مادر، برای سلامتی رفیقمان امن یجیب ِ استغاثه؛ یادتان باشد ...
میخواهم همین فردا، پس فردا به شکرانه گور به گور شدن ِ همه ی کما رفتن ها و ناخوشی ها، ختم ِ الحمد برداریم و سجده های شکر را بر تربت ِ پاک حضرت ارباب، کربلایی کنیم ...
من یکی هرچه داخل ِ بساط ِ بی رونق ِ داشته ها و نداشته هایم گشتم چیز درخوری برای نذر ِ سلامتی ات پیدا نکرده ام جز همین پریشان نوشت ها و کربلانوشت ها و مادرانه هایی که همه اش نذر ِ برگشنت ...