جنونی للحسین؛ دلیل علی عقلی!
به دلمان بسنده نکردی!
قاب حیاط خلوت طوبی محبت و نوایش را هم بهم ریختی حسین!
حرف های امشب دلم مقدمه ندارد!اصلا مقدمه مال کسی است که خبر ندارد از حال بی حال دلم!
تو که خود صاحب خانه ای!
چپ چپ نگاه نکن مولا!
می دانم مستاجر خوبی نبودم ام برای خانه دلم (ات)!
اصلا همین لکه های دل؛ شده اند ترمزدستی این نوشته های پریشان!
اما امشب دلم میخواهد حرف بزنم!
نمی دانم از کجا و از چه؟
فقط می خواهم حرف بزنم
نزنم، حنّاق می گیرم!
اسمت را که نوشتند میان زائران حسین؛ حزن امانت را می برد!
چه برسد که کوله باری از ناخوبی هم؛ سنگینی کند بر دوش دلت!
لامصّب عجب معمایست این حزن!
یادم باشد تل زینبیه؛ حزن را ببینم!
تک تک این ثانیه های انتظار را، تا جمعه 9.30 صبح می شمارم!
کاش لحظات وصلت هم به اندازه این ثانیه های التهاب و بخیل؛ طولانی شوند!
گفتم وصل؛ دلم هُرّی ریخت!
یاد فصل افتادم!
نرفته، عزای برگشت گرفته ام!
ای کاش بروم و برنگردم!
باز آمدیم دو کلام حرف دل بزنیم؛ قلم از دستمان رفت!
اصلا این روزها ای کاش هایم هم عجیب اند!
خواب که به چشمم نمی رود!
دماغ دلم هم این روزها گرفته!
بیچاره آنفولانزای غربتی گرفته!
بین خودمان باشد؛ یک آن هوس کردم کنکاوی کنم میان سالی که گذشت؛ شاید رمز رخصتت را بیابم برای مسافر شدن بر حریم حسین!
همین که مسافر ثانیه ها شدم؛ چنان سرم گیج رفت میان انبوه ناخوبی ها که به مسلمان بودنم هم شک کردم!
ناشکری نشود؛ لحظه های خوب کم نبوده اند!
از شورهای میان هیات بگیر تا اشک های هیات های مجازی!
یادت هست با نفس های بریده و صدایی گرفته،
آخر روضه های هفتگی صدایت زدیم؟
نسیمی جان فزا می آید
بوی کرب و بلا می آید
یادت هست قرارمان؟
ای خدا ما را کربلایی کن
بعد از آن با ما هرچه خواهی کن
یادت هست توی راه پله های فرودگاه جده امتحان کردی؟
یک آن مختارم کردی میان مدینه و کربلا؟
دو راهی سختی نبود برای دلم اما؛ از الان دلم می تپد برای دو راهی حسین و علمدار
یادت هست مرکب قلم با رسیدن به نامت لال می شد؛ تا نکند نزول اجلالت دهد به این فهم نافهم؟
چاق سلامتی هر شبمان که یادت نرفته؟
ابوحمزه گلستان شهدا چی؟
مثل بچه ها ناشیانه خواستیم حدیث صادق (ع) را به چشم ببینیم که فرمود: نشانه محب و شیعه اتگریستن بر نام حسین است با شنیدن 3 باره آن!
عجب غلطی کردیم!
و حالا
یک شب مانده به آغاز وعده دیدارمان
ساده بگویم
دلهره دارم!
شوق هم شاید!
و کمی ترس !
راستی؛ گفته اند زیارتت با لباس خاکی و چهره پریشان استحباب دارد؛
دل چرک هم میخری؟
لابد آنسوی دلهره ام را هم می دانی که لقد احصیناه کل شی فی امام مبینی!
مدینه و کربلا و نجف را که با کاظمین و سامرا جمع کنی؛ یک مشهد الرضا هم بدهی تنگش و همه را از کلنا نور واحدم کم کنی؛ باقیمانده می شود مهدی!
ای قطعه گم شده ای که از پر پرواز کمی!
خودت رخصتمان دادی برای کربلایی شدن
پس خودت هم حسینیمان کن بابا!
به حرمت هق هق های هیاتت قسم!
به اشک روان و تنه لرزان بر روضه زهرا!
همانطور که بی لیاقت و با همه بی آبرویی؛ برات کربلایمان دادی
چشم به راه برات زیارتِ جمالِ یوسف آفرینت هم هستیم!
نجف را نشانمان دادی و در آغوش ضریح پدر حتی خوابیدیم!
(یک دقیقه خوابش را، به همه بیداری های عالم نمی دهم!)
کربلا هم که... (قرارمان سکوت بود!)
کاش تربتمان کنی!
می ماند سامرا و یک بغل غربت!
گمانم سامرا از محبت خشک است!
کاش دست کم، چند چاه داشته باشد!
یکهو دیدی لازم شد!
بین خودمان باشد؛ دفعه قبل، دلم نیامد به دو موطن
لامصّب هرکارش کردم؛ قدم قدم از قدم برنداشت!
انگار جام کرده بود!
خدا را شکر که کفّ العباس و ... را ندید!
دیوانه که بوده و هست؛ وحشی می شد این دل ماتم گرفته!
بیخیال!
آقا
اینقدر به عکس حرمت زل زده ام که چشمانم سفیدی رفته!
مثله دل بیچاره ام که به هوای تو دنبال هر کس و ناکسی رفته!
از خودم زجر می کشم؛ انتظار فرجت را نه!
حجاب ظلمت خویش را درک کرده ام؛
حضور تو را نه!
دلم هوای تو را دارد؛
با هوای نفس چه کنم؟
رفیقی گفت: رفتی کربلا ساکت باش و فقط نگاه کن!
خوش مرام؛
دلت خوش است؟
کو نگاهی که حسین، در حریم کوچکش بگنجد؟
کو سکوتی که در ورای ناگفتنی هایش، حسین معنا شود؟
مولا!
باز این ترس لعنتی وول می خورد توی دلم!
اگر زیارت ذکر دل است با معرفت؛
نکند مسافرت باشم و زائرت نه!
نکند شب عاشورا دست از پا درازتر برگردم از ابتلا عظیم!
می خواهم حر باشم!
رمزش را هم که خودت یادمان دادی!
یا زهرایش با ما!
حر کردنمان با شما!
بسم الله...
سبز و قرمزش قاطی است!
کلنا نور واحد است دیگر. چه می شود کرد؟!
نام زائر حسین بس سنگین است!
و نائب الزیاره سنگین تر!
توفیق داشته باشم؛ به یاده محبتتان هستم به طوبی محبت؛ میان زیباترین دوراهیه عالم؛
بین الحرمین
بعد نوشت: کلی نماز قضا جمع کرده ام برای 4 رکعتی های شکسته در کربلا!!!
عاقبت می ترسم به حکم «المر یحشر ما یحب» دلم با تو محشور شود
و بی کلاه بماند سر خویشتن من و اعمال سیاهم؛
در جهنم فراقت!
سامرا، از آن کوچه که میگذری و نگاهت میماند روی صحن و سرا و ضریح در دست تعمیرش ویک دنیا مظلومیت...
کاظمین که یادت افتاد به امام رئوفمان،امام رضا
حرم ابوالفضل عباس که رفتی برای اذن
بین الحرمین که ماندی سره دو راهی
حرم جدمان، زیر قبه
هر کجا یادت بود دعایم کن
سلامم را برسان بگو : خواهرم از آن روزی که رفته کربلا چشم انتظار است ...
پستت عجیب به دلم نشست شاید هم نه، شکست
برادریت را در حقم تمام کن؛ زیر قبه ...
گوارای وجودت کرب و بلا