مومن ِ گمراه !
يكشنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۱، ۱۲:۱۷ ب.ظ
و لا تشتروا بایاتی ثمناً قلیلاً
گفت ثمن قلیل،
گفت دو بار همه دار و ندارش را قسمت کرد بین کوفی ها ...
این بار اما؛
همه ی دار و ندارش قاســــم بود ...
کــریم همیشه کریم است؛
حتی در کــــــربلا ...
بهانه نوشت!
گفت ثمن قلیل،
وعده یک نوبت طعام است برای آیت کُشی!
عاشقی میگفت:
« قـاســم یعنی قسمت کننده ے عسـل دست هاے حُ س ی ن »
میان ِ گ و د ا ل اما؛
قـــاسمی قسمت شد...
آری قـــاسم یعنی قسمت کننده ی نذر مجتبی برای حســـین؛
گفت دو بار همه دار و ندارش را قسمت کرد بین کوفی ها ...
این بار اما؛
همه ی دار و ندارش قاســــم بود ...
کــریم همیشه کریم است؛
حتی در کــــــربلا ...
بازهم کریمـــــانه قسمت کرد؛
این بار قاســــــم را!
بهانه نوشت!
گفت روایت است در آخرالزّمان؛
المومنُ ضالٌّ !
گفت شنیده بودم بحار پر است از روایات ِ جعلی!
گفت خُلق الانسان عجولا
مومن در آخرالزّمان،
از پی ِ گمشده ای، گم شده ...
اصلاح نوشت!
داشتند با بابا قدم می زدند در بازار دنیا
دست در دست!
یکهو حواسش رفت توی ویترین ِ پر زرق و برق ِ دکّان ها...
تا به خودش آمد؛
دست بابا را رها کرده بود!
یکهو زد زیر گریه
وسط ِ بازار!
خودش گم شده بود اما فریاد می زد
آهای ایّها النّاس؛
بابا گم شده ...
۹۱/۰۵/۰۱