سلام
راستش به خودم لازم دیدم توی این روز که روز دفاع از عقیده، ایمان و آرمان هامون هست حداقل یه پست بگذارم.
اما هرچی فکر کردم چی بنویسم دیدم اون افراد ( که حتی نمی خوام اسمشون رو به زبون بیارم) اینقدر بی ریشه و بی منطق هستند که نیاز به هیچ استدلال و منطقی واسه مقابله باهاشون نیست چون اصلا ارتباطی با این واژه ها ندارن ...
پس به همین شعر بسنده میکنم
گرگ ها خوب بدانند،در این ایل غریب
گر پدر مرد،تفنگ پدری هست هنوز
گرچه نیکان همگی بار سفر بربستند
شیر مردی چو علی خامنه ای هست هنوز
گر امام شهدا نیست کنون در برمان
خلف صالح و مظلوم علی خامنه ای هست هنوز
یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ
الْکَافِرُونَ
چراغی را که ایزد بر فروزد؛ هر آنکس پف کند ریشش بسوزد
سلامتی رهبر عزیز و بزرگوارمون صلوات
چند کلیپ برای دانلود



قلمی که هربار به آسانی روان میشد؛ بروی کاغذ میلغزد اینبار در نوشتن از ثارخدا
حسین جان کدامین سخن است که در وصف تو، زانوی کلامش نلرزد؟ کدامین قلم است که در برابر عظمتت روان باشد؟ کدامین شعر است که در بیان عشق تو بی وزن نشود؟ تو را بشری چون ما نتواند وصف کردن. آخر چه گویم از آنکه ملائک از حلمش متعجب گشتند.از مردی که در اوج غربت نوای هل من ناصر ینصرنی سر میدهد شاید میان این قلب های قفل خورده باز کند زنجیر ظلمات یکی از این دلهای سیاه را،
مردی که کلامی درخور وصفش نمی یابم و اصلا مگر میشود عشق بگنجد در کلام ؛ که عشق را با سنگ محک عقل و منطق، نتوان سنجیدن . عشقی که بهایش خون حسین باشد، باید هم دیه ای داشته باشد به عظمت خدا که خود فرمود
من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلی دیه فانا دیه.
براستی که عجب معامله ای کردی با معشوق. معامله ای که بهایش تو ای و 72 عاشق.فقط خدا میداند عظمت این تجارت را. راستی کدامتان معشوقید؟ تو یا خدا؟ عاشق کیست؟ چرا همه چیز بوی خلط می دهد؟ من زار الحسین یخالط الله بنفسه یعنی چه؟ بزرگی می گفت، این عبارت را هیچ یک از علما جرات نکرده است باز کند و تشریح نماید. آری عقل خاکی ما را چه به فهم معنای عشق؟
یک هزار و سیصد و هفتاد و یک سال است، بشریت متحیر مانده از این عظمت و دل بی تاب می شود در مصیتی که حتی به زبان هم نمی آید و آه...آه... و بازهم آه از دل بی تاب زینب، که شاهد روایت عشق بازی حسین است
اگر روزی ابراهیم خلیل تنها قصد ذبح اسماعیل کرد؛ اینجا حسین در کمتر از یک روز، 72 یوسف آفرین را در برابر یگانه محبوبش به زمین داغ کربلا می زند وبه عمل تفسیر می کند فدیناه بذبح عظیم را
حسین جان مگراز کدامین باده ی معرفت مست بودی که چنین میان میدان کرب و البلا، پیمانه بهط و شگفتی بشریت را تا یوم حشر کردی لبا لب با خون خویش؟
وه که بالا می رود؛ دست تسلیم عقل و منطق و عرفان و همه و همه، در برابر ابر مردی که حتی در آخرین لحظه عمر، امید هدایت قاتل خویش دارد
مبهوط میشوم از خالقت، که تو را آورد میان خلقی که نبودند لایق درک مردی خدایی
ای آسمانی، به چه کار آمده بودی میان اهل زمین ؟ مگر نمی دانستی که اینان نه اهل وفای به عهداند و نه قدر می دانند وجود مبارکت را.
راستی حسین جان، گفته اند تشنه بودی؛ اما مولا، مگر نیست که؛ لقد احصیناه کل شی فی امام مبین. پس قصه ی عطشت چه رازی دارد؟ به گمانم تشنه بودی اما نه تشنه ی آب. تو تشنه ی تشنه کردن بودی. آمدی تا تشنه ی خدا کنی، خلقی را که در عطش غفلت، کشیدند بر ولی الله تیغ جفا
اما عزیز دل زهرا، اینجا ندای هل من ناصرت را با تیر سه شعبه لبیک گویند اینان یارای شنیدنت را هم ندارند؛ اینان به غنیمت می برند همه چیز را حتی پیراهن کهنه را؛ اینان پیر و جوان و شیرخواره سرشان نمیشود؛ اینان برای گلوی شش ماهه ات نقشه ها کشیده اند؛ ای کاش خیمه هایت بی علمدار نمی ماند؛ ای کاش گوشواره و خلخالی نبود؛ ای کاش انگشتر بدست نازنینت نبود و ای کاش همه ی اینها حرف بود و جامه ای از جنس حقیقت بر تن نداشت. به خدا ندارم توان شرح آنچه کرده اند و اصلا چه کس دارد یارای روایت این قصه ی پر غصه را جز زینب!!! ا
ای گرامی دخت حیدر کرار،خود بخوان شرح عشق بازی حسین را؛ که دیده ای لحظه لحظه ی درخشش شموس طالعه ای را، که یک به یک در میدان عشق حق درخشیدند و خاموششان نکرد جز کینه و بغض پدر غریبت علی. نه. العفو قلمم به خطا رفت که والله، شموس طالعه و انجم ظاهره غروبی نمی شناسند. مگر نه اینست که والله متم نوره؟ آری اینان به زعم خویش یریدون لیطفئوا نور الله باافواههم. چراغی را ایزد بر فروزد هر آنکس پف کند ریشش بسوزد
کلام را یارای ادامه نیست، آه حسین ای غریبانه ترین واژه عالم؛ ببخش بر من نقص کلام را و براستی کدامین کلام توان وصف مصیبتی را دارد که خداوند آنرا مصیبت عظیم خواند.
راستی رفقا، حسین را منتظرانش از تیغ گذراند؛ نکند انتظارمان انتظاری باشد از جنس انتظار کوفیان.
باید از خویش بپرسیم چرا حجت حق
خیمه را امن تر از خانه ی ما می داند
خدایا انتظارمان را با علم، علممان را با ایمان، ایمانمان را با یقین، یقینمان را با صدق، صدقمان را با صبر و همه این ها را با بصیرت اباالفضلی همراه کن؛ باشد تا از همراهان حجتت باشیم.
بحق زهرا
درکلام نور
دانلود صحبت های حاج محمداسماعیل دولابی

عطش محبت
امیدوارم قلبهایتان مُحرم شود. دیگر عاشوراست. از فردا او خود همه را مُحرم میکند. وقتی که امشب یا فردا خبر به شما میرسد و بچهها میگویند که از امروز در کربلا آب را بر اهل بیت(علیهالسلام) بستند؛ خبر بالاخره به قلوبتان میخورد یا پیش از این خورده است.
شیعه هول میکند. هول، غیر ترس است و خیلی مشکل است. اگر آدمی از هول افتاد و یک مرتبه جان داد، زیاد نیست. تازه آب را بستهاند و هنوز تشنه نشدهاند. تازه میخواهند آب را ببندند؛ شیعیان و دوستان اهل بیت(علیهالسلام) هول میکنند.
فردا صبح آثار هول و وحشت در این مذهب- هر کجا که باشند- هست. یعنی به قلب طبیعی و خلقیمان سرایت میکند. مگر آنکه فرد، توجه نداشته باشد و اشعار را بگویند و گوش بدهد و رد شود. والا اگر به دل بخورد، هول و وحشت میکند. چطور وقتی میگویند فردا چنین و چنان میشود، آدمی برای آب و نان دنیا وحشت میکند؟
آب را بر اهل بیت(علیهالسلام) بسته باشند و آدمی هم یقین داشته باشد که الان کربلاست- همه ما و مؤمنین و مؤمنات در کربلا هستیم و الان هم عاشورا است- آن وقت بگویند آب را بستند؛ به همین سادگی؟
آب هم از هر جور باشد؛ آب ظاهری باشد یا آب معنوی و تشنگی برای راه خدا باشد. آیا الان اهل مملکت شیعه، تشنه آن نیستند که به امام حسین (علیهالسلام) نزدیک شوند؟ بیشتر، آن تشنگی است که این تشنگی را هم در کنارش میگذارند. برای شیعیان که آن تشنگی است. آنها در دریای غیب بودند و از عالم غیب، سیراب بودند؛ در ظاهر آب نداشتند. ولی ما در هر دو سر نشستهایم؛ هم تشنه آب دنیاییم که مبادا آب را ببندند و هم وحشت داریم که نکند از کربلا محروم بمانیم. به ظهر عاشورا و آن زمانی که کار تمام میشود نرسیم و خدای نخواسته نیمه کاره از این دنیا برویم. این هم تشنگی و عطش است.
خداوند عطش محبت، نصیبتان کند که وقتی بگیرد ریشه هر چه غیر خدا و غیر امام را میسوزاند. آن، عطشی بسیار قوی است که بدن انسان را خشک میکند، به حدی که مثل خاک خشک میشود. یحول العطش بینه و بین السماء کالدخان.(1) ای آدم، عطش بین اهل بیت حسینبنعلی(علیهالسلام) و آسمان، مثل دود است. عطش روز عاشورا این جور بود.
این را ظاهری حساب کنید. اگر یک وقت بچهای صدا بزند «آب» و کسی به او ندهد دفعه دوم که صدا میزند همه شما بلند میشوید. صدا طوری است که به همه جا میزند. اصلاً در عالم، هیچ چیز چون عطش نیست.
شیعه، تربت کربلاست
شما وقتی تشنه میشوید اگر پنج دقیقه طاقت بیاورید، آخر سر هوار میزنید، یا دعوا میکنید که آب بیاور- یا خودتان طرف آب میدوید. عطش که زیاد شود، اختیار آدمی را میبرد. این تازه عطش ظاهری است.
امیدوارم قلبهای ما در این گردابها به امام حسین (علیهالسلام) نزدیک شود. کربلا تربت میسازد و همه ابدان شیعیان را تربت میکند. از عطش، آب بدن خشک میشود و تشنه دنیا و آخرت میشود. هم تشنه آب ظاهری میشود و هم تشنه معنوی. تشنگی، آب بدن را میکشد و کم میکند و آن را خشک و خاک و تربت میکند. کسی که تشنه کربلا شد، بدنش سرانجام تربت میشود؛ همین بدن ظاهری، ولو نمرده باشد.
تربت را اگر به دریا بزنی، خجالت میکشد که طغیان کند و ساکت میشود. اگر آن را به تب شدید چهل درجه عرضه کنی، تب فوراً ساکت میشود و از آن بدن میرود- خجالت میکشد. تربت به او میگوید تو حرف نزن، من مال کربلایم. به تب میگوید من از صبح تا ظهر عاشورا طوفانها دیدهام.
تو فقط یک طوفان دیدهای. تب خجالت میکشد و تا تربت امام حسین(علیهالسلام) به آن میرسد سرش را پایین میاندازد و میرود. اگر به دریایی که طغیان کرده است تربت نشان دهی، خجالت میکشد، سرش را پایین میاندازد و آرام میگیرد. همه شما، هم با عقلتان، هم با محبتتان و هم با ولایتتان میبینید که این درست است.
اساساً وقتی کسی که ابتلا زیاد دیده است میآید، کسی که کم مصیبت دیده است، خاموش میشود. کسی برادر و یا عیالش مرحوم شده، دیگری بچهاش مرحوم شده است و گریه میکند. وقتی آن که ابتلای بزرگتر دیده است وارد میشود، آن یکی خاموش میشود و دیگر خجالت میکشد گریه کند. این خیلی ساده است. تمام ابتلائاتی که ما در دنیا میکشیم، با یاد کربلا ساکت میشود.
امیدوارم این ابتلائات، ساکت شود سپس با خود کربلاییها گریه کنیم- با خود امام حسین و حضرت زینب (علیهالسلام). چقدر شیرین است؛ هر گاه آنها گریه کردند، تو هم گریه کنی و هر وقت سرور داشتند، مسرور باشی. از مصیبتهای خود، راحت شویم و بنشینیم. چگونه راحت شویم؟ یاد مصیبت آنها ما را راحت میکند، زیرا مصائب آنها زیاد و تمام است.
ابتلاهای ما کجا و ابتلائات آنها کجا؟ جای ما کجا و جای آنها کجا؟ امیدوارم ان شاءالله به حساب خوبان بگذاری. همه مصائب دنیا را به حساب کربلا بگذار؛ بگو با غصه کربلا، دیگر دنیا به مصیبتش نمیارزد که برایش غصه بخوریم و محزون شویم.
هر وقت خواستی گریه کنی، برای مولایمان حسینبن علی (علیهالسلام) گریه کن که همه آسمان و زمین و ملکوت، وقتی که او بگرید و محزون باشد، برای او گریه میکنند. در روز عاشورا حضرت یکی دو بار گریه افتاد وبکی بکاء شدیدا.(2) امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در عمرش دو سه بار در میان جمعیت و در مساجد گریه کرده است. منتهی یک مرتبه گریه آنها، خیلی زیاد است و اگر به خاطر همان یک بار، مخلوقات و بشر و ذرات عالم تا قیامت گریه کنند، کم است.
زینب (علیهالسلام) نفس علی (علیهالسلام)
عزیز خدا و ولی خدا گریه کند، یعنی همه آسمان و زمین و ملک و ملکوت، دارد گریه میکند. همه جا مضطرب میشود، سر انسان، بالا، پایین، آسمانها، زمین، همه گریه میکنند. زیرا قلب مؤمن، عرش رحمان است. وقتی یک بچه یتیم گریه میکند، عرش خدا میلرزد.
اینک قافله به کربلا رسیده و ساکن شده است و خانوادهام در حرم و اصحاب نیز نشستهاند و در حال مذاکره و صحبت و ایاب و ذهاب و آمد و رفت هستند. شبها از ترس دشمن، چراغ روشن نمیکنند. حرم خدا و عزیزان خدا، شبها چراغ ندارند. غذا هم هر چه زاد و راحله بوده است مصرف شده و آب را هم که بستهاند. کأنّه تمام کره بیرزق، مانده است. تمام ملأاعلی بی ذکر خدا ماندهاند و ملائکه نمیتوانند ذکر خدا کنند.
حرم امام حسین(علیهالسلام) گریه میکنند و کودکان او ضجه میزنند. صدای آنها هنوز میآید و ناله زینب (علیهالسلام) هنوز به گوش میرسد. گوش باشید- اینها راست است. بزرگ خانه، بیشتر وحشت میکند.
آیا میدانی وقتی قلب حضرت زینب(علیهالسلام) محزون شود چه بر سر عالم میآید؟ تصور کنید که هیچ بچهای و هیچ خانمی گریه نکند و تشنه نشود؛ فقط خانم زینب (علیهالسلام) غصهدار شود. او خود همه است. قلب همه شیعیان محزون میشود. او کبد و سینهای چون امیرالمؤمنین(علیهالسلام) داشت، که وقتی خطبه خواند، کسانی که پیرمرد بودند و ایام گذشته را دیده بودند، تصور کردند حضرت امیر(علیهالسلام) دارد خطبه میخواند.
بعضی از آنها جمعیت را شکافتند و جلو آمدند. یکی از آنها که آمده بود، وقتی برگشت گفت هذه زینب بنت علی(علیهالسلام)(3) این زینب است که صدا میزند. علت داشت که حضرت، کلام را رساند. زیرا زنگ شترها را بسته بودند و سر و صدا راه انداخته بودند تا صدای خانم به مردم نرسد.
وقتی مظلومان خیلی مشهور باشند ظالم میخواهد آنها را بپوشاند. صدای زنگ شترها و هیاهو و هلهله عرب را زیاد کرده بودند تا کسی صدای خانم را که خطبه میخواند، نشنود. به مرحمت خدا و با اشاره حضرت، سکوت محض شد. چگونه میشود شتر راه برود اما صدا نکند؟ نفس اعراب هم ساکت شد. اگر بزرگ خانهای به اهل آن بگوید ساکت، نفسها همه بند میآید. خانم زینب(علیهالسلام) بگوید اسکتوا(4) چطور؟ نفس امیرالمؤمنین(علیهالسلام) بگوید ساکت؛ از تمامی زمین هم نفس درنیاید، زیاد نیست.

وقتی از خدا میخواهیم تا ما را ببخشد، ما را خواهد بخشید. برخی که خیلی گناه دارند، میگویند یعنی خدا من را میبخشد؟ آنها نمیدانند که وقتی به این حال میرسند، یعنی اینکه بخشده میشوند؛ این حالی که با گریه به دنبال بخشش خدا باشد، خودش نشان میدهد که این فرد بخشیده شده است. بخشیده میشود که اینجور گریه میکند.
خواهشهای طبیعت و نفسانی زیاد در بشر عوارض دارد، این عوارضها بر بشر فشار وارد میکند و از او خطا سر میزند. بشر اما همه این خطاها را خائفانه، وحشتانه، ترسان و لرزان انجام میهد؛ پس بشر کجا دوست دارد تا گناه کند؟ اگر دوست دارد، شق و رق برود گناه انجام دهد.
انسان معصیت را دوست ندارد. شهوات و خواهشها فشارش میدهد. ترسان و لرزان میرود. حتی میخواهد که کسی نفهمد، یک معصیت کار حاضر نیست تا کسی بفهمد. کسی که معصیتی راچند بار انجام داده، دوست نداشت آن را انجام دهد؛ دچار گناه شده است.
کسی به زن و بچهاش تندی میکند و یک غضبی دارد. بعد از چند ساعت تازه میفهمد این بد است. پیش خودش میگوید، من بدبختم. عبادت داشت، کارهای خوب داشت، همه چیز داشت، به زن و بچهاش تندی کرده، درک کرده که این معصیته، اشک میریخت، پیرمرد بود، میگفت، من خیلی ظلم کردم به زن و بچههایم. او غضب کرده بود که یک لباس برقی است، یک تکه از جنون است و یک باره میآید و میرود.
بعضی وقتها غضب میرود، آدم گریه میکند، بعضیهاشون که گریهشان افتاد، خندهشان هم میگیرد، اون دیگر معرکه است و قشنگ و زیباست. تا غضب کرد خودش به خنده میافتد. میبیند غضب لباسی قلابی است. لباس بیخودی است و به تنش نمیآید. به قوارهاش نمیخورد، اول گریه میکند که جسارتی کردم به بچه یا به کسی، بعد آن وقت به خنده میافتد. خنده هم باطلکن است و قوه میدهد و غضب دیگر از بین میرود. وقتی خندید رقیق و لطیف شد.
حالا غضب معصیت نیست؛ ممکن است معصیتی از آن سر بزند، به کسی یا به ضعیفی جسارت کند. غضب خودش به نفسه معصیت نیست. صفتی است که طلوع کرده، اگر به معرض عمل برسد، ممکن است، خطایی از آن سر بزند، و سیلی گوش یک مظلوم بزند. امیدوارم این معنا کشف بشود برای همهمان که فرج بزرگی است در نفس ما در روح ما و جان ما.
کسی که محب اهل بیت (ع) را دوست دارد، محمد، علی، فاطمه، حسن، حسین (ع)، علی بن حسین، محمد بن علی، جعفر بن محمد، موسی بن جعفر، علی بن موسی، محمد بن علی، علی بن محمد، حسن بن علی و ولی خدا (ع) را دوست داد، کسی که به این خانواده محبت دارد، معصیت را دوست ندارد.
محال است که گناه را دوست بدارد، روی این محال کار کنید، چون بنده میگویم محال است، نمیگویم دوست ندارد. گفتم «محال است دوست بدارد» مطلب خیلی بزرگی را عرض کردم. سنگین به نظر میآید. چون محال عرض کردم، گفتم رسیدگی کنید. این چون کار میآورد، زیباتر کار کنید. ببینید چه راهی پیدا شده برای شما، شاهدش آیه قرآن «حَبَّبَ إِلَیکُمُ الْإِیمَانَ ... وَکَرَّهَ إِلَیکُمُ الْکُفْرَ» یعنی من دوست دارم با شمار ایمان را و «کر» دارم یعنی دوست ندارم کفر را.
دیدیم بندگانش هم همینطور هستند. مرادم الته دوستان اهل بیت (ع) هستند. کوچک و بزرگش دوست ندارد تا گناه کند. یعنی میگویند ما ایمان را دوست داریم به محمد و آل محمد، وزرای خدا، خلیفه خدا، عزیزان خدا. ما اینها را دوست داریم و ما محال است معصیت را دوست بداریم.

سلام آقاجان
راستش را بخواهی دوباره دلم که شکست یادم افتاد پدری هم دارم به مهربانی خدا و وای بر من که چه دیر به دیر یاد میکنم تو را
بازهم خسته و دل شکسته از طوفان هوا و هوس ها آمده ام تا بکشی دست نوازشی بر سر این طفل چشموش سراپا غرور
دلم طعم تلخ جدایی دارد و در این دیار فریب یاری نمی یابد درخور همراهی فریاد سوزناک هجرت
تنهایم تنهاتر از همیشه و اینبار حتی واژگانی که بوده اند سفیران درد و غربتم،ندارند توان تسکین این قلب ملول دورافتاده را
نمی دانم از که بگویم و نشان از کجا دهم؟ز بی مهری این نفس یاغی شکوه کنم یا ز دشواری حیاتی که ثمره اش دورتر شدن از وجود نازنین توست
آه که چه سخت است بیان کنی حسی غریب را میان این واژه های تنگ
حسی آمیخته از حسرت دوری و شوق نوشتن از تو و شرم ز تبهکاری نفس
چه سود نوشتن از درد فراغ آنکه نیستی لایق وصلش (گرچه همین هم سعادتی است که شایسته اش نیستم)
مرا قلبی است پاره پاره از جور نفس و سینه ای که شکافت از فریاد قد طال الصدی اگرچه گمانم نیست که به کفایت تشنه ظهورت باشیم
افسوس که نیست رفیق راهی
در این بزم نیستی چه تلخ است کن فی الناس بودن و مع الناس نبودن
دشوار است چهره ات گل اندازد و آنچه در قلب داری حزن فراغ باشد و یاس از خویش
کاش میشد درشود خستگی این راه به گوشه نگاهی به گل لبخند جمال مه وارت اما چه کنم که سنگینی بار گناه پرده ای کشیده بروی دیدگان به ضخامت ندیدنت و افسوس که سهممان نشد جز ندایی به سوز دل که این شموس الطالعه؟این اقمار المنیره؟این النجم ظاهره؟این؟...
در پاسخ هر این دلت میخواهد فریاد زنی غربت مولا را دلت میخواهد به اندازه تنهایی علی بمیری.دلت میخواهد اصلا نباشی حالا که وجودت مرحمی نیست به قلب غم خورده مولا و خدانکند که خودت ماتمی باشی بر سینه مبارکش
وای بر من که جمعه های دلگیر هم شده عادت و دیگر قلبی که ز آه نیامدنت تنگ شود، اندک است
دلم هوای تو را دارد؛ با هوای نفس چه کنم؟
حجاب ظلمت بودن خویش را وجدان کرده ام و حضور تو را نه
طویل است صف مدعیان انتظارت به اندازه ... سال و مولاجان آنان که فروختند تو را در تجارت ضررباری به نانی و نامی نیستند اندک و چه غم انگیز، که ندارند هنوز فرزندان آدم،313 شایسته ملازمت خلیفه الله
صد افسوس که خود نیز میان آنانی که جا ماندند در تعلقات خویش وعده نکردی به عهد ازل و قالوا بلی را به عمل لا گفتی!
بااین همه آنگاه که میان قلب و نفس جنگی میشود به قدمت تاریخ همسایگی این دو، نفس میخواندم به آنچه دور کرده مرا ز اصل و قلب بشارتم می دهد به لطف و بزرگواری امامی که نیست لحظه ای غافل ز احوالم اگرچه خم شده قامت ایمانم زیر بار گناه اما مولا
بپذیر مرا اگرچه نیستم لایق پذیرشت لیکن حسن اهل کرامت مصاحبت با بینوایان و در راه ماندگان است
پس ببخش بر ما بی مهریمان را به قبول اعترافمان به ضعف خویش و رحم کن بر بیچارگی یتیمان پدر ندیده ای که هرچه آمد به سرشان ز سنگینی بار ندیدن پدر بود
بازگرد که سخت محتاجیم
لحظه ای بنشین کنار خسته دلان گم شده تا روایت کنند برایت ایام سخت نبودنت را
نه به گمانم تو بوده ای و هستی چشمان دل ما بسته شد به گناه
پدرجان اگر کنارم بنشینی غم دل را بازگو کنم بر محضرت البته اگر غمی بماند با حضور سبزت پس بیا که سخت دلتنگیم و محتاج
اللهم عجل لولیک الفرج
سلام بعد از یه مدت طولانی با یه شعر فوق العاده از آقا سید حمید برقعی در خدمتتون هستم
انشاالله شما هم لذت ببرید

مصرع ناقص من کاش که کامل می شد
شعر در وصف تو از سوی تو نازل می شد
شعر در شأن تو شرمنده به همراهم نیست
واژه در دست من آنگونه که می خواهم نیست
من که حیران تو حیران توام می دانم
نه فقط من که در این دایره سرگردانم
همه ی عالم و آدم به تو می اندیشد
شک ندارم که خدا هم به تو می اندیشد
کعبه از راز جهان راز خدا آگاه است
راز ایجاز خدا نقطه ی بسم الله است
کعبه افتاده به پایت سر راهت سرمست
«پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست»
کعبه وقتی که در آغوش خودش یوسف دید
خود زلیخا شد و خود پیرهن صبر درید
کعبه بر سینه ی خود نام تو ای مرد نوشت
قلم خواجه ی شیراز کم آورد، نوشت:
«ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه
مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه»
راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست
کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست
روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید
«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید
می رسد دست شکوه تو به سقف ملکوت
ای که فتح ملکوت است برای تو هبوط
نه فقط دست زمین از تو تو را می خواهد
سالیانی ست که معراج خدا می خواهد-
زیر پای تو به زانوی ادب بنشیند
لحظه ای جای یتیمان عرب بنشیند
دم به دم عمر تو تلمیح خدا بود علی
رقص شمشیر تو تفریح خدا بود علی
وای اگر تیغ دو دم را به کمر می بستی
وای اگر پارچه ی زرد به سر می بستی
در هوا تیغ دو دم نعره ی هو هو می زد
نعره ی حیدریه «أینَ تَفرو» می زد
بار دیگر سپر و تیغ و علم را بردار
پا در این دایره بگذار عدم را بردار
بعد از آن روز که در کعبه پدیدار شدی
یازده مرتبه در آینه تکرار شدی
راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست
کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست
روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید
«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید.
به این فکر کردیم که روزی هم نوبت ما میشود؟؟روزی میرسد که دست من از دنیا کوتاه میشود....شاید این چنین روزی فردا باشد...الله اعلم...تصورش قدری وحشتناک است , البته این ترس و وحشت بابت *علمت نفس ما احضرت* است و گرنه مرگ ترس ندارد , چرا که راهی است برای وصال یار....
برای دنیا چه بسیار تلاش کردیم و آخر باز هم پایمان لنگید!!!!برای آخرتمان برای نلنگیدنمان چه پیش فرستادیم؟؟؟
نکند ما را مخاطب قرار دهند و بگویند*فذوقوا ما کنتم تکنزون...* ؟؟
نکند آن چشم گریان در قیامت چشم من است؟؟
نکند مصداق *خسر دنیا و الاخرت* باشم؟؟
نکند این منم که میگویم *رب ارجعون لعلی اعمل صالحا فیما ترکت* ؟؟
نکند اینها با من هستند*ادخلوا ابواب جهنم خالدین فیها فبئس مثوی المتکبرین*؟؟
خدایا به تو پناه میبرم....*یا سیدی ان وکلتنی الی نفسی هلکت*....
یا سیدی و ربی اتراک معذبی بنارک؟؟؟نه خدایا... باور نمیکنم که مرا در آتش بسوزانی , چرا که امید به رحمانیتت دارم ....چرا که یک عمر تو را به اسم ارحم الراحمین میشناسم...امید دارم با لطف و رحمانیتت و شفاعت مقربانت مصداق این آیه باشم * سلام علیک ادخلوا جنه..* امیدم را نا امید نکن ای امید نا امیدان
فاقبل عذری و ارحم شده ضری....
اما نه خدایا.....حال که میاندیشم نه دنیا را میخواهم و زر و زیورش را نه آخرت را میخواهم و بهشتش را....
من فقط تو را میخواهم و در پاسخ الیس الله بکاف عبده؟ فریاد میزنم نعم.....نعم.....
چرا که داشتن تو جبران تمام نداشتن هاست.........
خدایا دوستت دارم
پ.ن = بزرگی میگفتند انسان از زمانی که به دنیا میاد درحال نزدیک شدن به مرگ است و با هر نفسی که میکشد یک قدم به مرگ نزدیک میشود , پس خودمون رو از الان آماده کنیم شاید این فرصت یک روزه که بالا ذکر کردم برای جبران , نصیبمون نشه و اون موقعه که پشیمونی هیچ فایده ای نداره.........
پ.ن = مخاطب این پست خودم بودم...
پ.ن = میلادحضرت معصومه روبه همه ی دوستان و روز دختر رو به همه ی دختران تبریک میگم
پ.ن = جهت تعجیل در فرج آقا یک دقیقه تفکر در اعمالمان......