
اینجا زمین داغ کربلاست
گوش دل را که باز کنی هنوز نوای العطش میشنوی در این دشت پر بلا
آری هنوز هم اینجا قحطی محبت است
چهل روزی می گذرد که آسمان در عزای هفتاد و دو عاشق شیدایی, خون می گرید.
هو هوی باد گره میخورد میان بوته خارهای مغیلانی که از خار بودنشان شرمنده اند هنوز!
سوز هوا حکایتگر سوز و گداز جگرهایی است که سوخت در میان خیام آتش گرفته ی شام غریبان
سکوتی مرگبار دشت بلا را فرا گرفته
طولی نمیکشد که میشکند این سکوت با نوایی که آشناست برای فرات.
به یکباره دل علقمه آب میشود از هول؛ به یاد هول اهل حرم در شام عاشورا!!!
صدا آشناست, بویی دارد شبیه شمیم عشق کاروان حسین!!!
آری ساربان این قافله ماتم زده, سیاه پوش است و زینت عابدین! چهره نازنینش, زیر این غبار اندوه, یاد آور تنهایی جد غریبش علی است و شاید همین غربت باشد وجه تسمیه نام مبارک "علی ابن الحسین".
نخل ها با خود میگویند, چه فرق کرده احوال کاروانی که جلودارش بود حسین. گویا دیگر علمداری هم ندارد به رشادت عباس. انگار از علی اکبر هم خبری نیست. سوت و کور است قافله ای که نباشد در آن لالایی رباب برای اصغر!
کاروان حالتی غریب دارد
چادرهای خاکی که هرکدام روایتگر مادریست و کوچه و درب و سیلی! کودکانی خسته تر از همیشه که مرور میشود در دل پر دردشان خاطرات تلخ آن شام غریب و خارمغیلان و گوشواره و ...
میان غم هایی که رسیدن به این دشت بلا, نمک میزند بر زخمشان, لا به لای ناله های تلخ تنهایی کودکان, بین شیون دلتنگی بیوه زنان خاندان رسول, سر به گریبان فروه رفته ی شیر زنی از صلاله پاک علی
حرف ها دارد با این دشت پربلا .
قامت خمیده اش گواه میدهد که متعلم است درمکتب زهرا
اینجا میان گودی قتلگاه و تلی که مزین است به نام زینب, زینب است که نشسته بروی غربتی غریب و سکوت است و سکوت و سکوت
هان زینب ای دخت فرزانه علی. تو را چه شده؟ کوفه هنوز مبهوط است که شنوای کلام زینب بود یا علی! در و دیوار شام بیاد دارد طنین خطابه علی وارت را. حال که رسیدی به سر منزل مقصود؛ این سکوت نشانه چیست؟
حزن است یا بغضی که آرامش قبل طوفان بارش چشمان خونبار توست؟ با حسین نجوای دل میکنی یا ز شوق وصل کربلا خاموشی؟
اما به گمان سکوتت سکوتی است از جنس شرم و خجلت!!!
آخر هرچه قافله را رسد کردم؛ خالیست جای بلبلی که امانت حسین بود!!!
زینب جان, قافله به کربلا رسید, اما به گمانم رقیه باز جامانده دخت فاطمه, کنج خرابه را با دردانه شیرین زبان حسین چه تناسبی است؟
حسین جان, نوای محزون زینبت میلرزاند دل عرش را
وا اخاه! وا حسیناه! وا حبیب رسول الله و ابن مکة و منا! و ابن فاطمة الزهراء! و ابن علی المرتضى! آه ثم آه!
در فاصله ای نه چندان دور چند آشنا دیده میشوند انگار بوی محبت میدهند! آه, همان یار قدیمی است. وعده داده بود رسول امین که درک خواهد کرد پنج امام معصوم را. با خودش میگوید ای کاش در بدر و احد و خندق رفته بودم و نمیدیدم این روزهای پرملال خاندان نبوت را.
چشم سرش دیگر سوی دیدن ندارد اما, چشم دلش حسابی باز است. مزار بی نشان حسین را اولین زایر بوده. به کربلا که رسید فریاد یا حسینش عرش را لرزاند لیک جوابی نشنید. حسین چه شده که نوای یاحسین جابر را پاسخ نمیدهی؟
"حبیب لا یجیب حبیبه! "
ای جابر چه تمناى جواب دارى که حسین آغشته در خون خود و این پیکر صدچاک سری ندارد که نوای تو را لبیک گوید
آه و ناله اهل حرم روی این خاک های گرم, که دیگر خاک نیست و مخلوط گشته با جان شهدای کربلا اذن بیشتر ماندن نمی دهد.
کاروان عزم مدینه دارد اما این دل های بی رمق را نای دل کندن نیست
خدای حسین , به حق حسین و دل های شکسته حریمش, به حق ساعت وداعشان با کرب و البلا, منتقم حسین را به فریادمان برسان که سخت محتاجیم و چنانمان کن نباشیم ز اهل کوفه ی پرمدعا و نلغزد پای ارادتمان. آنگونه کن ما را که خود می پسندی به حق حسین