نسیمی جان فزا مـــــــــــــــی آید ...
بوی ِ کرب و بلا مـــــــــــــــی آید ...

وقتی حال ِ امروزمان بهتر از دیروز نیست؛ سیاهه های امروز سیاه تر از دیروز اند!
پس به جای تقلای نوشتن، خط خطی های دیروز را دوباره و دوباره مرور می کنم!
حرف های امشب ِ دلم، مقدمه ندارد!
اصلا مقدمه مال ِ کسی است که خبر ندارد از حال ِ بی حال ِ دلم!
تو که خود صاحب خانه ای!
چپ چپ نگاه نکن مولا!
می دانم مستاجر خوبی نبودم ام برای خانه دلم (ات)!
اصلا همین لکه های دل؛ شده اند ترمزدستی این نوشته های پریشان!
اما امشب دلم میخواهد حرف بزنم!
نمی دانم از کجا و از چه؟
فقط می خواهم حرف بزنم
نزنم، حنّاق می گیرم!
اسمت را که نوشتند میان زائران حسین؛ حزن امانت را می برد!
چه برسد که کوله باری از ناخوبی هم؛ سنگینی کند بر دوش دلت!
لامصّب عجب معمایست این حزن!
یادم باشد تل زینبیه؛ حزن را ببینم!
تک تک این ثانیه های انتظار را، تا دوشنبه 9.30 صبح می شمارم!
کاش لحظات وصلت هم، به اندازه این ثانیه های التهاب و بخیل؛ طولانی شوند!
گفتم وصل؛ دلم هُرّی ریخت!
یاد ِ فصل افتادم!
نرفته، عزای برگشت گرفته ام!
یادمان داده اند نیّت ِ رفتنمان شادی یاس باشد
برگشت سیری چند؟
راستش را بخواهی، من از حال ِ خوش ِ دیروز و فرداهای بی تو می ترسم!
من نه آداب زیارت می دانم، نه توفیقات و رمز رخصت ِ کربلایی شدن می فهمم!
بین خودمان باشد؛
یک آن هوس کردم کنکاوی کنم میان سالی که گذشت؛ شاید رمز رخصتت را بیابم برای مسافر شدن بر حریم حسین!
همین که مسافر ثانیه ها شدم؛ چنان سرم گیج رفت میان انبوه ناخوبی ها که به مسلمان بودنم هم شک کردم!
ناشکری نشود؛ لحظه های خوب کم نبوده اند!
از شورهای میان هیات بگیر تا اشک های هیات های مجازی!
یادت هست با نفس های بریده و صدایی گرفته،
آخر روضه های هفتگی صدایت زدیم؟
نسیمی جان فزا می آید
بوی کرب و بلا می آید
یادت هست قرارمان؟
ای خدا ما را کربلایی کن
بعد از آن با ما هرچه خواهی کن
یادت هست مرکب ِ قلم، با رسیدن به نامت لال می شد؛ تا نکند نزول اجلالت دهد به این فهم نافهم؟
چاق سلامتی هر شبمان که یادت نرفته؟
ابوحمزه ی گلزار ِ شهدا چی؟
و حالا،
چند منزل مانده به آغاز وعده دیدارمان،
ساده بگویم
دلهره دارم!
شوق هم شاید!
و کمی ترس !
راستی؛ گفته اند زیارتت با لباس خاکی و چهره پریشان استحباب دارد؛
دل چرک هم میخری؟
لابد آنسوی دلهره ام را هم می دانی که لقد احصیناه کل شی فی امام مبینی!
مدینه و کربلا و نجف را که با کاظمین و سامرا جمع کنی؛ یک مشهد الرضا هم بدهی تنگش و همه را از کلنا نور واحدم کم کنی؛ باقیمانده می شود مهدی!
ای قطعه گم شده ای که از پر پرواز کمی!
خودت رخصتمان دادی برای کربلایی شدن
پس خودت هم حسینیمان کن بابا!
به حرمت هق هق های هیاتت قسم!
به اشک روان و تنه لرزان بر روضه زهرا!
همانطور که بی لیاقت و با همه بی آبرویی؛ برات کربلایمان دادی
چشم به راه برات زیارتِ جمالِ یوسف آفرینت هم هستیم!
نجف را نشانمان دادی و در آغوش ضریح پدر حتی خوابیدیم!
(یک دقیقه خوابش را، به همه بیداری های عالم نمی دهم!)
کربلا هم که...
(قرارمان سکوت بود!)
کاش تربتمان کنی!
می ماند سامرا و یک بغل غربت!
گمانم سامرا از محبت خشک است!
کاش دست کم، چند چاه داشته باشد!
یکهو دیدی لازم شد!
بین خودمان باشد؛ دفعه قبل، دلم نیامد به دو موطن
لامصّب هرکارش کردم؛ قدم قدم از قدم برنداشت!
انگار جام کرده بود!
خدا را شکر که کفّ العباس و گ و د ا ل را ندید!
دیوانه که بوده و هست؛ وحشی می شد این دل ماتم گرفته!
بیخیال!
آقا
اینقدر به عکس حرمت زل زده ام که چشمانم سفیدی رفته!
مثله دل بیچاره ام که به هوای تو دنبال هر کس و ناکسی رفته!
از خودم زجر می کشم؛ انتظار فرجت را نه!
حجاب ظلمت خویش را درک کرده ام؛ حضور تو را نه!
دلم هوای تو را دارد؛ با هوای نفس چه کنم؟
رفیقی گفت: رفتی کربلا ساکت باش و فقط نگاه کن!
خوش مرام؛
دلت خوش است؟
کو نگاهی که حسین، در حریم کوچکش بگنجد؟
کو سکوتی که در ورای ناگفتنی هایش، حسین معنا شود؟
مولا!
باز این ترس لعنتی وول می خورد توی دلم!
اگر زیارت ذکر دل است با معرفت؛
نکند مسافرت باشم و زائرت نه!
نکند شب عاشورا دست از پا درازتر برگردم از ابتلا عظیم!
می خواهم حر باشم!
رمزش را هم که خودت یادمان دادی!
یا زهرایش با ما!
حر کردنمان با شما!
بسم الله...
من هنوز مسافر بودنم را یقین نکرده ام!
تا 12 تیر، منزل های مانده زیاد اند! این ها را گذاشتم تا باور کنم مسافر بودنم را!
خدا بخواهد، راهی ِ باب الجوادیم برای اذن حریم حسین!
نام زائر حسین بس سنگین است
نائب الزیاره بودن سنگین تر!
توفیق داشته باشم؛ به یاد ِ محبتتان هستم؛ میان زیباترین دوراهیه عالم؛
بین الحرمین
بعضی وقت ها آدم دلش هوای ِ کشیده می کند!
از آن آب نکشیده هایی که هوش رفته را به سر این بی سر و پا برمی گرداند!