فاطمیه جان میدهد برای لال شدن!
بررسی آثار هنری، که سینما نیز یکی از آنها محسوب می شود؛ کاری است بس دشوار، که نیاز به شناخت دقیق هنر در درجه اول و ثانیا اشراف بر ابعاد مختلف عواملِ موثر بر خلقِ اثرِ هنری دارد و صد البته اگر دو مورد فوق محقق شود، همواره باید به این روایت نورانی امیرمومنان نیز توجه داشت که حبّ شی یُعمی و یُصم.
قلاده های طلا را می توان از دو جنبه بررسی کرد. نخست با یک نگاه مطلق گرا و ایده آل سنج، ساخته طالبی را با ساخته های روز سینمای جهان بسینجیم و سپس از منظری دیگر، فیلم را با نگاهی نسبی و واقع بینانه، در میان آثار موجود در سینمای فعلی مورد ارزیابی قرار دهیم.
باید گفت نامگذاری سال 91 تحت عنوان سال تولید ملی، حمایت از کار وسرمایه ایرانی، نه تنها شعار جدیدی نبوده و نیست بلکه در واقع تاکید مجدد بر شعار سال گذشته ای است که آنچنان که باید و شاید به آن توجه نشد و اگر کمی دید خود را مرتفع تر کنیم خواهیم دید حتی شعار جهاد اقتصادی نیز در تبیین شعار همت مضاعف، کار مضاعف طرح شد! این امر اولا نشان دهنده دید ماکروسکوپیک و کلان رهبری در ترسیم اهداف اصلی نظام می باشد و ثانیا نشان دهنده ضعف جبهه انقلاب اسلامی در تبیین مسائل فوق برای توده مردم است که به ناچار بار این کوتاهی نخبگان، به دوش رهبری انقلاب تحمیل شده است تا با ورود ریزتر به شعارهای مطرح شده، خود مسئولیت تبیین میکروسکوپیک را نیز برعهده گیرد!
بهار نوشتی برای ربیع الانام، با شعری زیبا از دوست عزیزم علی اثیمی
در هجر تو انتظار را می فهمم / با آمدنت بهار را می فهمم
گیسو که به روی شانه ات میریزی / مفهوم طناب دار را می فهمم
در هجر تو از دیده من اشک روان است / مژگان تو تیر و خم ابروت کمان است
گفتی که چه آمد به سرت از غم هجرم / چیزی که عیان است، چه حاجت به بیان است
امان از سال های جدیدی که زخم های کهنه را نو می کنند...
بسم الله المحول الحوال
سلام آقای خوب لحظات تنهاییم!
دوباره وامانده از همه درهای بسته و خسته از هوای نفسی که دیگر به اسمش هم آلرژی گرفته ام؛
با سری پایین افتاده از شرم، به درگاه دست های مهربانی آمده ام که برای مثل منی، 24 ساعته وقت ملاقات میدهد؛ آنهم بدون وقت قبلی!
ویزیتش هم برای اهالی این دنیای بازیچه؛ رایگان است. دلی شکسته می خواهد و نهایتا وضویی با عشق!
راستش را بخواهی حال و حوصله ادبیات را هم ندارم. کلا این روزهای آخر سال، مثل روزهای نزدیک تاریخ تولدم، بی حوصله ام!
پس بازهم عنان قلم را به دست دلی رنجور از خویش، می دهم؛ تا بنگارد هرآنچه دل خسته اش می خواهد؛ علی الله
از گذشت عمری با سرعت باد که بگذریم؛ به سال هایی غبطه می خورم که ماه دوازدهمشان را می بییند و ماییم و حسرت دیدار ماه دوازدهممان و شعری که رژه می رود مدام از جلوی چشمان خسته دلم.
دارد زمان آمدنت دیر میشود/ دارد جوان منتظرت پیر می شود
و صد البته که خود کاهلیم که صاحب خانه ای داریم بس رئوف.
بین خودمان باشد؛ اینقدری که در هیاهوی خرید آجیل و لباس نو غرقیم، کمتر فرصتی می ماند برای خلوتمان!
شرمنده خانه تکانی عید از اوجب واجبات است و روا نیست دکارسیون خانه مان با سال نو، رنگ و رویی نگیرد از مدرنیته!
و بگذریم که، آیا شادی خرید و ملبس شدن به رخت نو؛ می ارزد به تک نگاه حسرت آلود یکی دو نفر در همین نزدیکی؟
و باز هم می گذریم که، این روزها کل یوم عاشورا، در کل ارض کربلای بحرین مصداق یافته و شیعیانشان که گمانم کلکم حسین باشند؛ در خون اند و ما در مراسم آجیل خوران!
بیخیال بابا دم عیدی دارم روضه می خوانم؟!
اما می دانی، این روزها زمزمه هایی به گوش رسیده از لباس خون آلود یوسف!
شایعه شده یوسفی در چاه است.
شرمنده زبان قلمم نچرخید؛ یوسفی در راه است!
و خودم هم حوصله شرح و تفسیر ندارم که بگویم؛ چاه یوسف، مثلا جهل و بیخیالی ماست و و نعوذبالله خودمان در چاهش کردیم.
فرض محال که محال نیست، شاید در خیل برادران یوسفیم و هنوز، بینامین هامان 313 نشده اند.
یا به روایت دیگر، نکند تخلف کردیم از قوانین مهندسی انتظار با رشوه و باج های معصیت! و راه را اینقدر طولانی و پرپیچ خم احداث کردیم که یوسفمان 1142 سال است که در راه است و تازه انگار خبر آمدنش دارد می آید!
و چه دردناک که دیری نباشد، بشنویم؛ خبر عزیز شدنش را، در سرزمینی که اهالی اش، یوسف شناس اند و قحطی زده و دست از پا درازتر، آنچه خود داشتیم ز بیگانگانی که مقرب شده اند تمنا کنیم و نوای یا ایها العزیز مسّنا و اهلنا الضّرو جئنا ببضاعة مزجاة فاوف لنا الکیل و تصدّق علینا ان الله یجزی المتصدقین را با حسی سرشاز از شرم، بر لب داشته باشیم!
( کاش نام ظاهری شیعه فریبمان ندهد تا از نصرانی و اهل و سنت و دیگری و دیگری عقب بمانیم که دوره، دوره ی، السابقون السابقون است و بگذریم که چند وقتی است بعضی ها ازمان سبقت های ناجور گرفته اند و ما خوابیم!)
بازهم بگذریم که متبحر شده ایم از گذر کردن.
از چراغ قرمز راهنمایی رانندگی گرفته، تا چرغ قرمز تلک حدودالله ای که قرار بود فلا تقربوا لها !
کاش از این تابلوهای ایست، یکی دو تا، توی عمرمان می زدند تا حداقلی کمی با احتیاط عبور کنیم!
خلاصه کلام؛ یوسف زیبای فاطمه
مثل همیشه محتاجیم مولا
محتاج دعاهای پدرانه ات
خودت بهتر می دانی که محتاج چه ایم؟
شاید نیازمند خانه تکانی دلی غبار گرفته ایم؛ که صفحه سفید فطرتش، این روزها، در سیاهی ظلمات جهل و عصیان، مچاله شده!
و گمانم چنین فاجعه زیست محیطی را هیچ سفید کننده ای نتواند پاک کند جز؛ سوختن بر حسینی که اشک بی مقدارمان چو نام او گرفت؛ جلادهنده هر تاریکی است و امروز بیش از هر روز نیازمند حسینی بودنیم
ای کاش میان گردگیری دلمان نشانی از یاد گمشده ات بیابیم!
شنیده ام که گفتی، قبورنا فی قلوب شیعتنا
( و البته بگذریم که از ما تا شیعه شما، راهی است از ما تا شما، که اگر به ما باشد راهیست 1142 ساله و اگر به شما باشد راهی نیست!)
کاش به گوشه چشمت، قلب پاره پاره مان را لباس نوی تقوی بپوشانی
کاش اینقدر که برای رسیدن به لحظه تحویل سال ذوق می کنیم؛ لحظه شماری می کردیم برای لحظه تحویل خودمان و بشنویم، دعای تحویل را از صدای نازنین تو
کاش بهارمان، با تو بهار شود ایها الربیع الایام
کاش هفت سینمان را جور دیگر می چیدیم.
چه میدانم مثلا؛
سبزی حضور تو در دل پیرمان!
دنبال 6 سین بقیه اش نباش. خداییش همان اولی به هزار تا سین و اصلا به کل الفباهای عالم می ارزد!
و ای کاش، این دل پر از ای کاش، به ای کاش هایش برسد!
و کاش شب این آرزو سحر گردد
و کاش مرد غزل خوان شهر برگردد
نه باید گفت مردان غزل خوان شهر اینجاست نزدیک تر از ما به ما
ای کاش مردم شهر برگردند
ای کاش!
و ای کاش زوده زود، بشنویم نوای نازنین مردی خدایی، که نه او بر کعبه که کعبه بر او تکیه خواهد زد
آری وعده الهی نزدیک است باید مهیا شد برای لبیک نوای
یا اهل العالم انا بقیه الله . . .
راستی شرمنده ام که کلامم پر است از بگذریم و ای کاش و علامت !
گویی دلم سخت متحیر است!
دل است دیگر نمی توان کاریش کرد!
بگذریم!
یکسال بعد نوشت!
یکسال گذشت و همچنان خبری در راه است...
کارمان به کجا رسیده که باید به حال ِ بی حالِ سال پیشمان غبطه بخوریم!!!
راستی
ای چشمه نور، انشعاباتت کو؟
ای خانه ات آباد، خراباتت کو؟
در شهر نشانه ای ز تبلیغ تو نیست!
ای عشق، ستــــــــاد انتخــــــــــــابات تو کو؟
در سینمایی که درآمدسازی و شهرت طلبی جایگزین پیشبرد آرمان های یک ملت شود؛ چاقوی تیز سینما، جان عقاید نسل جوان را خواهد گرفت و کار به جایی می رسد که سینماگر، برای جلب توجه مخاطب، از هر وسیله ناصوابی استفاده کرده و به جای شرمساری از استعمال شوخی های جنسی و رکیک در ساخته اش؛ با وقاحت خود را انسانی رکیک و متعلق به سینمایی سخیف می داند! همین می شود که سرتاپای سینما و تلویزیونمان مملو از آثاری است با ماهیتی فکاهی و هزل گونه؛ که لودگی را به جای طنز به خورد مخاطب مسلمانی می دهد که قرار است مشمول و عباد الرحمنی باشد که هم عن الغو معرضون اند!
در وصف شهادتت؛
بلبل قلم، داغ می زند بر شقایق دل؛ تا سرودی از جنس خون بسراید؛ برای جای خالی ات!
آه که چقدر جایت خالیست...
راستی سید!
حسابی متبحر شده ایم در جاماندن!
دعا کن در زمانه ای که رفیقان نوبت به نوبت می روند بازهم قرعه جاماندگی به ناممان در نیاید!
(البته خود در می آوریم قرعه را!)
با توام!
با تویی که؛ همیشه اینقدر چنته ات پر هست که یکی دو تا تلنگرِ مشتی توی مشتِ یدالله ایت داشته باشی تا هر اسرفوا علی انفسهمِ ناعبدی را، از خوابِ ناخوشِ غفلتش بپرانی!
خواستم بگویم ناز شصتت!
خوب زدی والله!
خودمانیم، درد تلنگرت، اوراق تر از اورقمان کرد!
خدایی این قلم شلخته ای که نوکش را سمباده نااهلی، حسابی کُل کرده، جایی نداشته و ندارد میان قلم های با صدقِ رفقایی که رفاقتشان مایه مباهت است برای مثل منی!
ما کجا و شنیدن شمه ای از بوی سیب کجا؟
با این زیارت من حیث لایحتثبی که رزقمان کردی؛
یادم دادی که گاهی اعتراف به لاف زدنم هم لاف است!
تقلای تحبُّبمان هم از کرم شماست!
کلافمان هم کلاف نیست!
پس بزن که
خنجر غمت از این خراب تر نمیزند
دل خراب من، دگر خراب تر نمیشود
بیش تر از 6 ساعته که هی می نویسم و پاک می کنم؛ دوباره می نویسم باز پاک میکنم!
اما انگار تا ننویسم، دلم قرار نیست آروم بگیره؛
پس علی الله. هرچه بادا باد
ما که هروقت حساب کتاب کردیم خراب شد؛ اینهم روی قبلی ها...
گاهی برای غرق شدن در لذات جنسی، همه حریم ها را می درد و صنعت پورنو تاسیس می کند. گاهی قوه غضبیه اش را لجام گسیخته می کند تا هرچه در توهمات رذلش می گذرد هویدا کند. گاهی تاریخ و تمدن می سازد و خود را، قهرمانِ تاریخی جلوه میدهد که نداشته؛ گاهی در پاسخ به عجز و تنهایی اش، سوپر قهرمانانی خلق می کند که خود بر خیالی بودنشان واقف است. گاه ترس ناشی از عاقبتش، موجودات فضایی را به جان زمین می اندازد و گاه عاقبت زمین را آنگونه که در رویاهای خود تمایل دارد رقم می زند!
گمانم سعی و صفای این دل خراب؛
از مشهد است تا کربلا
و از کربلا تا مشهد!
و خدا نکند دل بیچاره ای میان حرمین ِ عشق
بمرید از تشنگی عصیان
که سعی و صفای اینچنینی را
زمزم عشقی باید
از جنس ماء معین اربابی مهدی نام...
اَ اَدخلُ یا عشق؟
وقتی مدینهُ العلم محمد باشد و علی باب الرّسول
وقتی بانو بضعهُ الرّسول می شود و امّ ابیها
وقتی حسین، منّی می شود و محمد من الحسین!
و وقتی مجتبی میان این سیاهه هم، غریب است!
باید دوزّاری دلت بیافتد که کلّنا نور واحدا، قانون مکرر اهل کسا است
پس عجیب نیست اگر
ویزای کربلا از دستان مبارک امام الرّئوف باشد و باب کربلا،
از باب الجوادش باز شود و آنجا بسته!
آخر ِ سعی است یا اول ِ صفا؛
خدا می داند...
دارم میرم
دارن میبرنم مشهد!
از کربلام چیزی نمونده
110 روز زیاده بخدا
خسته ام از خودم
همین!
کربلایت که رضوی باشد؛ لاجرم مهر تکمیل زیارت حرمین؛ اذن دخولِ باب الجواد است...
قرآنِ ناطقی نزول اجلال کرد از سرنیزه ی بغض؛
تا در تلاطم امواج ِ چشم هایی هرز!
تلاوت کند؛
به ضرباهنگ خیزران؛
اَمْ حَسِبْتَ اَنَّ اَصْحَابَ الْکَهْفِ وَالرَّقِیمِ کَانُوا مِنْ آیَاتِنَا عَجَباً
حسین ای اعجاب آورترین آیتِ هستی؛
کاش میان این قلب های مَقفول؛
برای دلخوشی ناله ای از جنس ِ مَن ِ الّذی ایتمنی هم که شده؛
خوانده بودی؛
فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلَا تَقْهَرْ ...
نُه ِ دَه، مذکّری است برای انسان هایی از جنسِ نسیان؛
تا یادشان بماند که کلّ ارض، کربلاست و کلّ یوم عاشورا...
تهران یا کربلا، 9 دی یا 10 محرم، حسین یا سیدعلی؛
فرقی نمی کند برای آنکه؛
بصیرتش اباالفضلی است ...