دلم تشنه ی تماشای حرم است...
کربلایت که رضوی باشد؛ لاجرم مهر تکمیل زیارت حرمین؛ اذن دخولِ باب الجواد است...
و من تابِ طولانی تر شدنِ این زیارتِ ناقص را ندارم.
همین!
دلم تشنه ی تماشای حرم است...
کربلایت که رضوی باشد؛ لاجرم مهر تکمیل زیارت حرمین؛ اذن دخولِ باب الجواد است...
و من تابِ طولانی تر شدنِ این زیارتِ ناقص را ندارم.
همین!
اینجا کسی به کسی نیست تا یقه عملت را بگیرد؛ برای همه آنچه می گویی و نیستی!
هرچقدر هم که لاف بزنی، خبری نیست از میدان پرابتلای عمل!
بازار ریا آنقدر سکه می شود که کلی ملتمس دعا داری!
و تو وسط همه این احسنت ها و حسرت های صادقانه به حال ِ باحالی که نداری؛ خودت هم باور می کنی دروغ های بزرگت را!
همین می شود که یکهو دور برت می دارد و هوای منیّتی می افتد توی گلوی نفست!
تا به خودت بیایی مَشی مَرحاً می زنی میان ارض ِ وبلاگ های رفقا و آنقدر سیر فاخرانه می کنی میانِ آمال ِ نفسانی، که خودت را نزدیک ترین می بینی به تمام مختال های فخور و کم کمک دعوی الوهیت می زند به سر ِ هوای نفست!
خودمانیم، این وسط، اوسّای کریممان هم، بی تقصیر نیست!
اینقدر پوشاند و پوشاند و پوشاند، حَتَّى کَأَنَّهُ قَدْ غَفَرَ...
آنقدر به رویت نیاورد و نیاورد و نیاورد تا خودت هم باور کردی تمام ثناهای جمیلی که لستَ اهل له و نشرته...
او آبروداری کرد و کرد و کرد و تو هتاکی کردی و دریدی حدوداللّهی را که قرار بود فلاتقربوا لها
خلاصه آنکه، چند وقتی است بوی منّیتی عجیب، بدجور می زند توی ذوق ِ فطرتی خاک خورده ی معصیت و بدتر اینکه، اینبار منیّت ها، بوی سیب می دهند!
الهی، اَشکوا الیک، مِن نفسی که نه حسین می شناسد و نه برای حیرانی1 دیگران، حد و مرزی قائل است!
و آخر آنکه، به حرمت اسما اللّهی که با همه مطهّر بودنشان از رجس، نیّت ناخالص و عشق آبکی این مدّعی، نزول اجلالشان داد
دعایمان کنید تا رها شویم از خویشتن ِ خویش، که بس محتاجیم به این رهایی...
طالب حیرانی1 خَلقان شدی / دستِ طمع اندر الوهیّت زدی
در هوای آنکه گویندت زهی / رشته ای بر گردن جانت زدی
یتیم نوشت: امروز هم جمعه بود. مثل همه جمعه های قبلی!
اینقدر نیامدی و نیامدی، تا یتیمی کار داد دستمان بابا!
آرزو نوشت:
شنیده ام می برد تمام غم ِ عالم را، یکی گوشه چشم بابا،
دعا کنید نازنین نگاهش، مرا هم ببرد...
بعد نوشت: راست می گفت!
قرار نیست منیت ها با این رفتن ها بروند!
چه فرق می کند وقتی، طعمشان تکراریست!
تو که احصیناه کلُّ شیٍ فی امام مبینی و اهل حساب، کتاب!
حتما می دانی، 72 روز می گذرد از آخرین لاف های عاشقانه ام!
نه اینکه یادم رفته است که مولایی دارم مهدی نام؛ نه!
راستش را بخواهی، چشمِ دلم ترسیده!
شنیده بودم کربلا دیده، اوراق می شود و محزون؛
ترسو شدنم امّا؛ حکایتی دارد!
بین خودمان باشد؛
کوفی گزیده، از خودش هم می ترسد!
تا دلت بخواهد، خوف کرده ام!
من از حسین، حسین گفتن ها می ترسم!
از نامه ها می ترسم!
از لبّیک ها می ترسم!
از سینه زن ها هم، می ترسم!
اصلا از دعای آمدنت، می ترسم!
و از خودم بیش تر از همه، می ترسم!
از ظلمات نفس و عجب و منیّت ها!
از این نوشته های شلخته!
از رنگ و لعاب کوفی!
از لاف های عاشقی!
اصلا از طوبی محبّتم، می ترسم!
من از ناحیه می ترسم!
از شمارشگر ِ اربعین بیش تر!
و از بی عمویی، بیش تر ِ بیش تر!
اصلا بی تو،
از همه چیز می ترسم...
پ.ن: بین همه مخاطب های پست قبلی، که قرار است لا خوف علیهم باشند و لایحزنون؛ حسابی گشتم
اسم من نبود! پس ترسو می شوم و محزون!
تو که بیایی؛ خوف و حزن که سهل است؛ همه می روند!
بوی کوفه گرفت پ.ن !!!
از بای ِ بسم ِ الله ِ ولایت،
تا سین ِ النّاس ِ جهالت،
14 بار، با 2 تکرار!
یا به تعبیری 12 بار؛
وعده داده است؛
لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ!
یک بار اولیا الله مخاطب اند؛
یک بار الّذین قالوا ربّنا الله ثمّ استقاموا؛
یک بار هم فَمَن تَبِعَ هُدای؛
الّذینَ امَنوا و عَملوا الصّالحات و اقاموا الصّلوة و اتوا الزّکوة هم هستند!
بشارت داده به مَن امَنَ بالله و الیوم الاخر و عمل صالِحاً!
مَن اَسلمَ وجهه لِلّه و هو محسن نیز، ماجور اند!
و آنان که یُنفقون اموالهم فی سبیل الله اند بی منّت و اذیّت
ایّها الشَّریکُ القُرآن،
مسالهٌ یا مولای!
مگر نه اینست که زینب، بنت و اخت و عمّهَ اولیا الله است؟
مگر نه اینکه علیوار ایستاد و استقامَت علی الکَرب العظیم؟
مگر نه اینست که تَبِعَت مِن هدایت الامام؟
مگر نه اینست که بذل مهجه کرد حسینش را در راه آمَنَت بِرَبِّ الحسین و عَملت صبراً جمیلاً و اقامه نافلهً جالسا!
مگر نه اینست که آمَنت بربِّ ثار الله و نَظَرت الی یومِ الاخر ِ اخاها؟
مگر نه اینست که اسلم وجهها لوجه الله ِ الرّسول؛ که این کشته فتاده به هامون، اخا المحسنُ الزّهراست!
و مگر نه اینکه یکجا انفاق نمود تمام مال و جانش را بی منّت و میان هجوم آزار ها، ما رات الّا جمیلا؟
پس چیست رمز ِ آنکه حزن را نتوان بی زینب، معنا کردن!
خلف وعده ی اَصدَق القول است یا صَدرها معدنُ الحُزن، جَعل است؟
نکند مثل ِ حسین که همه اش فرق می کند؛
زینب هم،
همه اش فرق می کند!
عتیقه ای یافتم باب ِلور ِپاریس!
تک تک ورق های کتابچه عمرم؛
پوسیده هجر اند!
آرام ورق بزن؛
به تار مو نه؛
به نام حسین بندند!
چه فرق می کند وقتی طعمشان تکراریست!
تو که احصیناه کلُّ شیٍ فی امام مبینی و حساب، کتابت دقیق؛
حتما می دانی، 72 روز می گذرد از آخرین لاف های عاشقانه ام!
نه اینکه یادم رفته است که مولایی دارم مهدی نام؛ نه!
راستش را بخواهی، چشمِ دلم ترسیده!
شنیده بودم کربلا دیده، اوراق می شود و محزون؛
ترسو شدنم امّا؛ حکایتی دارد!
کوفی گزیده، از خودش هم می ترسد!
تا دلت بخواهد، خوف کرده ام!
من از حسین، حسین گفتن ها می ترسم!
از سینه زن ها، می ترسم!
از اعداد و اسم ها، می ترسم!
از لبّیک می ترسم!
من از دعای آمدنت هم، می ترسم!
از خودم بیش تر از همه، می ترسم!
از این نوشته های شلخته می ترسم!
از رنگ و لعاب کوفی می ترسم!
اصلا از طوبی محبتم، می ترسم!
از ظلمات نفس و عجب و منیّت ها، می ترسم!
از شمارشگر ِ اربعین می ترسم!
از این طرفِ عاشورا بیشتر از 10 روز ِ اوّلش، می ترسم!
از بی عمویی، بیش تر ِ بیش تر، می ترسم!
من از ناحیه می ترسم!
اصلا بی تو، از همه چیز می ترسم...
مولا جان؛
از بای ِ بسم ِ الله ِ ولایت،
تا سین ِ النّاس ِ جهالت،
14 بار، با 2 تکرار!
یا به تعبیری 12 جا؛
وعده داده است که؛
لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ!
یک بار اولیا الله را؛
یک بار الّذین قالوا ربّنا الله ثمّ استقاموا را؛
یک بار هم فَمَن تَبِعَ هُدای را؛
الّذینَ امَنوا و عَملوا الصّالحات و اقاموا الصّلوة و اتوا الزّکوة هم هست!
مَن امَنَ بالله و الیوم الاخر و عمل صالِحاً هم، مبشَّر اند!
مَن اَسلمَ وجهه لِلّه و هو محسن نیز، ماجور اند!
و آنان که ینفقون اموالهم فی سبیل الله اند بی منّت و اذاً
ایّها الشَّریکُ القُرآن، مسالهٌ!
مگر نه اینست که زینب، بنت و اخت و عمّهَ اولیا الله است؟
مگر نه اینکه علیوار ایستاد و استقامَت علی الکَرب العظیم؟
مگر نه اینست که تَبِعَت مِن هدایت الامام؟
مگر نه اینست که آمَنَت بِرَبِّ الحسین و عَملت صبراً جمیلاً و اقامه نافله کرد نشسته و بذل مهجه نمود!
مگر نه اینست که آمَنت بربِّ ثار الله و به تماشا نشست یومِ آخر ِ اخا را؟
مگر نه اینست که وجه مبارکش را، رو به وجه الله ِ رسول نمود که این کشته فتاده به هامون برادر ِ محسن است!
و مگر نه اینکه تمام مال و جانش را انفاق کرد و بالای تل، ندید الّا جمیلا، بی منّت؟
پس چیست رمز ِ آنکه حزن را نتوان بی زینب معنا کردن!
خلف وعده ی اَصدَق القول است یا صَدره معدنُ الحُزن جَعلی است؟
شاید هم؛
مثل ِ حسین که همه اش فرق می کند؛
زینب هم، همه اش فرق می کند!
عتیقه ای یافتم باب ِلور ِپاریس!
تک تک ورق های کتابچه عمرم؛
پوسیده هجر اند!
آرام ورق بزن؛
به تار مو نه؛
به نام حسین بندند!!!
720 نفر کفایت می کند برای مهمان کُشی!
120000 نفر، اسراف است والله!
اگر به وعده طعام آمده اید؛
غذایتان با هیات!
بغضً لابیک را اما...
رفتن یا ماندن، مساله اینست!
کربلا جای هر بی سروپایی نیست!
برای با حسین ماندن، باید از خود بگذری!
و همه مصیبت طفلان؛
باز شدن آب است...
که چشمانِ محبّانت هم، خشک می شود!
ای روضه خوان؛
تو بخوان روضه شیرمردان زینب را
بخوان از زبان گرفتن های دردانه
بخوان از عبدالّلهی که یکهو شبِ 5 ام، بردمان تا گ و د ا ل
بخوان از قاسم و قدِّ رشیدش
بخوان از طفلُ الرّضیعُ و حالِ بی حالِ رباب
بخوان از اشبه النّاس بِمحمّد!
بخوان از عمو و چشم انتظاریِ طفلان
بخوان روضه شیب الخضیب و خدّ التّریب را
بخوان و نگاه نکن به چشمان خشک و حالِ مبهوتمان!
تو بخوان...
من اما فقط،
انکار می کنم!!!
از سه روز مانده به تجلّی ِ خدا؛
آب را بستند؛
هول خیام را گرفت!
هول غیر ترس است و خوف
یکهو از پا می افتی!
شیعه هنوز شبِ هفتم هول می کند!
هولِ آب، هولِ محبّت!
دانلود صحبت های حاج محمداسماعیل دولابی
همه این عکس روضه است...
شبِ سوم فرق دارد بخدا
طعمِ کوچه ای دارد، بنی هاشم نام ...
بوی زهرا می آید از قامتِ سه ساله...
یا لیتنی کنّا معک،
سنگین است برای مثل ِ منی
بی سر و پایم قبول؛
سپر که می شود باشم برای دردانه مولا...
تمامِ حزن و بغض را، اشک می کند و اشک!
سه واژه ای که وصفِ حالِ سه ساله است
گمانم همین سه تایی است؛
رمز ِ سه گانه ی الشّام، الشّام، الشّامِ زینتِ عابدان؛
مَن ِالّذی اَیتَمَنی؟
حسینُ مِنّی؛
اَنا مِن الحسین...
از 18 تا 3؛
وجه اشتراک؛
قامتِ دال است و سیمای نیلی؛
امِّ ابیهای محمّد و مادر ِ پدری در خرابه شام!
کلّنا نورٌ واحداً است دیگر!
فاطمه سوم؛
وَه که چقدر فاطمه ای...
یا اباعبدالله الحسین... ( زبانِ حالی از سه ساله) (+)
شهزاده خیر النّسا، رقیه بنت الاسد تصویری (+) صوتی (+)
چو در دل دارم تمنای کربلای حسین (نوای طوبی) (+)
دیدم نوکری گفته است گفتنی ها را...
اصلاً حسین جنسِ غمش فرق می کند
این راه عشق پیچ وخمش فرق می کند
اینجاگدا همیشه طلبکار می شود
اینجا که آمدی کرمش فرق می کند
شاعر شدم برای سرودن برایشان
این خانواده، محتشمش فرق می کند
"صد مرده زنده می شود از ذکر یا حسین"
عیسای خانواده دَمِش فرق می کند
از نوع ویژگی دعا زیر قبه اش
معلوم می شود حرمش فرق می کند
تنها نه اینکه جنس غمش جنس ماتمش
حتی سیاهی علمش فرق می کند
با پای نیزه روی زمین راه میرود
خورشید کاروان قدمش فرق می کند
من از حسینُ منّی پیغمبر خدا
فهمیده ام حسین "همه اش" فرق می کند
یادت هست گفتم
سرخ پرچمت؛
خبره بازی گرفتن دل ِماست!
چه روی گنبد باشد؛ چه توی قاب!
حالا،
این سیاهی پرچمت را کجایِ دلِ خرابم بگذارم!
راست می گوید والله
حسین "همه اش" فرق می کند...
روی سیاهم، سیاه؛
کربلا دیده و باب الجواد ندیده؛
زنده مانده ام برای دیدن محرّمت !
دانلود ویدیو تعویض پرچمِ ارباب
پرچم سرخ ِ گنبدت، دلِ منو خون میکنه (+)
شاعر: علی زمانیان
2 روز مانده تا عطش...
دلِ من امّا؛
سبقتِ ناجور گرفت و دیشب کربلایی شد!
شبِ شعرِ عاشورایی و مراسم پیش باز محرم؛
کمی هم خوددرگیری های هیاتی؛
58 روز دوری حرمین؛
و داغِ باب الجواد؛
فقط روضه 6 ماهه را کم داشت؛
تا یکهو بغضِ 60 روزه بِترکد...
حزنِ من شکست اما؛
تازه اوّلِ بسم اللهِ حزنِ زینب است...
تا یادمان باشند موتوا قبل ان تموتوا را...
یا ربّ الحسین؛
تو که لامکانی و لازمان!
پس چیست تفسیرِ صاحبُ المکانِ العالی؟
نکند مکان العالی؛
استعاره دارد از زیرِ گلویِ حسین!
می گویند؛ هوا هوای حسین...
می گویم؛ عزا عزای زینب!
بینِ خودمان باشد؛
عزای من و تو اداوار است و کودکانه!
که نه دیده ایم آنچه زینب دید!
نه شناخته ایم حسینی را که زینب شناخت...
باب الجواد، باب الجواد که می گویم؛
اینجاست...