تربت الـ حـ سـ یــ ن






تربت الـ حـ سـ یــ ن

کربلا تربت می‌سازد و همه ابدان شیعیان را تربت می‌کند
از عطش، آب بدن خشک می‌شود و تشنه دنیا و آخرت می‌شود؛
هم تشنه آب ظاهری می‌شود و هم تشنه معنوی
کسی که تشنه کربلا شد، بدنش سرانجام تربت می‌شود
همین بدن ظاهری، حتی اگر نمرده باشد!
و این یعنی معنای موتوا قبل ان تموتوا

كلّ يوم اگر براي ما عاشوراست و كلّ ارض كــربلا، سلام هاي مقدّس ِ صبح و شام ِ حضرت ِ ناحيه، سرّ ِ خون - اشك هاي جناب ِ صاحب (عـجّل الله فرجه الشّريف) اند ... أَلسَّلامُ عَلى مُحَمَّد حَبيبِ اللهِ وَ صِفْوَتِهِ ... أَلسَّلامُ عَلى أَميرِالْمُؤْمِنينَ عَلِىِّ بْنِ أَبي طالِب الْمَخْصُوصِ بِاُخُوَّتِهِ ... أَلسَّلامُ عَلى فاطِمَةَِ الزَّهْرآءِ ابْنَتِهِ ... أَلسَّلامُ عَلى أَبي مُحَمَّد الْحَسَنِ وَصِىِّ أَبيهِ وَ خَليفَتِهِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ الَّذي سَمَحَتْ نَفْسُهُ بِمُهْجَتِهِ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ أَطاعَ اللهَ في سِـرِّهِ وَ عَلانِـيَـتِـهِ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ جَعَلَ اللهُ الشّـِفآءَ في تُرْبَتِهِ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنِ الاِْ جابَـةُ تَحْتَ قُـبَّـتِهِ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنِ الاَْ ئِـمَّـةُ مِنْ ذُرِّيَّـتِـهِ ... أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ خاتَِمِ الاَْ نْبِيآءِ ... أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ سَيِّدِ الاَْوْصِيآءِ ... أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ فاطِمَةَِ الزَّهْرآءِ ... أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ خَديجَةَ الْكُبْرى ... أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى ... أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ جَنَّةِ الْـمَـأْوى ... أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ زَمْـزَمَ وَ الصَّـفا ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمُرَمَّلِ بِالدِّمآءِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمَهْتُوكِ الْخِبآءِ ... أَلسَّلامُ عَلى خامِسِ أَصْحابِ الْكِسْآءِ ... أَلسَّلامُ عَلى غَريبِ الْغُرَبآءِ ... أَلسَّلامُ عَلى شَهيدِ الشُّهَدآءِ ... أَلسَّلامُ عَلى قَتيلِ الاَْدْعِيآءِ ... أَلسَّلامُ عَلى ساكِنِ كَرْبَلآءَ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ بَكَتْهُ مَلائِكَةُ السَّمآءِ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ ذُرِّيَّتُهُ الاَْزْكِيآءُ ... أَلسَّلامُ عَلى يَعْسُوبِ الدّينِ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنازِلِ الْبَراهينِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الاَْئِمَّةِ السّاداتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْجُيُوبِ الْمُضَرَّجاتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الشِّفاهِ الذّابِلاتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى النُّفُوسِ الْمُصْطَلَماتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الاَْرْواحِ الْمُخْتَلَساتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الاَْجْسادِ الْعارِياتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْجُسُومِ الشّاحِباتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الدِّمآءِ السّآئِلاتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الاَْعْضآءِ الْمُقَطَّعاتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الرُّؤُوسِ الْمُشالاتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى النِّسْوَةِ الْبارِزاتِ ... أَلسَّلامُ عَلى حُجَّةِ رَبِّ الْعالَمينَ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْقَتيلِ الْمَظْلُومِ ... أَلسَّلامُ عَلى أَخيهِ الْمَسْمُومِ ... أَلسَّلامُ عَلى عَلِىّ الْكَبيرِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الرَّضيـعِ الصَّغيرِ ... أَلسَّلامُ عَـلَى الاَْبْدانِ السَّليبَةِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْعِتْرَةِ الْقَريبَةِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمُجَدَّلينَ فِى الْفَلَواتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى النّازِحينَ عَنِ الاَْوْطانِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمَدْفُونينَ بِلا أَكْفان ... أَلسَّلامُ عَلَى الرُّؤُوسِ الْمُفَرَّقَةِ عَنِ الاَْبْدانِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمُحْتَسِبِ الصّابِرِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمَظْلُومِ بِلا ناصِر ... أَلسَّلامُ عَلى ساكِنِ التُّرْبَةِ الزّاكِيَةِ ... أَلسَّلامُ عَلى صاحِبِ الْقُبَّةِ السّامِيَةِ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ طَهَّرَهُ الْجَليلُ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنِ افْتَـخَرَ بِهِ جَبْرَئيلُ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ ناغاهُ فِي الْمَهْدِ ميكآئيلُ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ نُكِثَتْ ذِمَّـتُهُ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ هُتِكَتْ حُرْمَتُهُ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ اُريقَ بِالظُّـلْمِ دَمُهُ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمُغَسَّلِ بِدَمِ الْجِراحِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمُجَـرَّعِ بِكَأْساتِ الرِّماحِ أَلسَّلامُ عَلَى الْمُضامِ الْمُسْتَباحِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمَنْحُورِ فِى الْوَرى ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ دَفَنَهُ أَهْـلُ الْقُرى ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمَقْطُوعِ الْوَتينِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمُحامي بِلا مُعين ... أَلسَّلامُ عَلَى الشَّيْبِ الْخَضيبِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْخَدِّ التَّريبِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْبَدَنِ السَّليبِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الثَّغْرِ الْمَقْرُوعِ بِالْقَضيبِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الرَّأْسِ الْمَرْفُوعِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الاَْجْسامِ الْعارِيَةِ فِى الْفَلَواتِ ... تَنْـهَِشُهَا الذِّئابُ الْعادِياتُ ... وَ تَخْتَلِفُ إِلَيْهَا السِّباعُ الضّـارِياتُ ... أَلسَّلامُ عَلَيْك َ يا مَوْلاىَ وَ عَلَى الْمَلآ ئِكَةِ الْمُرَفْرِفينَ حَوْلَ قُبَّتِك ...

۱۱۵ مطلب با موضوع «دست نوشت، شاید هم دل نوشت!!!» ثبت شده است

بچه های خیلی خیلی ضعیف، تاکید میکنم، خیلی خیلی ضعیف! از جنس ِ همان تو سری خورهای لاغر و نحیفی که جرات ِ تنها توی کوچه رفتن را ندارند و مدام باید یک بزرگ تری، یک آقابالاسری، یک بابای رشیدی! هوایشان را داشته باشد تا توی مسیرهای ناصاف، زمین نخورند و اگر خوردند؛ دست ضعیفشان را بگیرد و خاک لباسشان را بتکاند و بعد هم با یک دست نوازش پدرانه، غصه زمین خوردنشان را بدهد دست فراموشی؛ این بچه ها زیادی وابسته اند به بزرگ ترها

اما همین مستضعف های خود بدبخت پندار، وقتی چشمشان افتاد به چشم بابا، یکهو موش ِ شخصیتشان، شیر می شود و بادی می اندازند توی گلو و به عالم و آدم فخر می فروشند که بچه ی فلان آقای رشید اند و کیف می کنند که آقازاده اند!

چه می گفتم؟ حرف بچه های کتک خور بود یا بابا؟ آهان نزدیک غدیر بود!

خواستیم خیرسرمان عیدنوشتی بنویسیم برای جناب بابا، یکهو شد اینی که می بینید!

خلاصه دل ِ دیوانه مان خودش را زد به کوچه ی علی چپ بزرگراه ِ صراط علی!

حضرت ِ بابا

در احصای علم کل شی در وجود مبارکت که شکی نیست؛ این سیاهه ها اما، بیش تر وسیله ی عقده گشایی است برای بچه ی یتیم  ِ بابا ندیده!

عقده گشایی همان بچه ی ناخلف ِ خیلی خیلی ضعیفُ الایمان!

همانی که حالا حسابی توسری خور  ِ گناه شده و تقوای نداشته اش از فرط لاغری رو به سوهاضمه ی عمل صالح کرده!

همانی که خیلی وقت است از ترس زمین خوردن در صراط نامستقیم و ناصاف ِ خودساخته اش، توی کوچه پس کوچه های محبتت گم شده!

همانی که از وقتی دست محبت پدرانه ات را به هوای دکّان های این دنیای بازیچه رها کرد، از ناصافی این راه های ناخوب و هواهای شهوانی اش، به زمین های گرم بدبختی خورده!

همانی که سال هاست لباس ِ کثیف ِ کم تقوای اش را، به غبار دوری از تو چرکین کرده!

همانی که سال هاست حسرت دارد؛

حسرت ِ جای خالی دست نوازشی از جنس دستان یداللّهی محبت بابا

و حالا تو بگو با این همه سیاهی های خودساخته اش؛

با چه رویی تبریک عید بگوید و لاف ِ تمسّک به ولایة و امامتت را بزند که حمد برای نعمت ِ از کف رفته با نااهلی، محل ِ تامّل است!

اما حضرت ِ علی، جناب ِ ولی، امام  ِ وصی

گرچه لاف ولایت و تشیع شما از دهان مثل مایی زیادی بزرگ است؛ اما جناب حضرتت برای ما هم آقای بالاسری، هم بزرگ تری، هم بابای رشیدی و ما هم همان بچه های ضعیفی هستیم که زیادی وابسته اند به بزرگ ترها و این روزها به حکم خلقوا من فاضل طینتنا، به عالم و آدم فخر می فروشیم که آقازاده ایم!

قبول داریم که محبتمان بیش تر تحبُّب* است تا محبت و همان محبت دست و پاشکسته هم کرامت و بخشش شماست اما؛ به رسم کریمانه حضرت کریم، این سیاهه ها و لاف ها را از ما بپذیر به شکرانه ی محبتت که

الحمدلله الّذی جعلنا من المتمسّکین بمحبة امیرالمومین و ابنائه المعصومین المنتجبین (علیه و علیهم السّلام)


* تحبُّب یعنی کشیدن ِ پر ِ چادر ننه جان ها، به درب های ورودی صحن ِ امام!

تحبُّب یعنی طلب دوست داشتن کردن از بزرگ؛ که هرچه بزرگی روی زمین است از سلام و زیارت و محبت بگیر تا کرامت و دعا و شفاعت؛ اول از طرف بزرگ است و بعد تاثیر این سلام و زیارت و محبت، می شود جواب سلام و جواب زیارت و جواب محبت ما

تحبُّب یعنی اگر سلام می دهیم داریم جواب سلام می دهیم، اگر زیارت می رویم داریم جواب دعوت امام را می دهیم و اگر محبت داریم اثر محبت حضرت امام است در قلب ما


۱۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۱ ، ۱۳:۲۲
تربت
به نامـ  ِ آنکـه جانـ  ِ قلمـ، در ید ِ قدرتـــ  ِ اوستـــ

این روزها که می روند، دلتنگی است که روی دلتنگی های پاییزی تلنبار می شود و بغض های ناشکسته در فراق ِ حضرت یار، ترک ِ تلخ  ِ جدایی می خورند و باران رحمت است که می بارد و می بارد و می بارد ...

و تو مپندار که باران ِ رحمت، ماحصل ِ نزول آبی است در چرخش  ِ صدباره ی میعانات و تبخیرات ِ سیر  ِ طبیعت؛ که باران، شان ِ نزول دمیدن ِ حضرت خداست در کالبد بی جان ِ انسان هایی از جنس نسیان!

باران، روح دمیده ی جناب  ِ خداست و اگر هم اوست که حیّ ِ مطلق است؛ وجعلنا من الماء کلّ شیء حیّا

اینجا اما، سنت ِ لایتغیّر حضرت کریم، غافلگیری بنده های نابنده است تا از پس کویر  ِ یاس های خطاساخته شان و به حکم الهی هو الذّی ینزّل الغیث من بعد ما قنطوا؛ باران ِ رحمت ِ حسینی اش را به پهنای تاریخ ِ بشر بپاشد...

و در میانه ی همین رقابت ِ تنگاتنگ ِ دلتنگی است که بانگ ِ الرّحیل کاروان ِ غدیری ِ کربلا از وادی حجاز بلند است و ما جاماندگان ِ همیشگی تاریخ، دوباره جامانده ترین  ِ خاسرانیم!

و دلتنگی، حسرت ِ تنفس ِ بازدم  ِ ولیّ الله است در معرکه ی زیارت ِ معرفت!

و اینجا هنوز ناله ی دلتنگی مدینه بلند است و بقیع در عزای کوچ ِ حسین خاکیست!

رکن و مقام، مشتاق ِ غبار  ِ پای ِ حضرت امام اند و صفا در سعی  ِ تبرّک به قدوم امام است!

پرده ی کعبه اما دست به دامن کعبه ی وجود است به ناله های مهلا مهلا که الامام کالکعبه ...

و در این میانه ی السّابقون السّابقون ِ دلتنگی، جبل الرّحمة از همه مقرّب تر است ...

حسین فدیه ی حضرت خداست برای تمامی نقص های خودساخته ی عالم و جبل الرّحمة، همان طور  ِ موعود موسی است!

آنجا که کلیم اللّهی از پس  ِ چلّه نشینی های میقات ِ حضرت ِ رب، تاب ِ تجلّی نورالله نداشت و به صیحه ی لبریزی ِ کاسه ی وجود، مدهوش عظمت ِ جناب ِ خدا شد!

آری خلوت ِ موسی و وادی طور، تمرین ِ استقامت ِ زمین بود برای تحمل  ِ نغمه ی ولیّ اللهی ِ حضرت ارباب و جناب معبود!


آهسته عبور کنید؛ فخلع نعلیک همینجاست!

آنجا که حسین کلیمُ الله می شود؛ جبل الرّحمة طور است و وادی حجاز، ارض ِ مقدّس طوی؛ که شرف المکان بالمکین

عرفه اگر تجلی معرفت حسین است در حجاز؛ ناحیه سند معرفت ِ عملی امام است در کربلا

از عرفه تا ناحیه یک کـــربلا راه است!

در عرفه باید ناحیه را شناخت که اینجا بسم  ِ الله ِ ورودی کربلاست ...


گفت حج اگر تمرین ِ کربلاست،

زمزم  ِ سعی و صفای ِ هاجرش کجاست؟

گفت آنوقت که بنت الحیدر در سعی ِ تلّ و خیام، هاجر بود؛

اسماعیل  ِ علی،

وسط  ِ گودال ِ زمزم بود!

گفت زمزم چیست؟

گفت جوشش خون ِ ثارالله است زیر پای حضرت مادر

گفت صفا کجاست؟

گفت صفای تماشای ما رات الّا الجمیل ِ دخت ِ علی، به هنگامه ی زیارت ِ جمال ِ شیب الخضیب ...


۱۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۱ ، ۱۳:۵۵
تربت
بسم  ِ ربّ العشق

ما شاگرد مکتب ِ کن فی النّاس فلا تکن مع النّاسیم؛

بگذار مک لوهان ها و لاسول ها به حکم  ِ قوانین خودساخته شان؛ عالم را عصر ارتباطات بخوانند!

بگذار به شهادت ِ google erath ها، فاصله ی حریم امنت تا خرابه ی ما، 1248 کیلومتر و 508 متر باشد!

بگذار حلبی های آسمانی، تا خرخره رزرو های فلان جایی باشند!

اینجا اما هنوز عصر  ِ پر نور  ِ خلافت ِ حضرت ِ صاحب (عج) است ...

ما به حکم  ِ حدیث ِ عشق  ِ  قبورنا فی قلوب شیعتنا؛ از مشهدی ها مشهدی تریم!

ما با بُراق ِ شوق ِ زیارت، تمام ارض های جدایی را طی کرده ایم و اذن دخولمان را در باب الجواد خوانده ایم و تا ورودی صحن ِ قدس، خمار  ِ چشمان ِ نافذ ِ حضرت ِ امامیم!

ما توی بسم  ِ الله ِ چارچوب شرقی گوهرشاد، همانجا که تمام پرسپکتیوهای عالم، غبار  ِ چشم اندازش هم نمی شوند؛ بغض های فروخورده مان را 8 باره شکسته ایم ...

ما در کفشداری های حرمت، کفش  ِ ایمان ِ وصله دار  ِ دلمان را، به دست ِ ملائک ِ مقرب ِ حضرت خدا داده ایم!

ما حبّ ِ حضرت مادر را، برای روز مبادای لَتُسئَلُنَّ یومئذٍ عن النعیم به امانتی های جناب امین الله سپرده ایم!

ما میان شمیم  ِ عطرهای مشهدی ِ حرم، مست ِ عشق می شویم و کبوترانه تا مضجع می پریم!

ما در تماشای ضریح  ِ بابا، موتوا قبل ان تموتوا را هزارباره چشیده ایم!

ما خنکای نفس  کشیدن های  ِ پایین پا را به همه ی اکسیژن های غنی شده ی عالم نمی دهیم!

ما اگر حاجی حریم  ِ الامام کالکعبه ای هستیم که زیارتش حجّ  ِ فقراست، فقرمان فخر ماست!

حاجیان ِ حریم حجاز را بگو سعی ما در سعی تبرّک ِ ضریح است و صفای ما در صفای زوّار رضا

زمزم  ِ اسماعیلمان اما، سقّاخانه ی اسماعیل طلاست و  پنجره فولاد برایمان هم رکن است و هم مقام

آری جناب ِ امام

ما یقین کرده ایم فی مقعد صدق، نشستن  ِ دل است در پایین  ِ پای مبارکت، عند ملیک مقتدر ...

http://s2.picofile.com/file/7225923010/haram.jpg

هرکه دارد هوس  ِ صحن  ِ رضا بسم الله

+

۲۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۱ ، ۱۵:۳۱
تربت
حاجتی نیست به حدیث ِ عشق  ِ الامام ُ کالکعبه؛ که حضرت ِ جنابت برای ما، هم حج هستی و هم عُمره، هم صفایی و هم مروه، هم میقاتی و هم زمزم...

گفت یعنی طوس می شود مکّه؟

گفت کعبه اگر خانه ی حضرت ِ خداست؛ طوس  می شود عرشُ الله !

گفت نحنُ ابنا الدّلیل. ما العرش!؟

گفت عرش اعظم از کرسی است و هوَ رَبُّ العَرش العَظیم

گفت کرسی چیست؟

گفت صادق خوبی ها فرمود؛ وسع کرسیّه السّماوات و الارض یعنی وسع علمه السّماوات و الارض!

گفت یعنی عرش محلّ  ِ استقرار علم  ِ خداست؟

گفت عرش، مُلک عظیم است و محلّ  ِ استقرار علم و تدبیر امور که ثمّ اسْتوَی عَلَی الْعَرْشِ یُدَبِّرُ الأَمْرَ

گفت استوی چه صیغه ایست؟

گفت الرّحمن علی العرش استوی و استوی یعنی احاطه ی حضرت ِ رب در عرش و فرش علی السّویّه است!

گفت؛ طوس این وسط کجاست ؟

گفت شنیده ای قلب ُ المومن  ِ عرشٌ الرّحمن؟

گفت مومن کیست؟

گفت اول مومن، جناب ِ حضرت ِ رحمانی است که السّلام المومن المهیمن

دوم مومن احمدیست که آمن الرّسول بما أنزل إلیه من ربّه

و سوم مومن ِ عالم ولیّ امریست که خدا به ایمانشان وصفشان کرد که انّما ولیّکم الله و رسوله و الّذین آمنوا الّذین یقیمون الصّلوة و یؤتون الزّکوة و هم راکعون‏

گفت آیه دلالت می کند بر ایمان علی (ع)، ابوالحسن (ع)کجاست؟

گفت نفرموده الّذی که الّذین صیغه ی جمع است و از حضرت حیدر تا صاحب (عج) را شامل است!

خلاصه بگویمت،

قلب ُ الرّضا عرش الرّحمن!


جناب ِ ولی نعمت،

قلب ِ مبارکت اگر عرش خداست؛ ما را چه حاجت به علم الرّجال که ما یقین کرده ایم حدیث ِ من زار قبر ولدی علی و بات عنده لیلة؛ کان کمن زار الله فی عرشه

ما امّا،

دلتنگ ِ زیارت ِ خداییم در بیتوته های شبانه ی بهشت الرّضای طوس

۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۱ ، ۱۰:۱۱
تربت
بسم  ِ ربّ ِ الستّار  ِ الکریم ...

پاییز که میشود؛ آدم ها میان ِ خس خس  ِ خرد شدن ِ برگ های نارنجی، مُردن را میچشند !

و مرگ در قاموس ما، واژه ایست که هم تلخ است و هم شیرین!

آنوقت که نفس های انتظار، بی درک ِ حضور  ِ سبزت ضایع شوند؛ قارقار  ِ کلاغ های حسرت، سکوت ِ آرمش  ِ آبکی آدم ها را خواهد شکست!

حاجتی نیست به مواخذه ها و عتاب ها که ما خوانده ایم کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا

آری ما معترفیم که عمر  ِ این دل های هرجایی، سراسر مرگ است و تلخی!

اما حضرت ِ بابا؛

با اینکه سال هاست از درد ِ غربت ِ غیبتمان، صدباره جام  ِ تلخ  ِ مرگ را سر کشیده ایم؛ هنوز سکوت ِ عصرهای پاییزی، جان می دهد برای از تو نوشتن، که ما هزارباره آب ِ دهان ِ اشتیاقمان را فروخورده ایم از حلاوت ِ حدیث ِ عشق  ِ من یمُت یرنی ...

اینجا اما چهار فصل سال پاییز است و شمار  ِ وقوف های منجمد؛ 1143 ساله اند!

هاجران ِ تشنه ی جمالت، میان ِ این مرگ و آن مرگ، سعی ها کرده اند و ما هنوز در برزخ  ِ صفای زیارت ِ جمالت مانده ایم!

مخلص  ِ کلام جناب ِ بابا؛

ساده بگویمت؛

شکّی نیست در همه جایی بودن ِ این دل های خراب و اصلا کلاغ  ِ سیاه  ِ سلوک ِ ما، از جوجگی پر نداشت!

اما مگر نه اینکه جناب ِ حضرتت صاحب امر  ِ کن فیکونی و به نظرة رحیمه ای کیمیا کننده ی هر مس  ِ وجودی هستی؟

پس دستان ِ نوازش  ِ ولیّ الّلهی ات را بر بال های شکسته از گناهمان بکش تا به تبرّک ِ عطر  ِ دستانت، کبوتر  ِ دست آموزت شویم ...

آری کبوتران ِ حرمت را چه باک از سیاحت ِ عالم که آشیان ِ عشقشان، آستان ِ دستان ِ پر مهر توست.

حبیب ِ محمد؛

بیا و به ذکر  ِامّن یجیب ِ تنهایی، دعای تعجیل فرج  ِ خودت را بخوان و در صور  ِ اسرافیلی  ِ نام  ِ حسین بدم تا ما سیاه رویان ِ حریمت، کبوترانه محشور شویم و پروانه وار به گرد ِ کعبه ی امامتت حاجی شویم و تو برایمان بخوانی وعده ی مکنت مستضعفین را به  آیه های الیس الصبح بقریب ...



حرفهایم اگر پریشانند تقصیر واژه هاست!

بس که برای تبرّک شدن به نامت هول می کنند...

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۱ ، ۱۳:۱۶
تربت
همسفری اگر هست، ما را عزم  ِ مرور  ِ صدباره ی تاریخ است!

فاعتبروا یا اولوالابصار ...

حاجتی نیست به مقدمه ها و موخره ها که اینجا هنوز یثرب ِ حرامیان است و محمّد میان ِ کوچه های دود گرفته ی مکّه، آماج ِ سنگ های جهالت ِ توله های امیّه است!

اینجا هنوز کوچه های ناپاک ِ حرامیان تنگ است و حسب ِ میراث ِ سیاه ِ پدریشان، خاکستر  ِ بی شرمی می ریزند بر فرق ِ بهترین ِ خلق خدا

اینجا پاسخ  ِ ندای محبت ِ طه، دندانیست که شکست و طه همان احمدیست که خدایش به زیادی محبتش به خلقی که کفوراند بازخواستش کرد که ما انزلنا القرآن علیک لتشقی؛ 

اینجا عادت روزمره ی بنی آدم، تقلّای به سفلی کشیدن ِ معراجیان است!

حاشا به این خیال های خام که منزه است آنکه أَسرَی بِعَبْدِهِ لَیلاً مِّنَ المَسجدِ الحرامِ إِلی المسجدِ الاَقْصا، رضا به خاموشی نور الهی اش دهد!

اینجا اما هنوز عصر  ِ غصب خلافت است وعصر  ِ امامت ِ حضرت صاحب (عج) را؛ به نام عصر  ِ تکنولوژی و ارتباط و دهکده ی جهانی سند می زنند!

اینجا غربت ِ عصرهای جمعه را با سانتی مانتال های خودساخته و رپرهای بی حیا مرهم می کنند!

اینجا احمد نه فقط در میانه ی عالم و نه فقط در میان ِ مسلمین، که در وسط ِ مدعیان تشیّع هم تنهاست ...


محمّد؛

تو را میان هق هق های شبانه ات باید صدباره شناخت؛

آنجا که از درد ِ قساوت قلب های سنگ ِ این نامردمان، دیوارهای سنگی حرا، دانه دانه برایت اشک شد حتّی یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأَنْهَارُ  ...

تو را باید میان حلاوت ِ لبخندهای رحمة للعالمینی ات، در جواب سفاهت های اعرابی ها شناخت!

تو را باید از شان ِ نزول ِ و ما انت علیهم بوکیل شناخت؛ آنجا که قلب سلیمت برای هدایت کافران می تپید !

تو را باید از کالبد ِ نام حبیب الله ات شناخت ...


اعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم

ن و القلم و مایسطرون ...

حضرت حبیب،

قلم  ِ شکسته ی جهالت ِ ما را چه به وصف ِ مقام محمودی ات، که  ما عرفک الّا الله و الّا علی

ای محمد ِ امین، وه که چقدر علیوار تنهایی ...

در غربت ِ احمد همین بس که خدا علی را برایش آفرید!

در شان ِ مقامش همین بس، که علی خود را عبدٌ مِن عبیده خواند!

در تنهایی اش همین بس که عهد اخوتش با علی بود!

و در گمنامی اش همین بس که هنوز در معرفت ِ باب ِ مدینه علم مانده ایم!

اما محمّد؛

بیا و دوباره برایمان بخوان آیه های عشق را

بخوان به نام پروردگاری که تو را آفرید...

بخوان برایمان خیال ِ خام  ِ مختالان فخوری را که به زعم  ِ تاریکشان اراده ی خاموشی نور الله کرده اند

بخوان برایمان آیه آیه ی نور و مشکاة را

بخوان برایمان آیه ی مکر خدا را که اوست خیرالماکرین

بخوان برایمان که والله متمّ نوره ...

عزیز دل ِ امّ ابیها؛

صوت ِ قرآن را باید از تو شنید،

ما خیلی وقت است پای هجا هجای قرآنت اشک نریخته ایم

بخوان تا صدباره از صوت ِ داوودی ات بمیریم قبل از مردن !

و بخوان برایمان از بقیة اللّهی که خیرٌ لناست !

بخوان برایمان وعده ی استخلاف و مکنت مستضعفین را

بخوان برایمان آیه ی شفاعتت را و استغفار کن برای امتی که بزرگ ترین مانع ظهور است!

دست های ید اللّهی را به ذکر  ِ امّن یجیب ِ غربت معطر کن و بخوان برایمان دعای فرج را به آیه های الیس الصّبح بقریب ...


حضرت  ِ بابا آجرک الله ...

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۱ ، ۱۳:۲۰
تربت

امشبی را رئیس ِ مکتب ِ فاطمی،

شاگرد ِ مادر است!


تو گویی مدینه، حلقه ی تکرار  ِتاریخ ِ تاریک ِ آدمی است!

مدینه شان ِ نزول ِ اتجعلُ فیها مَن تُفسد فیهاست!

اینجا بهای خون، شهوت ِ غصب ِ خلافت است!

اینجا خانه های سوخته،  6 باره می سوزند!

اینجا نه فقط مدینه، که هم کوفه است و هم کربلا !

امشب اما؛ حیدر  ِ زمانی چون مجتبی غریب مانده و در بنی هاشم، آماج  ِ سیلی  ِ غربت است

و بنی هاشم همان جاست که تسیبح  ِ تربت ِ حسین، شکافت !

السّلامُ علی الاجساد ِ المقطّعات!


الحمدلله ِ الّذی جعلَ اعدائَنا مِن الحُمقا...

ابراهیمیان را از آتش چه باک!

صادق اما، میراث دار  ِ صحیفه ی مادر است؛

زهر  ِ منصور نه!

خاطرات ِ مادری شهیدیش کرد!

۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۱ ، ۲۰:۵۶
تربت
بعضی حرف زدن ها مقدمه نمی خواهند!

بعضی وقت ها هست که غرض از حرف زدن؛ فقط حرف زدن است و بس!

همان وقت ها که کلی حرف ِ نگفته جمع می شود توی دل ِ اوراق شده ای و خرخره ی بغضت را چنان فشار می دهد که نه راه پس داری نه راه پیش!

راستش را بخواهی از بچگی به بچه گی  ِ بچه ها زیاد غبطه می خوردم!

غبطه می خوردم به حال ِ صادقانه و بی قلّ و غششان

به اینکه برخلاف بیرون ِ شلوغشان، باطنی دارند آرام و سلیم، عکس ِ ما !

به لطافت ِ آسمان ِ صاف ِ دلشان،

که ابرهای بارانی ِ اشک های معصومانه شان، 24 ساعته سرزمین ِ وجودشان را آب ِ صداقت می دهد!

و من همیشه بغض های تنهایی ام را،

زیر لبخندها و شوخی ها و لحن های جذاب کتمان کرده ام، تا مبادا دلتنگی هایم دل ِ عزیزی را دلتنگ کند!

اما اینجا دیگر اسم نویسنده ای ندارد تا در پشت ِ سیاهه نامش، دلواپس ِ ظهور ِ منیّت ها شوم!

پس دیگر از زیادی ضمائر و افعال ِ اول شخص تعجب نکنید!

بعضی وقت ها هست که آدم ها باید بزنند به سیم آخر و عجزشان را توی بوق و کرنا کنند؛

شاید در پس ِ زلزله ی آه ِ حزنشان،

دل ِ زنگ گرفته ی بعضی ها لرزید!

همان ها که برایشان، ریختن ِ آبروی دیگران،

به آسانی ریختن ِ ته استکان ِ یک چایی یخ کرده است!

همان ها که نگفتن از آن ها را ترجیح می دهی بر گفتن از اوصافشان و حواله شان می کنی به دستان حیدری ِ حضرت عمو!

اما سختی کار فقط در رذالت بعضی ها نیست که اگر قرار بود آخر ماجرای ِ تو و حزنت، به دیگری ختم شود؛

چاره ی کار اعلام برائتی بود ساده و بار کردن چند لیچار درشت و نهایتا یک کتک کاری مَشتی!

سختی کار اینجاست که بعضی وقت ها،

دشمن ترین ِ دشمنان تو اینقدر خودی هستند، که باید آن ها را به نام  ِ خودت بخوانی!

سختی کار آنجاست که گاهی آدم باید از خود ِ خودش فرار کند!

سختی کار وقتی است که بدانی این خود، قرار نیست از تو جدا شود و تا یوم الحشر  ِ تنهایی، قرین توست!

آنوقت است که دیگر نه صغری چیدن و کبری چیدن جواب می دهد؛ نه دیگری را مقصر پنداشتن دردی را علاج خواهد کرد!

حال ِ پریشان ِامروز  ِ من، به اندازه این سیاهه ها پریشان است!

حال ِ تنهای دور افتاده ای که یقین کرده است؛

«اعدی عدوّک، نفسک الّتی بین جنبیک!»

آهای حضرت ِ خالق، جناب ِ کریم، لوتی  ِستّار

آ خدا

من از زیارت ِ خودم، بی لطف و کرم  ِ تو، می ترسم!!!


من قبول دارم از لطف و کرم ِ تو بوده که همین چند خطّ آخری، از حال و هوای گُر گرفتن ِ نفس ِ خبیثه ام نجاتم دادی، اما؛

اوسّای کریم

قرارمان چیز دیگری بود!

قرار نبود یک ماه نگذشته از ماه مبارکت، اینقدر دریده شویم!

ما که نه مخلَصیم، نه عبادک الصّالحونیم که مصون باشیم از کید ِ شیطانی، که ضعیفش هم برای ما قوی است!

ما عاجزیم والله ...

نمونه اش هم عجزنامه ی بالاست که رسید به محضر مبارکتان

پس جناب ِ کریم،

به قداست ِ نام  ِ حضرت ِ مادر قسمت می دهیم؛

امدادی های ح س ی ن ی ات را بفرست!

پیش از آنکه حرّیتمان را هم به باد دهیم ...


گفت این خدا خدا کردن های بلند؛

نشان ِ دوری ِ تو از من نیست که هو معکم این ما کنتم

فریاد ها معترف ِ دوری من است از تو

فدای غربتت، حضرت ِ قریب!


۱۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۱ ، ۱۸:۱۸
تربت

قرار بود کلّ یوم عاشورا باشد و کلّ ارض کربلا

آخر  ِ ماه مبارک برای من، یعنی نهایت ِ عــــــطـــــشــــــ

اینجا وسط ِ عاشورا است...


تذکّر نوشت!

آهای همه!

مسیر  ِ عید ِ فطر باز ِ باز است

با ترافیکی روان و حلال!

اینجا اما،

به گردنه ی دق مرگ شدن نزدیک می شوید!

آهسته و با احتیاط عبور کنید!

خطر  ِ شنیدن ِ روضه ی باز ...


گفت دم  ِ عیدی زده ای وسط  ِ دشت ِ کربلا ؟

گفت مگر عاشورا عید نداشت؟

گفت کربلا و عید؟

گفت مگر نشنیده ای قصه ی  فطر  ِ کربلا را؟

همین که هلال ابروی قمر روی نی رویت شد؛

روضه ی روزه ی خیام افطار شد!

۱۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۱ ، ۲۳:۲۳
تربت
به رسم  ِ از مهمانی رفتن، اول سپاس!

سپاسی از جنس ِ آنچه لایق ِ شان ِ بی انتهای تو ست

همان شان ِ فضل اللّهی ات که وقت ِ کرم کردن، می چربد بر همه ی عدل های الهی ات!

همان فضل اللّهی که بی لیاقت بذل می کند و میریزد و می پاشد

خواستم فقط بگویمت حضرت ِ کریم؛

دست های خالی از دستان ِ پدرمان را که دیدی!

راستش را بخواهی، همان بابایی که یادمان داد به مهمانی کریم اگر میروی؛ باید دست خالی باشی؛

زیرگوشمان گفت که دور از مرام کریمان است مهمانی را دست خالی بدرقه کردن

خواستم بگویمت از دعای نیمه شب ِ باباست که جیره خوار ِ نام ِ حسینیم و در این بریز و به پاش ِ رمضانی ات هم، عطش های دم  ِ غروبمان با یاد ِ عطش ارباب افطار شد!

حالا اما موعد رفتن شده و دست های همیشه خالی مان خالی تر از همیشه است!

پس یا ربّ الحسین،

عقولمان را کامل کن و اذن رویتمان بده برای زیارت ِ بابا که سخت دلتنگیم ...


۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۱ ، ۱۸:۵۳
تربت