اذن می خواهد و لیاقت و معرفت و هزار مقدمه ی دیگری که هزاران مثل ِ منی، به نداشتنشان معترف ایم
اما؛
نوشتن از تویی که انیس الرّفیقی و والد الشّفیقی و اخ الشّقیقی و یک کلام بابایی؛
نه صغری چیدن دارد نه کبری چیدن!
بابا بودن که این حرف ها را بر نمی دارد!
دلت که تنگ شد، باید تنگ شدنش را فریاد بزنی و کولی بازی دربیاوری که آهــــــــــــــای همه ی اهل عالم؛
فقد طـــــــــــــال الصّــــــــــدی ...
تو حالا هی بیا و برایش روضه ی تناسب حجت ظاهر و باطن بخوان و کمبود عقلش را بهانه ی یتیمی اش بشمار و سفارشش کن به تفکری که دقّ الباب ِ بیدار کردن ِ تعقل است و دلخوشش کن به آفتاب ِ پشت ِ ابر و حضور و ظهور و چه و چه و چه!
مگر توی کتش می رود لامروّت!
دل است دیگر؛
بهانه ی بابا که گرفت؛ نه کمبود معرفت می فهمد، نه اذن رویت نداشتن،
پای یتیمی اش را می کند توی تک کفش ِ دلتنگی و هی نق می زند!
تف توی ریا !
چند وقت پیش که دکترهای عالم جوابمان کردند، رفتیم سراغ طبیبی که من لا طبیب له !
حضرتش تجویز فرمود که مسکّن ِ زیارت ِ باب الجواد و حرمین عشق و کجا و کجا، تسکین درد ِ یتیمی هست؛ درست.
اما آنفلوانزای غربتی تان را، شفایی جز اذن رویت ِ جمال ِ یوسف آفرینش نیست!
مخلص ِ کلام حضرت ِ بابا
شمایی که علم کلّ شی احصاست در وجود مبارکت، حتما میدانی که وضع خراب ِ ما غربتی ها، بهتر از حال ِ خراب ِ ماه مبارکمان نمی شود!
اصلا راستش را بخواهی، بعد از یک ماه تقلی کردن برای آدم شدن، تازه فهمیدیم بیچاره ایم و خلاصه حسابی نا امید شدیم از زور زدن های بچگانه مان!
اما شما که صاحب امر کن فیکونی و به نظرة رحیمه ای نستکمل بها الکرامه میکنی؛
بیا و به گل روی حضرت ِ مادر، این آخر ماهی، با گوشه ی نگاهی،
فجعلنا کما تحب و ترضی
بحقّ الحسین
وقتی زمین می لرزد، نائب ِ صاحب هم می آید برای سرسلامتی!
حکما زمین ِ دلمان که بلرزد، فرج خواهد شد ...