تربت الـ حـ سـ یــ ن






تربت الـ حـ سـ یــ ن

کربلا تربت می‌سازد و همه ابدان شیعیان را تربت می‌کند
از عطش، آب بدن خشک می‌شود و تشنه دنیا و آخرت می‌شود؛
هم تشنه آب ظاهری می‌شود و هم تشنه معنوی
کسی که تشنه کربلا شد، بدنش سرانجام تربت می‌شود
همین بدن ظاهری، حتی اگر نمرده باشد!
و این یعنی معنای موتوا قبل ان تموتوا

كلّ يوم اگر براي ما عاشوراست و كلّ ارض كــربلا، سلام هاي مقدّس ِ صبح و شام ِ حضرت ِ ناحيه، سرّ ِ خون - اشك هاي جناب ِ صاحب (عـجّل الله فرجه الشّريف) اند ... أَلسَّلامُ عَلى مُحَمَّد حَبيبِ اللهِ وَ صِفْوَتِهِ ... أَلسَّلامُ عَلى أَميرِالْمُؤْمِنينَ عَلِىِّ بْنِ أَبي طالِب الْمَخْصُوصِ بِاُخُوَّتِهِ ... أَلسَّلامُ عَلى فاطِمَةَِ الزَّهْرآءِ ابْنَتِهِ ... أَلسَّلامُ عَلى أَبي مُحَمَّد الْحَسَنِ وَصِىِّ أَبيهِ وَ خَليفَتِهِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ الَّذي سَمَحَتْ نَفْسُهُ بِمُهْجَتِهِ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ أَطاعَ اللهَ في سِـرِّهِ وَ عَلانِـيَـتِـهِ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ جَعَلَ اللهُ الشّـِفآءَ في تُرْبَتِهِ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنِ الاِْ جابَـةُ تَحْتَ قُـبَّـتِهِ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنِ الاَْ ئِـمَّـةُ مِنْ ذُرِّيَّـتِـهِ ... أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ خاتَِمِ الاَْ نْبِيآءِ ... أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ سَيِّدِ الاَْوْصِيآءِ ... أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ فاطِمَةَِ الزَّهْرآءِ ... أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ خَديجَةَ الْكُبْرى ... أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى ... أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ جَنَّةِ الْـمَـأْوى ... أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ زَمْـزَمَ وَ الصَّـفا ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمُرَمَّلِ بِالدِّمآءِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمَهْتُوكِ الْخِبآءِ ... أَلسَّلامُ عَلى خامِسِ أَصْحابِ الْكِسْآءِ ... أَلسَّلامُ عَلى غَريبِ الْغُرَبآءِ ... أَلسَّلامُ عَلى شَهيدِ الشُّهَدآءِ ... أَلسَّلامُ عَلى قَتيلِ الاَْدْعِيآءِ ... أَلسَّلامُ عَلى ساكِنِ كَرْبَلآءَ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ بَكَتْهُ مَلائِكَةُ السَّمآءِ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ ذُرِّيَّتُهُ الاَْزْكِيآءُ ... أَلسَّلامُ عَلى يَعْسُوبِ الدّينِ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنازِلِ الْبَراهينِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الاَْئِمَّةِ السّاداتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْجُيُوبِ الْمُضَرَّجاتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الشِّفاهِ الذّابِلاتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى النُّفُوسِ الْمُصْطَلَماتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الاَْرْواحِ الْمُخْتَلَساتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الاَْجْسادِ الْعارِياتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْجُسُومِ الشّاحِباتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الدِّمآءِ السّآئِلاتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الاَْعْضآءِ الْمُقَطَّعاتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الرُّؤُوسِ الْمُشالاتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى النِّسْوَةِ الْبارِزاتِ ... أَلسَّلامُ عَلى حُجَّةِ رَبِّ الْعالَمينَ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْقَتيلِ الْمَظْلُومِ ... أَلسَّلامُ عَلى أَخيهِ الْمَسْمُومِ ... أَلسَّلامُ عَلى عَلِىّ الْكَبيرِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الرَّضيـعِ الصَّغيرِ ... أَلسَّلامُ عَـلَى الاَْبْدانِ السَّليبَةِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْعِتْرَةِ الْقَريبَةِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمُجَدَّلينَ فِى الْفَلَواتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى النّازِحينَ عَنِ الاَْوْطانِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمَدْفُونينَ بِلا أَكْفان ... أَلسَّلامُ عَلَى الرُّؤُوسِ الْمُفَرَّقَةِ عَنِ الاَْبْدانِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمُحْتَسِبِ الصّابِرِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمَظْلُومِ بِلا ناصِر ... أَلسَّلامُ عَلى ساكِنِ التُّرْبَةِ الزّاكِيَةِ ... أَلسَّلامُ عَلى صاحِبِ الْقُبَّةِ السّامِيَةِ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ طَهَّرَهُ الْجَليلُ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنِ افْتَـخَرَ بِهِ جَبْرَئيلُ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ ناغاهُ فِي الْمَهْدِ ميكآئيلُ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ نُكِثَتْ ذِمَّـتُهُ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ هُتِكَتْ حُرْمَتُهُ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ اُريقَ بِالظُّـلْمِ دَمُهُ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمُغَسَّلِ بِدَمِ الْجِراحِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمُجَـرَّعِ بِكَأْساتِ الرِّماحِ أَلسَّلامُ عَلَى الْمُضامِ الْمُسْتَباحِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمَنْحُورِ فِى الْوَرى ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ دَفَنَهُ أَهْـلُ الْقُرى ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمَقْطُوعِ الْوَتينِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمُحامي بِلا مُعين ... أَلسَّلامُ عَلَى الشَّيْبِ الْخَضيبِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْخَدِّ التَّريبِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْبَدَنِ السَّليبِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الثَّغْرِ الْمَقْرُوعِ بِالْقَضيبِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الرَّأْسِ الْمَرْفُوعِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الاَْجْسامِ الْعارِيَةِ فِى الْفَلَواتِ ... تَنْـهَِشُهَا الذِّئابُ الْعادِياتُ ... وَ تَخْتَلِفُ إِلَيْهَا السِّباعُ الضّـارِياتُ ... أَلسَّلامُ عَلَيْك َ يا مَوْلاىَ وَ عَلَى الْمَلآ ئِكَةِ الْمُرَفْرِفينَ حَوْلَ قُبَّتِك ...

۲۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کربلا» ثبت شده است

هرچقدر هم که ارتباطات خوانده باشی و عناصر ارتباط را موشکافی کرده باشی و اصطلاحات ِ فرنگی ِ اومانیستی را بلغور کرده باشی؛ بازهم بعضی وقت ها هست که بعضی حال ها و بعضی ارتباط ها و بعضی مبهوت شدن ها، فهم ناشدنی اند!!!

اصلا بعضی وقت ها هست که آدم ها با همه ی ادعاهای خودساخته شان، گیج میشوند و مبهوت میشوند و در سعی و صفای شوق و خوف، مضطرّ  ِ مقام  ِ سکوت اند!

بعضی وقت ها هست که دست ِ یداللهّی ِ حضرت ِ غیب، تیر  ِ لطفی را از چلّه ی کمان ِ رحمتش، به سمت ِ قلب های خاک گرفته از روزمرگی  ِ نابنده هایش نشانه ی محبت می رود و به حکم و ما رمیت اذ رمیت و لکنّ الله رمی، صاف میزند وسط قلب ِ سیاه ِ بی اویی ات!

و آنوقت است که دست ِ نامضطرّ  ِ تا زانو در نجاست ِ غفلت فرورفته ات را، به بهانه ی یک سیب میگیرند و این دست گیری های کربلایی برای من، میشود شأن نزول بارش حضرت ِ باران پس از قحطی ها و خشکسالی های فراموشی ِ عطش های کربلا که هم اوست که ینزّل الغیث من بعد ما قنطوا ...

ظاهرش این است که ظاهرسازی ها و تقدیرها و نبودن برخی رفیق ها و خیلی چیزهای دو دوتا چارتایی دیگر، منجر میشود بر سیاهه شدن نام  ِ سیاهت در جمع 72 خادم الارباب ِ بوی سیبی!

باطنش اما برای من، پر است از شوق ها و خوف های ناشناس!

شوق ها اگر در قاموس ِ تنگ واژه ها نمیگنجند؛ خوف ها را نیز حضرت ِ ستّار اذن ِ سیاهه کردن نمی دهد!

همین قدر بگویمت که حسّ غریبی* است خوانده شدن در جمع خدّام الحسین، وقتی بر نالایق ترین بودنت واقفی ...


* و حسّ ِ غریب را شاید بشود تأویل کرد به جنس ِ نگاه های زیرچشمی و ملتمسانه ی عطش های کویر، به مرحمت ِ ابرهای بارانی ...

حسّی پر از امید

و ناخالی از یأس های خودساخته!

فاغثنی یا حضرت ِ بـــ ا ر ا ن** ...


**هرچقدر هم کـــویر باشیم؛

لایوم کیومک یا حضرت ِ بـــ ا ر ا ن!

گفت عـــ طــ شـــ  ِ بـــ ا ر ا ن چه صیغه ایست؟

گفت صیغه ی تشنگی  ِ بـــ ا ر ا ن است؛

در کویر بی محبتی های کــ ر بـــ لـ ا؛

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۱ ، ۲۲:۰۸
تربت
مدینه رفته ها می دانند
مدینه نرفته ها هم می دانند!
اصلا تمام محبین  ِ حضرت کسا می دانند که از مزار جناب ِ احمد تا بقیع،
فاصله ایست هرچند کوتاه، اما آخرش همین چند قدم اسمش فـــــــاصله است!
و من تمام مصائب ِ نه فقط اسلام که همه ی عالم را زیر سر منحوس ِ همین فاصله ها می دانم!
آنوقت که دست ابلیس  ِ ثقیفه، ریسمان ِ حرمت ِ احمد را شکست؛ دانه دانه ی تسبیح ِ کسا از هم گسست!
و تسیبح کسا همان ریسمان ِ حبل اللهی حضرت خداست که بحکم آیه های مزد رسالت، حسابی ماجور  ِ امت ِ محمد شد!
نجف رفته ها می دانند
نجف نرفته ها هم می دانند!
اصلا تمام محبین  ِ حضرت ِ حیدر می دانند که شاه مهره ی تسیبح رسالت، دردانه ی نام  ِ علی است و علی همان مهره ی ممهور حضرت خداست که در فاصله افتادن های نامردی، اینقدر تنها ماند و ماند که تا تاویل ِ چاه ِ معطل مانده ی وبئر معطله، عروج کرد!
مدینه رفته ها نمی دانند!
مدینه نرفته ها هم نمی دانند!
اصلا احدی جز حضرت ِ بابا، نام و نشان دانه ی تسبیح مادری را نمی داند!
و دانه ی تسبیح مادری همان دانه ی 33 دانه ای  ِ حضرت ِ بضعة المصطفی است که در کوچه های بنی هاشم، ضربت ِ نامردی ِ فاصله اندازی؛ دانه دانه اش را پاشید!
مدینه رفته ها می دانند
مدینه نرفته ها هم می دانند!
اصلا تمام محبین  ِ مادر می دانند که حضرت مجتبی، همان دانه ی همسایه ی مادر بود در کوچه های تنگ فاصله!
کربلا رفته ها می دانند
کربلا نرفته ها هم می دانند!
اصلا تمام محبین  ِ احمد می دانند که حسب حدیث ِ عشق حسین منّی، دانه ی سرخ رنگ ِ حسین، وتر الموتور دانه هاست!
و دردانه ی حسین همان دانه ی از جنس تربت است!
تربتی اعلی نه فقط از جنس کربلا که تربت الحسین، تربت ِ احمد است و تربت ِ علی، تربت ِ مادر است و تربت ِ مجتبی!
دانه های تربتی اما، وقتی از تسبیح ِ کسا جدا شوند؛ گم نمی شوند!
فاصله ها دانه ی تربتی را
تکه تکه می کنند
خـُـرد می کنند
له می کنند
بی کفن می کنند
بی عباس می کنند
مقطع الاعضا می کنند
و دست آخر حسین را حـ سـ یـ ن می کنند ...



۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۱ ، ۱۲:۵۴
تربت
دوباره کــربلا و دوباره بیابان ِ اشک های زینبی!

سکوتش پر شد از دلتنگی!
وعده ی واعدنا یادت هست؟
امروز اما آخر  ِ میقات ِ زینب است!
فتمّ اربعین لیل های انتظار ...

چله نشینی های با بی حسینی اش که تمام شد
تازه رنگ ِ مادر شد ...

اینبار کمتر زمین خورد در گـ و د ا ل!
بس که قامتش خم بود ...

دخترها؛
هرچه چادرشان خاکی تر
هرچه قامتشان خم تر
هر چه دستشان به دیوارتر
مادرتر اند ...

امروز حـ سـ یـ ن برای قامتت،
اسپند  ِ و ان یکاد میچرخاند!
وه که اینجا چه بیش تر دختر  ِ فاطمه ای ...
 
 
۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۱ ، ۱۶:۱۲
تربت
وقتی حرف های ناگفته ی خواهر در حرف نگنجند؛
عالم به جایش روضه خواهد گفت!
امشب اما تفاّل های حافظ هم روضه های باز اند!

یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود 
رقم  ِ مهر تو بر چهره ما پیدا بود 
(یادت هست روی ناقه از رویای دیدنت در خواب، چهره ام پریشان شد؟)
یاد باد آن که رخت شمع طرب می‌افروخت 
وین دل سوخته پروانه ی ناپروا بود 
(یادت هست شمع جمالت، پروانه ی دلم را روی نی سوزاند؟)
یاد باد آن که صبوحی زده در مجلس انس 
جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود 
(یادت هست مجلس بزم و تنهایی ام را؟)
یاد باد آن که چو یاقوت قدح خنده زدی 
در میان من و لعل تو حکایت‌ها بود 
(یادت هست لبخند میان تشتت را به بوسه های گودال؟)
یاد باد آن که خرابات نشین بودم و مست 
وآنچه در مسجدم امروز کم است آن جا بود 
(یادت هست سه ساله ات در خرابه جاماند؟)
یاد باد آن که در آن بزمگه خلق و ادب 
آن که او خنده مستانه زدی صهبا بود  
(یادت هست بزم شامی و خنده های موزون ِ خیزران را؟)
یاد باد آن که چو چشمت به عتابم می‌کشت 
معجز عیسویَت در لب شکّرخا بود
(یادت هست در میانه ی رگ بوسی نگاهت سوی معجر بود؟)
یاد باد آن که نگارم چو کمر بربستی 
در رکابش مه نو پیک جهان پیما بود 
(یادت هست عباس که رفت کمرت خم شد؟)
یاد باد آن که به اصلاح شما می‌شد راست 
نظم هر گوهر ناسفته که حافظ را بود
(یادت هست قامتم تا نبود؟)

اینجا زینبی حیدروار، سر بر چاه ِ گمشدن ِ یوسفش سایید
یعقوب ِ کربلا اما؛ فقط سـ کـ و ت گفت!
از بس که محزون بود!

میگویند روزه ی مسافر تنها به شرط نذر کامل است
برای روضه ی عطش؛
نذر  ِ روزه کرده بود!

بالای تمام قبرها ابرهای کاروان بارید
مگر بر مزار  ِ رشید!
آخر اینجا همه مبهوت اند!
از بس قامت ِ مزار  ِ سقا،
آب رفته بود!
نگاه های سکینه اما
سنگین تمام شد برای امن!


حکمتت را شکر حضرت ِ حکیم
چشم اگر داشت، صدباره مرده بود جــابر!
با دل اگر زائر حـ سـ یـ ن بود؛
با چشم زائر روزهای کودکی اش بود
وسط ِ بوسه های احمدی!


(+)

ترجمه ها نه آزاد است و نه تحت الّفظ
سیاهه ها امّا
بوی جـــــنون می دهند که پریشانند!


۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۱ ، ۰۲:۴۰
تربت
شب های عاشقی:

بسم الله ِ  کربلا:

بعضی نوشتن ها مقدمه دارند، آداب دارند، رخصت طلبیدن و اذن گرفتن دارند
باید وضوی طهارتی گرفت و بعد از ذکر  ِ یا سریع الرّضای استغفار، رو به قبله ی دل های شش گوشه کرد و سلام  ِ زیارت ِ شب ِ جمعه ای داد و جناب ِ صاحب (عج) را به گل ِ روی حضرت مادر (سلام الله علیها) قسم داد تا به گوشه نگاه کریمانه ای، قلم شکسته ات را روح حیات ِ حسینی ببخشند که اگر اوست وجه خدا، کلّ من علیها فان است و وجه الله ِ حـ سـ یـ ن باقیست ...
امشب اما با همه شب های دنیا فرق دارد و اصلا از جنس دنیا نیست که کاروان ِ عشق ِ حـ سـ یـ ن در راه کربلاست
امشب قیام  ِ صلاة شبانه گرامی دخت حیدر کرّار نشسته نیست و بانوی سه ساله ای میان ِ آرامش شب های پرستاره ی کویر، در دامن ِ پر امن ِ حضرت عمو رویای شیرین ِ سفر می بیند
امشب علی در گهواره ی سیرابی، مست ِ لالایی رباب است و اشبه ِ مردم به احمد حدیث ِ عشق ِ کسا را به آوای داوودی می خواند و دستان حضرت عمو پر است از علم های عشق ِ حـ سـ یـ ن
و امشب را که حضرت ِ ارباب، قیامت ِ قامت ِ علی را زائر است؛ زینب زائر  ِ جمال ِ زائر ِ علی است !
خلاصه بگویمت؛ امشب همه چیز خوب است و عمو هست و علی هست و ناصر هست و آب هست و عـ طـ شـ نیست ...

تا فردا اما؛            
خدا بزرگ است ...

 

 


نزول ِ عشق:

کاروان در راه بود که ذوالجناح ایستاد!
تو گویی بوی غریت ِ این خاک ِ غریب زیادی آشناست!
اینجا نه غاضریّه است و نه نینوا
نه شاطی الفرات است و نه عموراء
اینجــــــا کــــ ر بـــــ لــــ ا ست
و کربلا همانجاست که آدم و سیلمان و ابراهیم و همه ی انبیا و اولیا را به بلایی آزموده اند و در این بزم عشق بازی خدایی، حسین فدیه ی تمام  ِ نقص های خودساخته ی ذبحُ اللّهی است که و فدیناه بذبحٍ عظیم!

و کربلا همان وادی ناامن شده از دستان ِ قلم شده ی حضرت ِ امن است ...
آری؛ اگر فرات ذره ای از مهریه ی غصب شده ی مادر است تو مپندار که عاشورا مصیبتی است ناآشنا برای اهالی کسا، که طومار کربلا را در کوچه های بنی هاشم و در برابر چشم  ِ غیرت اللّهی حضرت ِ مجتبی پیچیدند ...
امشب اما پاسبان ِ خیام عباس است و حضرت ِ علمدار سقّای حرامیان هم هست! و علی هست و امن هست و حــبیب هست و آب هست و عـ طـ شـ نیست ...

 

   تا فردا اما؛            
خدا بزرگ است ...

میگفت اگر از شنیدن تا دیدن راه بسیار است؛ شنیدن روضه کجا و فهمیدن و دیدنش کجا
خدا بر دل شیعه و محبّ علی رحم کرده والله که آنچه می شنود نمی فهمد و همان را هم که شنیده اند مدام منکر می شوند!
این وسط اما خدا بر دل ِ حضرت صاحب (عج) رحم کند که آنچه در ناحیه صادر فرموده را هر روز به چشم جان زائر است ...
رفقا این روزها جهت تسلای دل نازنین حضرت ِ بابا، صدقه سرسلامتی اش را فراموش نکنیم

دل روشنی های سه ساله:

 

فرموده بود از نشانه های مومن، محبت ِ کودکان است که هم رقیق القلب اند و هم بی کبر اند و هم بی کینه؛

اصلا بچه ها همیشه دوست داشتنی اند ...

دختربچه ها اما،

دوست داشتنی تر اند!

سه ساله هم که باشند و تازه زبان باز کنند؛ مدام توی این خیمه و آن خیمه گشت می زنند و زبان می ریزند و دل می برند و یک بغل وان یکاد ِ عاشقانه جمع می کنند!

خلاصه کلّی هاشمی ِ غیرت اللّهی باید ساعت ها توی صف ِ انتظار بایستاند تا شاید چند لحظه ای هم که شده، توفیق ِ به آغوش کشیدن ِ دردانه ی ارباب و نوازش آبشار  ِ گیسوان ِ حضرتش، رزق ِ من حیث لایحتسبشان شود!

این وسط اما سهمیه ی آغوش ِ بعضی ها محفوظ است تا خارج از نوبت های طولانی، خریدار  ِ نازهای حضرت ِ بانو شوند!

برادرهای بزرگ خصوصا برادرهایی از جنس ِ علی، مشتری همیشگی زبان ریختن های بانوی سه ساله اند و دلشان با هر داداش علی گفتن ِ حضرت ِ بانو قنچ می رود و مست ِ تماشای سیمای فاطمی اش می شوند

جناب ِ عمو هم که تا بوده جذاب ترین و مردترین و عبّاس ترین ِ همبازی های رقیه بوده که هیبت ِ مردانه اش را هیچ چیز به اندازه ی در آغوش گرفتن ِ حضرت سه ساله تلطیف نمی کند و با هر عمو گفتن  ِ حضرت رقیه در حضور جناب ِ امام و حضرت ِ خواهر، سیمای حیدری اش گل می اندازد و سر  ِ ادب ِ ابالفضلی اش را تا تماشای ارض ِ کربلا نزول اجلال می دهد ...

این وسط اما رقیه خوب فهمیده از وقتی به کربلا رسیده اند؛ جنس ِ بغل کردن های بابا حسابی فرق کرده است!

این روزها حضرت ِ سه ساله باران ِ چشم های بابا را زیاد می بیند و هرچقدر هم که زبان می ریزد برای خنداندن ِ بابا،

امام بیش تر می بارد!

رقیه اما شکایت ِ اشک های بابا را فقط به علی می گوید و علی هم فقط گوش می کند و گاه گاهی لبخندی تحویل حضرت ِ سه ساله ای می دهد که خیلی دوست دارد نقش ِ مادر  ِ شش ماهه ها را بازی کند ...

خلاصه سه ساله، سه ســــــــــــال است از گل کمتر نشنیده و اگرچه شب های کربلا زیادی شب اند و تاریک؛ اما رقیه دلش مثل ِ همیشه روشن است 

آخر اینجا پاسبان ِ خیام عباس است و عمو هست و امن هست و بابا هست و داداش علی هست و  آب هست و عـ طـ شـ نیست ...

تا فردا اما؛            
خدا بزرگ است ...


چقدر شب های سوم عزایت مادری است

بوی فاطمیه می دهد روزهای سوم محرمت

از بس میاندار هیات هم برای سینه زدن؛

رمق نداشت ...

شرمنده ام که وسط روضه های باز تو

هنوز زنده ام


اخی النّاصر:

این شب ها تاریکی های کربلا پر است از شمیم  ِ امن  ِ حضور  ِ حضرت ِ علمدار و خیام  ِ هاشمیّون لبریز اند از آوای محبت ِ کسا

امشبی را عون و محمد مستمع  ِ صحبت های حضرت ِ مادراند و صوت ِ زینب حیدری است ...

شیرپسرهای دخت ِ علی، پر اند از حسّ ِ غرور  ِ سربازی حضرت ِ ارباب و انتظار احلی من العسل می کشند ...

این وسط اما دل توی دل خیلی ها نیست!

خیلی ها که چشم انتظار  ِ تک ِ لحظه های انتظاراند برای حلّت بفناء الحسین شدن و خیلی ها هم مشغول محاسبه ی زن مال و اولادند و آن ها هم چشم انتظاراند!

چشم انتظار  ِ یک خاموشی و یک تاریکی تا چشمان ِ کور  ِ ظاهر بینشان را حسب ِ سنّت ِ لایتغیّر  ِ لهم اعینٌ لا یبصرون بها، بر ندای هل من ناصر حضرت امام ببندند و در بیابان ِ بی امامی، گور به گور  ِ بدبختی شوند ...

آری آنان را که قلب دارند و لایفقهون بها؛ چه به فهم  ِ معنای کلّ شی احصیناه فی امام مبین؛ که اینان سرِّ طلب ِ نصرت ِ امام را که هدایت است و نصرت دادن به ماموم؛ به نصرت خود بر ولی الله مطلق حضرت ِ صمد تعبیر کرده اند و بدا به حال ِ مرگ جاهلانشان؛ که ماعرفوا امام زمانهم ...

امشب اما هنوز هم کربلا پر است از هاشمی ها و غیرهاشمی هایی که ناصر اند!

اینجا عباس سید ِ ناصرین است و عمو هست و علی هست و حبیب هست و آب هست و عـ طـ شـ نیست ...

تا فردا اما؛            
خدا بزرگ است ...

و ان یکاد، ذکر واجب است برای دردانه ها...

وتر ِ الموتور که باشی؛

عقیقه های عقیله ای، کریمانه اند!

عون و محمد فدای دندانت...
گفت دندان چه صیغه ایست؟
گفت صیغه ی رقص ِ عاشقی است به ضرباهنگ ِ خیزران
گفت مکشوف تر بخوان!
گفت با لحن ِ زینبی بخوان ...
مـن بمیــــــــــــــــــرم، شکسته دندانتـــــــــــــــــ ؟
صــــــــــــــوت ِ قرآنی ات عوض شده استـــــــــــ !
 توی ِ مقـ ـــتل، هـــــ جـــــ ا، هـــــ جـــــ ا شده ای
و غــــــــــزل خوانی ات عــوض شده استــــــــــــ !


وارث ِ کوچه ها :
 

این روزها که حـ سـ یـ ن با هر بهانه ای می بارد و جز جناب ِ حضرتش سرّ  ِ آیه های استرجاع را نمی داند، جمال ِ حسنی ِ عبدلله، بهانه ی اشک های حضرت ِ ولیّ اللهی است و عبدالله همان میراث دار  ِ خاطرات ِ مادری است !

بغض های گاه و بی گاه ِ ابن الحسن، یادآور  ِ سکوت های مجتبی است در روزهای کبود ِ فاطمی !

و عبدالله اگر همان هم بازی حضرت ِ سه ساله ایست که وقارش فاطمی است؛ غرورهای بنی هاشمی اش؛ عباسی است !

این شب ها اما که علی و قاسم مشق ِ جنگ می کنند برای فدایی ِ حسین شدن؛ عبدالله مسافر  ِ رویای های کودکانه ی مردانه ایست تا مرز  ِ بی نهایت علمدار شدن!

کسی چه میداند

شاید صداقت ِ چشمان عبدالله، مسیر  ِ سی و چندساله ی عباس شدن را یکشبه عروج کرد!

خلاصه خوش خیالی های عبدالله هر روز تمرین ِ سپر بودن می کند برای مدافع ِ ولیّ الله شدن ...

و لشکر  ِ حضرت ِ حـ سـ یـ ن پر است از شهدایی که به حکم موتوا قبل ان تموتوا کشته ی محبت ارباب اند و رویای خوش ِ حلت بفنا الحسین شدن می بینند و عمو هست و امن هست و علی هست و آب هست و عـ طـ شـ نیست ...

تا فردا اما؛            
خدا بزرگ است ...

 


قاسم ابن الحسین ... :

حضرت ِ غریب؛
ذره ذره ی کوچه های بنی هاشم به غربت ِ نام احلی من العسلت گواه اند و اصلا به شهادتِ کوچه های غریبی چه حاجت که نور ِ کبود فاطمی نشان ِ مظلومیت و غربت حضرت ِ مجتبی است ...
آری داستان ِ تنهایی جنابت ریشه در خنجر بی وفایی یارانت داشت و ذره ذره ی خاک های بقیع شاهد اند که حضرتت شیرپسر حیدر کراری هستی که هم نوای چاه های غریبی کوفه بود!
مجتبی اگر شان نزول ِ و بئر معطّلة است و قصرٌ مشید؛ قاسم شهزاده ی کاخ ِغربت ِ باباست!
این شب ها اما پور مجتبی (ع)، به حکم حدیث عشق ِ الامام کالاب الشّقیق یتیم نیست و اگر کلّنا نور واحدا قانون ِ مکرر اهل کساست؛ یادگار حسن؛ قاسم ابن الحسین است و اصلا در کربلا نمی شود عباس باشد و کسی یتیم باشد !
قاسم این روزها دلش پر است از عسل های شیرینی حبّ ِ حسین و عمو هست و امن هست و علی هست و ارباب هست و محبت هست و آب هست و عـ طـ شـ نیست ...

 

تا فردا اما؛            
خدا بزرگ است ...


ظاهر اینست که تاخیر از سیاهه کردن ِ ذکر حضرت ِ مجتبی در تربت، معلول ِ مشکلات شخصی حقیر است و قطع بودن نت!
برای من اما حکمت ِ این تاخیر،
غربت ِ همیشگی ابن الزهراست که جناب ِ حضرتش میان این سیاهه ها هم غریب است ...
هول ِ محبت :
 
امشبی را که مشک های سقا بیابان است و قحطی های محبتی رقص  ِ شمشیر می دهند؛ سکوت ِ سراپا شرم ِ بیابان، لبریز تلاوتِ حسینی ِ ایه های تطمئن القلوبی است
بزرگی میگفت؛ از سه روز مانده به تجلّی ِ خدا؛ آب را بستند و هول خیام را گرفت!
و هول همان معجون ناامنی است که شیرینی رویاهای بانوی سه ساله را به کابوس ِ پر حزن ِ نبودن حضرت عمو تعبیر ناخوب ِ یتیمانه کرد!
امشب اما که حضور سراپا امن ِ حضرت سقا تسلای همه ی هول کردن های عالم است؛ گهواره ی 6 ماهه ای مست ِ آرامش لالایی رباب است 
و لبخندهای گاه گاه شیرخواره، اجابتیست کودکانه به آیه آیه هایی که شان نزولشان لبیک ِ هل من ناصرهای حسینی است!
آری تلاوت های داوودی ِ امام؛ مشق ِ جنگ ِ عاشوراییِ علی است که یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ؛ قُمْ فَأَنْذِرْ؛ وَرَبَّکَ فَکَبِّرْ؛ وَثِیَابَکَ فَطَهِّرْْ؛ وَلِرَبِّکَ فَاصْبِر ...
امشب اما عباس شب زنده دار ِ پاسبانی خیام است و دستان ِ ارباب پر است از خارهایی که از گرداگرد حریم ِ حسینی دستچین ِ حکمت می شوند و خلاصه عمو هست و امن هست و علی هست و آب نیست و هنوز عـ طـ شـ نیست ...
تا فردا اما؛            
خدا بزرگ است ...

پیغمبر  ِ کربلا :

این شب ها که سقا هست و عـ طـ شـ هست؛ همه ی دلخوشی کربلایی ها بودن ِ علی است و علی همان پیغمبر کربلاست که اشبه خلق است به حضرت ِ احمدی که زیارت ِ جمالش پر است از سکینه های الهی برای قلب های ِ پُر هول ِ کربلایی! 
این وسط اما جنس ِ زیارت ِ نگاه ِ حضرت ِ ارباب ابراهیمی است و ورد ِ زیارتنامه ی جنابش لن تنالوا البرّ حتّى تنفقوا مِن علیٌ الاکبر؛ که به حکم آیه های احصیناه، هر لحظه تماشای علی عاشوراست ! 
امشب علی طبیب ِ دل های مغموم کاروان ِ حـ سـ یـ ن است به آوای عشق ِ کسا و حضرت ِ امن، حرز عباسی ِ علمداری را گرداگرد خیام می پاشد و قرص تمام  ِ جناب ِ قمرش، منوّر الانوار ِ ظلمات ِ بی محبتی های کربلاست و عمو هست و امن هست و علی هست و آب نیست و عـ طـ شـ هست ... تا فردا اما؛            
خدا بزرگ است ...
   

احمد که رجز می گفت؛ 
مدینه شده بود، کربلا!
همین که فرمود؛ انا علیّ ابن الحسین
کوفه شد مدینه!


حضرت ِ امن :

منقول است از حضرت ِ بوتراب ( روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء) که فرموده اند:
النّعمتان المجهولتان؛ الصّحة و الامان!
و عباس همان امن ِ گم شده در  وفای حضرت ِ اربابی است که در ادب ِ ظاهر نشدن برابر حـ سـ یـ ن مجهول است!
آری تا امن هست عباس هست و تا عباس هست امن هست که الامن مع العباس و العباس مع الامن!
گفت راوی کیست؟
گفت سند حقّانیت ِ حدیث امنش در وجه تمیز شب و شام عاشورا است!
نام قمر حرز  ِ امن ِ خیام است و جمال ِ حیدری اش ماه ِ شام های تیره ی این شب های کربلاست!
گرچه دستان ِ حضرت ِ سقا پر است از مشک های بیابان شده اما، قامت حیدری اش امان ِ دل ِ مضطرّین کربلاست و قوت ِ قلب ِ حضرت ِ بانو در تماشای چشمان ِ عباسی است!
این شب ها اما، علمدار فدیه ی تمام عـ طـ شـ های عالم است برای اهالی ِ حـ سـ یـ ن و عمود ِ برپای خیمه ی علمدار، عرش ِ نزول ِ امن های خدایی است و عمو هست و امن هست و ارباب هست و آب نیست و عـ طـ شـ هست...
 

تا فردا اما؛            
خدا بزرگ است ...

 

شام  ِ آخر :

امشب را که بوی عشق می دهد و نگاه های عاشقانه ی امام قلب های پرعطش ِ حسینیان را سیراب ِ محبت می کند؛ نامحرمان را مجال ورود نیست که رازهای شبانه ی حضرت ِ حـ سـ یـ ن و یارانش را تنها جناب علّام القلوب می داند و بس!
آری شب عاشورا را باید فقط سکوت کرد و بارید و بارید و بارید ...
همین قدر بگویمت که آخرین شبی است که عمو هست و امن هست و علی هست و حبیب هست و آب نیست و عـ طـ شـ هست ...

تا فردا اما؛            
خدا بزرگ است ...


از شب ِ اول با خودم میگفتم فلانی تا شب ِ عاشورا صبر کن بعد یکهو تلافی همه ی عقده ها و روضه های مکشوف ِ نخوانده ات را یکجا سیاهه کن!
امشب اما نه فقط مشک ِ علمدار و نه فقط چشمان ِ محبانت؛ که دریای واژگان هم بیابان است!
و من زیر این بار نگفتن ها خواهم مُرد ...


عطش ِ دلتنگی :

شام غریبان ِ حـ سـ یـ ن همان شبی است که نه عمو هست و نه امن هست
نه علی هست و نه حبیب هست ...
امشب اما آب هست و عـ طـ شـ نیست و هست!
عطش آب اگر نیست؛ عطش دلتنگی  زیارت ِ  حـ سـ یـ ن هست ...
 
 
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۱ ، ۲۱:۵۲
تربت
به نامـ  ِ آنکـه جانـ  ِ قلمـ، در ید ِ قدرتـــ  ِ اوستـــ

این روزها که می روند، دلتنگی است که روی دلتنگی های پاییزی تلنبار می شود و بغض های ناشکسته در فراق ِ حضرت یار، ترک ِ تلخ  ِ جدایی می خورند و باران رحمت است که می بارد و می بارد و می بارد ...

و تو مپندار که باران ِ رحمت، ماحصل ِ نزول آبی است در چرخش  ِ صدباره ی میعانات و تبخیرات ِ سیر  ِ طبیعت؛ که باران، شان ِ نزول دمیدن ِ حضرت خداست در کالبد بی جان ِ انسان هایی از جنس نسیان!

باران، روح دمیده ی جناب  ِ خداست و اگر هم اوست که حیّ ِ مطلق است؛ وجعلنا من الماء کلّ شیء حیّا

اینجا اما، سنت ِ لایتغیّر حضرت کریم، غافلگیری بنده های نابنده است تا از پس کویر  ِ یاس های خطاساخته شان و به حکم الهی هو الذّی ینزّل الغیث من بعد ما قنطوا؛ باران ِ رحمت ِ حسینی اش را به پهنای تاریخ ِ بشر بپاشد...

و در میانه ی همین رقابت ِ تنگاتنگ ِ دلتنگی است که بانگ ِ الرّحیل کاروان ِ غدیری ِ کربلا از وادی حجاز بلند است و ما جاماندگان ِ همیشگی تاریخ، دوباره جامانده ترین  ِ خاسرانیم!

و دلتنگی، حسرت ِ تنفس ِ بازدم  ِ ولیّ الله است در معرکه ی زیارت ِ معرفت!

و اینجا هنوز ناله ی دلتنگی مدینه بلند است و بقیع در عزای کوچ ِ حسین خاکیست!

رکن و مقام، مشتاق ِ غبار  ِ پای ِ حضرت امام اند و صفا در سعی  ِ تبرّک به قدوم امام است!

پرده ی کعبه اما دست به دامن کعبه ی وجود است به ناله های مهلا مهلا که الامام کالکعبه ...

و در این میانه ی السّابقون السّابقون ِ دلتنگی، جبل الرّحمة از همه مقرّب تر است ...

حسین فدیه ی حضرت خداست برای تمامی نقص های خودساخته ی عالم و جبل الرّحمة، همان طور  ِ موعود موسی است!

آنجا که کلیم اللّهی از پس  ِ چلّه نشینی های میقات ِ حضرت ِ رب، تاب ِ تجلّی نورالله نداشت و به صیحه ی لبریزی ِ کاسه ی وجود، مدهوش عظمت ِ جناب ِ خدا شد!

آری خلوت ِ موسی و وادی طور، تمرین ِ استقامت ِ زمین بود برای تحمل  ِ نغمه ی ولیّ اللهی ِ حضرت ارباب و جناب معبود!


آهسته عبور کنید؛ فخلع نعلیک همینجاست!

آنجا که حسین کلیمُ الله می شود؛ جبل الرّحمة طور است و وادی حجاز، ارض ِ مقدّس طوی؛ که شرف المکان بالمکین

عرفه اگر تجلی معرفت حسین است در حجاز؛ ناحیه سند معرفت ِ عملی امام است در کربلا

از عرفه تا ناحیه یک کـــربلا راه است!

در عرفه باید ناحیه را شناخت که اینجا بسم  ِ الله ِ ورودی کربلاست ...


گفت حج اگر تمرین ِ کربلاست،

زمزم  ِ سعی و صفای ِ هاجرش کجاست؟

گفت آنوقت که بنت الحیدر در سعی ِ تلّ و خیام، هاجر بود؛

اسماعیل  ِ علی،

وسط  ِ گودال ِ زمزم بود!

گفت زمزم چیست؟

گفت جوشش خون ِ ثارالله است زیر پای حضرت مادر

گفت صفا کجاست؟

گفت صفای تماشای ما رات الّا الجمیل ِ دخت ِ علی، به هنگامه ی زیارت ِ جمال ِ شیب الخضیب ...


۱۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۱ ، ۱۳:۵۵
تربت
تو حالا هی بیا و بگو تکرای است تکراری، تکراری

من اما عاشق این پست های تکراری ام!

بچه تر که بودم و داستان هاجر و سعی و صفایش را برای سیراب کردن طفلش شنیدم، هی برایم سوال می شد که آخر بانو، شما که یک بار به فرض اشتباه رفتید و سراب دیدید؛ تقلّای چندباره تان دیگر چه صیغه ایست؟

حالا میفهمم همیشه غرض از تقلی، عـــــطــــشــــ نیست!

اصلا گاهی باید سعی کنی برای سعی،

صفا کنی برای صفا ...

چه میگفتم؟ (با لهجه ی من ِ او امیرخوانی)

حرف سعی بود یا صفا؟

آهان، طفلی عـــــطــــشــــ داشت ...

همین قدر بگویمت که السّلامُ علی الطّفل الرّضیع ...


کعبه دل که امام مبین باشد؛

گمانم سعی و صفای این دل خراب؛

از مشهد است تا کربلا

و از کربلا است تا مشهد!

و خدا نکند دل بیچاره ای میان حرمین ِ عشق

بمرید از تشنگی عصیان

که سعی و صفای اینچنینی را

زمزم  ِ عشقی باید از جنس ماء ِ معین ِ اربابی مهدی نام ...

اَ اَدخلُ یا عشق؟


وقتی مدینهُ العلم محمد باشد و علی باب الرّسول

وقتی بانو بضعهُ الرّسول می شود و امّ ابیها

وقتی حسین، منّی می شود و محمد من الحسین!

و وقتی مجتبی میان این سیاهه هم، غریب است!

باید دوزّاری دلت بیافتد که کلّنا نور واحدا، قانون مکرر اهل کسا است!

پس عجیب نیست اگر ویزای کربلایت از دستان ِ مبارک امام الرّئوف باشد

کربلا باب الجواد نداشت اما،

باب الجواد ِ رضا،شاه در  ِ باب های کربلا است!

آخر ِ سعی است یا اول ِ صفا؛

الله اعلم ...


گفت اجرت ِ کارگر را قبل از خشکیدن ِ عرقش بدهید!

(بگذریم که بعضی کارها خودشان مزداند!)

فقط خواستم بگویمت نواده ی حضرت ِ کریم، گل پسر  ِ مادر، منقم ِ ارباب،

بابا جـــــــــــان،

عرق ِ عطش نخشکیده، باب الجوادیمان کردی ...

دست مریزاد به کرمت؛

فقط بی زحمت، حالا که دستت توی آب و گل است، یک فروند دعای مشتی، از آن خلیفة اللّهی ها که کن فیکون می کنند؛ چاشنی زیارت لایحتسبمان کن که انت کما احب، فجعلنی کما تحب ...


http://s2.picofile.com/file/7252409672/2.jpg

کربلایت که رضوی باشد؛ لاجرم مهر تکمیل زیارت حرمین؛ اذن دخولِ باب الجواد است...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۱ ، ۰۱:۱۹
تربت

1)

مهلا، مهلا ...

نگاه ماه تا حضرت ِ عشق تابید...

بوی مادر دارد صدای خواهر!

اینجا تمرین ِ بوسه باران ِ مادر است!


2)

حضرت ِ خواهر،

اینجا کربلاست!

آهسته بخوان ذکر الله ِ حسین را ...

حرامیان به گوش اند و کور...

آری؛

الَّذِینَ کَفَرُوا ولایة علیّ؛

لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ؛

لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ الحسین ...



3)

شنیده ای حبّ الحسین، یعمی و یصم؟

لایبصرون الّا الحسین و لا یسمعون الّا الحسین

اینجا آخر ِ عشق است!

حورایی مست ِ چشم ِ شهلایی!

هرچه بادا باد!

بگذار تو را مجنون الحسین بخوانند!

ما که خوانده ایم وَ مَا حسینُ إِلَّا ذِکْرٌ  لِّلْعَالَمِینَ  را ...


4)

و ان یکاد، ذکر واجب است برای دردانه ها...

وتر ِ الموتور که باشی؛

عقیقه های عقیله ای، کریمانه اند!

عون و محمد فدای دندانت...

الوتر الموتور/ سلام بر یکتایی که یکّه ماند/ قبل از شروع قیام امام حسین(ع) خواص حاضر نبودند قدمی بردارند. مقام معظم رهبری

گفت دندان چه صیغه ایست؟
گفت صیغه ی رقص ِ عاشقی است به ضرباهنگ ِ خیزران
گفت مکشوف تر بخوان!
گفت با لحن ِ زینبی بخوان ...
من بمیــــــــــــــــــرم، شکسته دندانتـــــــــــــــــ ؟1
صــــــــــــــوت ِ قرآنی ات عوض شده استـــــــــــ !
 توی ِ مقـ ـــتل، هـــــ جـــــ ا، هـــــ جـــــ ا شده ای
و غــــــــــزل خوانی ات عــوض شده استــــــــــــ !


5)

الا یا حضرت ِ عشق؛

حرز  ِ عبّاست کو؟

چشم  ِ کور  ِ حرمله ها زیادی شور است!

چشم  ِ حسین می بینند؛

چشم  ِ علمدار می زنند...


علی جان؛
روضه باز کراهت دارد والله؛
با این بیت ِ بازت چه کنم؟

بر روی نیزه زلف ِ تو رقص می دهد...2
دارد نسیم، کفر مرا در می آورد...
1 و 2: شاعر اهل بیت؛ علی اثیمی

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۱ ، ۰۲:۱۹
تربت

حرفهایم اگر پریشانند تقصیر واژه هاست!

بس که برای تبرّک شدن به نامت هول می کنند...

نام  ِ تو بـردم؛ لبــــــم آ تـــــــش گرفت ...


تکرار گاهی تلخ است، گاهی شیرین

گاهی حزن دارد، گاهی شوق

اصلا طعم ِ تکرار، عین زیارت کربلاست!

تلخ است و شیرین!

هم شوق دارد هم حزن!

و امان از تکرار  ِ دردهای کهنه ی دیروز و حال اوراق ِ امروز!


ما شاگرد مکتب ِ کلّ یوم هو فی شأن ایم...

تکرار سیری چند؟

یقین کرده ایم این قصه تکراری را !

آری،

کربلا نرفتن سخت است  

کربلا رفتن سخت تر!

تا نرفته ای شوق رفتن داری

تا رفتی شوقِ مُردن!

کربلا رفته ها می دانند؛  

بعد از کربلا، روضه حسین؛

حکمِ زهر دارد برای دلِ اوراق شده زائر!

آخر اینجا؛

دیگر عبّاس نیست؛

تا آرام شوی در حریم امنش...


جلّ الخالق!

از کربلا آمده، همین که دلش هوای حریم ِ ساقی کند،

یکهو باب الجواد لازم می شود!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۱ ، ۰۰:۴۹
تربت

به حکم دلم، چفیه اندختن حرام است در کربلا!

عینک های آفتابی را بگذارید برای کلاس گذاشتن های دهاتتان!

کلاه بی کلاه! 

ضد آفتاب را غلاف کنید!

مگر نشنیده اید ولیّ اللّهی دعا خوانده که یا الهی

فَارْحَمْ تِلْکَ الْوُجُوهَ الَّتِی غَیَّرَتْهَا الشَّمْسُ...


پاسخ خصوصی!

خیر را باید از خالق ِ خیر خواست و کیست که نداند طلب ِ خیر ِ فقیر از فقیر، صواب نیست.

خلقی که قرار است فقرا الی الله باشد برای وسیله ی خیر شدن، هم توفیق می خواهد هم لیاقت و بنده به نداشتن این دو معترفم

( طعنه و کنایه زدن چاره نیست، به دعا محتاج تریم)


۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۱ ، ۱۴:۳۸
تربت