و من جایی را سراغ دارم؛
که عطش بارید و آدم هاش؛
عاشقتر،نه!
معشوق،نه!
منصور یا مخلوط شدند!
عرفان و منطق سیری چند؟
من زار الحسین؛
یخالطه الله بنفسه !
توجه: این طویل ترین پست ناقص این وبلاگ است!
بسم ربّ الحیدر
نمی دانم باید از چه بنویسم این شب ها
علی!
نوشتن از علی و اصلا یادش، اذن می خواهد و لیاقت
دومی را که ندارم
کاش به گرمی نظر لطفشان اذن گفتن دهند به این نالایق ( البته خود از کف داده ایم لیاقت را !)
برای گفتن از علی باید از نقطه زیر بسم الله شروع کرد!
معنایش را نمی دانم؛
شاید بی علی، یارای خواندن قرآن نیست!
ساعت به افق عاشقی 12 است!
روز 12 ام است!
اصلا فدای تمام 12 های عالم!
زبانم لال است!
دلم از عطش کویر است!
روزها طولانی است!
16 ساعت نه
20 سال و 2 ماه و 3 روز هم نه
1142 سال و 11 روز است, روزه ایم!
آقا, کی افطار میکنیم؟
بیا با خدا دوست شو. نترس خدا دنیاتو نمی گیره. خدا همه چی بهت میده. هم دنیا هم اخرت. من تجربه کردم این را. تو بیا دوست شو. راه دوستی خدا این است.
می گوید:
به رحمت سر زلف تو واثقم ور نه
کشش چو نبود از آن سو، چه سود کوشیدن
حاج محمداسماعیل دولابی:
شبهای ماه رمضان است، اغلب شما جوان هستید. وضو بگیرید. نماز بخوانید. کم حرف بزنید. کم قصه بگویید. این چیزهایی که در تلویزیون نشان میدهند برای تفریح است یا برای بچهها. شما که روزه دارید کمتر این و آن را گوش دهید. کمی به کارهایتان برسید.
نیم ساعت یا یک ساعت بعد از نماز در سجاده بنشینید و خدا را یاد کنید. افطار که کردید، بدنتان که آرام گرفت، به دعایی، به ثنایی یک دقیقه خدا را یاد کنید. با خودتان خلوت کنید. به قرآن نگاه کنید. با اینکه اصلا ساکت بنشینید. این خیلی قیمتی است. آدم افطار حقیقی را با خدا میکند. افطار حقیقی که خوردن نیست. ابعث حیا، آن افطار است.
نماز پیامبر(ص) است. روزه علی(ع) است. افطار خداست. از افطار بالاتر هم چیزی نیست. علی(ع) روزه است؛ یعنی هر که علی(ع) را قبول کند در دنیا کم حرف میزند، آلوده نمیشود. ذکر دنیا را کم میکند ادعایش از بین میرود. هر که پیغمبر را نگاه کند نماز خوانده است. ذکر خدا میگوید، دعا میکند، صلوات میفرستد . همینطور میآید جلو تا خدا را ملاقات میکند و میگوید اشهد، خدا را دیدم. اشهد ان لا اله الا الله میگوید و بالا میرود.
نگویمت که همه ساله می پرستی کن / سه ماه “می” خور و نه ماه پارسا باش
تفسیر این بیت حافظ این است که سه ماه رجب و شعبان و رمضان فصول اهل محبت است . سه ماه کافی است تا نه ماه دیگر را شراب صافی:
یامن یکفی من کل شی و لا یکفی منه شی ، اکفنی ما اهمنی من امر الدنیا و الآخره
آنچه نادیدنی است برایت به تماشا بگذارد .
اولیای خدا چه چیزی برداشت کردند که وقتی به این ماه می رسیدند مثال بارز واشتاق الی قربک فی المشتاقین بودند . بی شک به خدا اطمینان داشتند و در هر حال رضا بودند . آدم ها برایشان فرقی نمی کرد و همه را به دید الهی می دیدند . مریضی و بی پولی و مرگ و غم و غصه و حتی شادیها برای آنها نشانه است از سلطان السلاطین . چرا ما به خدا اعتماد و اتکا نمی کنیم در صورتی که می دانیم کسی ما را اندازه او دوست ندارد و به فکر ما نیست و توکل بر غیر او خسران دنیا و عقباست .
خاب الوافدون علی غیرک و خسر المتعرضون الا لک
یک راهنمایی برای آنهایی که دلشان در حال تپش است :
عارف فانی سید هاشم حداد (ره) می فرمایند:
همت عالی دار ، به چیزهای کوچک قانع مشو ، اینقدر دور خود نگرد ، به اوبسپار و جلو برو .مرد باید عالی همت باشد . حیف است کسی که می خواهد به محضر سلطان السلاطین حضور یابد درراه مثلا از گدای سر گذر چیزی بخواهد.”
هر جا غصّه دار شدی استغفار کن. استغفار امان انسان است. به این کاری نداشته باش که چرا محزون شده ای ، اذیّتت کرده اند ؟ گناهی کرده ای؟ بعضی وجود خودشان را گناه می دانند. شما می گویی چرا من درست کار نمی کنم ، او خودش را گناه می داند. محزون که شدی استغفار کن. چه غم خود را داشته باشی و چه غم مؤمنین را ، استغفار غم ها را از بین می برد. همان طور که وقتی خطا می کنی همه صدمه می خورند ، مثلاً وقتی چند نفر کفران نعمت می کنند به همه ضرر می رسد ؛ استغفار هم که می کنی به همه ماسوای خودت نفع می رسانی. در حدیث است که هشت چیز شما دست خداست : موت و حیات, مرض و صحت, فقر و غنا, خواب و بیداری, چه چیزی می ماند که دست خودمان باشد ؟ مرحوم حاج اسماعیل دولابی (رضوان الله تعالی علیه)
دو کلیپ زیبا از حاج اسماعیل دولابی
هدیه ویژه طوبی محبت به مناسبت آغاز ماه مبارک رمضان
به ثانیه شمار این کلبه باقی مانده خیره میشوم
ثانیه ها از پی هم میگذرند جوان ها پیر میشوند، مهمانی ها یکی پس از دیگری تمام میشوند.و تمام عالم روزه دار غیبت امامیست که بشریت محروم کرده است ، خود را از درک محضرش
آری چه غریبانه میگذرد لحظه های تنگ جدایی و چه دلگیر است که به میهمانی ای فراخوانده شوی که لایق دیدار مهمان اصلی، نیستی
چه دشوار است با چشمانی یتیم ندیدن پدری مهربان، به نظاره بنشینی هلال رمضان را
چه تلخ است سحرهای بی تو.افطار نیست افطاری که تو بر سر سفره اش نباشی
آه که چقدر جایت خالیست کنج دل شکسته ام
دوست دارم رنج فراغت را فریاد بزنم
آخر آقاجان ما تفیله توایم در ماه خدا. بی تو در این سفره رنگارنگ رحمت، میلی نیست به مناجات
اشتهامان کور شد از فراقت
ابوحمزه بی تو صفایی ندارد
نجوای دعای سحر از تو شنیدن خوش است
شب قدرمان تو ای آقا پس کی می آید آن وقت سحر که نجاتمان دهی ازغصه ظلمت نفس و سیرآبمان کنی از آب حیات دیدارت در این تاریکخانه دنیا؟
یعنی میشود در این ماه نفس هامان پرشود از شمیم بازدم نازنینت؟
یعنی میشود این چشمان گنهکار اندکی آرام گیرد زیر دریای تماشای جمالت؟
میشود وجود تاریکمان نورانی شود به نوازش دستان پرمهرت؟
مولاجان راستش دلمان میخواهد نماز عید امسال را پشت قامت حیدری تو بخوانیم و خدا نکند قامتت چون حیدر خم شده باشد زیر بی مهری مدعیان انتظارت
آقاجان میخواهیم عیدی امسالمان را از تو بگیریم یک نگاه پدرانه ات بهترین تحفه است ما را
مولاجان حالا که لایق درک ظهورت نیستیم لااقل قول بده به ما، قول مردانه که ما را فراموش نکنی میان نجواهای دعای سحرت
اولین قطره اشکی که در قنوت نماز شفعت جاری شد، ما را آنجا یاد کن
اگر آنجا نشد، هنگامه نقش بستن اولین سلام زیارت عاشورای جد تشنه ا ت در این ماه، روی لباهای مبارکت، سیراب کن دل های تشنه ی نورمان را به یادی از اهالی ظلمات
دعاکن مارا آن شویم که تو میخواهی
دعا کن شیطان نفس را رها نکنیم در این ماه بهشتی
دعا کن با هرنفس همراهت باشیم و دور نیافتیم از تو به قدر نفسی
ولی افسوس که چه دور کرده ایم خود را از تو
در بازار مکاره دنیا و قیل و قال نفس، دست پر مهرت را چون کودکی که سرگرم ویترین اسباب بازی شود رها کردیم، به هوای دنیای بازیچه و چه دور افتادیم
اما آقاجان
حالا نگاه کن به حال خستمان به چشمانی که در پی یافتنت
به هر کس و ناکسی خیره شد
به پاهای لرزانمان نگاه کن که رنج دوری تو را فریاد میزند
به دل شکسته ای که بازیچه هوی و هوس شد
به روح غل و زنجیره شده شهوت ها
به جوانی بنگر که هر ثانیه از عمرش در اضطراب دوریت میگذراند و مدام در این التهاب است که
دارد جوان منتظرت پیر میشود
آری آقا جان براستی
دارد زمان آمدنت دیر میشود
سرت را درد نیاورم آقا یک کلام خسته ایم از خویش و محتاج نوازش پدرانه ات نه آماده درک مهمانی پرزرق و برق رحمت رمضانیم نه اصلا راستش را بخواهی اهل آن!
من کجا و درک این ماه و روضه و نماز و سحر کجا!
پس زود بیا پدر خوبم زوده زود قبل از اینکه فرزند سربه هوایت از دست برود
راستی پدرجان سوالی است کنج ذهنم که مرا سخت مشغول کرده آنچنان که دنیا مشغولم کرده!
براستی مولاجان جواب این سوال چیست؟
باید از خویش بپرسیم چرا حجت حق
خیمه را امن تر از خانه ما میداند
جواب روشن است و تلخ، گر گدا کاهل بود تقصیر صاحب خانه چیست؟
اما آقا میخواهم همه دعایم در این ماه این باشد
الا که راز خدایی خدا کند که بیایی
و کاش شب این آرزو سحر گردد
و کاش مرد غزل خوان شهر برگردد
نه باید گفت
مردان غزل خوان شهر اینجاست نزدیک تر از ما به ما
ای کاش مردم شهر برگردند
ای کاش...
پ.ن 1:آقاجان مختار را هم همراهانش کشتند. نه جسمش را، که دلش را سوزاندند ز بی وفاییشان دعا کن وفایمان حتی ابراهیمی هم نباشد! کاش صاعبت باشیم مولا
پ.ن 2: این جمعه ها که ختم به مختار می شود/ بدجور دلم طالب دیدار می شود/ای منتقم بیا که به عالم خبر دهیم/شیعه عزیز و هر که غیر شماست خار می شود
پ.ن 3:دلمان خوش بود جمعه های سوت و کورمان ختم به مختار می شود؛ انگار قرار نیست دلمان به چیزی خوش شود. مختارمان هم حسینی شد و باز قرعه جاماندگی به نام ما در آمد (البته خودمان در آوردیم قرعه را)
سلام آقای خوب لحظات تنهاییم!
دوباره وامانده از همه درهای بسته و خسته از هوای نفسی که دیگر به اسمش هم آلرژی گرفته ام؛
با سری پایین افتاده از شرم، به درگاه دست های مهربانی آمده ام که برای امثال منی، 24 ساعته وقت ملاقات میدهد؛ آنهم بدون وقت قبلی! ویزیتش هم برای اهالی چرک کف دست؛ رایگان است. دلی شکسته می خواهد و نهایتا یک وضوی با عشق!
از آنجا که برای گفتن از تو، بهانه زیاد است این بار ساعت 3.13 روز ولادتت را دست مایه دل نوشته ای کردیم تا حداقل اسممان بین خریداران یوسف باشد و نیک می دانیم که نداریم بهایی درخور برای خریدن یوسف آفرینه عالم
و بازهم با بیتی شروع میکنم که مهمان همیشگی دلنوشته های من است!
دارد زمان آمدنت دیر میشود/ دارد جوان منتظرت پیر می شود
مولا جان همه حرف های امروزم مزه اش تکراریست اما چه میشود کرد
گرچه در علم و و ادب تکرار ملال آور است و بیهوده و «عقل» تکرار را نمی پسندد؛ اما «احساس» تکرار را دوست دارد.احساس با تکرار جان می گیرد
اما می دانی، این روزها زمزمه هایی به گوش رسیده از لباس خون آلود یوسف!
شایعه شده یوسفی در چاه است.
شرمنده زبان قلمم نچرخید؛ یوسفی در راه است!
و خودم هم حوصله شرح و تفسیر ندارم که بگویم؛ چاه یوسف، مثلا جهل و بیخیالی ماست و و نعوذبالله خودمان در چاهش کردیم. فرض محال که محال نیست، شاید در خیل برادران یوسفیم و هنوز، بینامین هامان 313 نشده اند.
یا به روایت دیگر، نکند تخلف کردیم از قوانین مهندسی انتظار با رشوه و باج های معصیت! و راه را اینقدر طولانی و پرپیچ خم احداث کردیم که یوسفمان 1141 سال است در راه است و تازه انگار خبر آمدنش دارد می آید!
و چه دردناک که دیری نباشد، بشنویم؛ خبر عزیز شدنش را، در سرزمینی که اهالی اش، یوسف شناس اند و قحطی زده و دست از پا درازتر، آنچه خود داشتیم ز بیگانگانی که مقرب شده اند تمنا کنیم و نوای یا ایها العزیز مسّنا و اهلنا الضّر را با حسی سرشاز از شرم، بر لب داشته باشیم!
( کاش نام ظاهری شیعه فریبمان ندهد تا از نصرانی و اهل و سنت و دیگری و دیگری عقب بمانیم که دوره، دوره ی، السابقون السابقون است و بگذریم که چند وقتی است بعضی ها ازمان سبقت های ناجور گرفته اند و ما خوابیم!)
بازهم بگذریم که متبحر شده ایم از گذر کردن.
از چراغ قرمز راهنمایی رانندگی گرفته، تا چرغ قرمز تلک حدودالله ای که قرار بود فلا تقربوا لها !
کاش از این تابلوهای ایست!، یکی دو تا، توی عمرمان می زدند تا حداقلی کمی با احتیاط عبور کنیم!
کاش اینقدر که دلمان را برای نذری ها صابون می زیدم و ذوق میکردیم برای دیدن چراغانی های میلادت ، صابون تقوا می زدیم بر این دل های هوس بازه سراپا غرور و لحظه شماری می کردیم برای دیدن لبخند رضایتت
خلاصه کلام؛ یوسف زیبای فاطمه
مثل همیشه محتاجیم مولا
محتاج دعاهای پدرانه ات
خودت بهتر می دانی که محتاج چه ایم؟
شاید نیازمند خانه تکانی دلی غبار گرفته ایم؛ که صفحه سفید فطرتش، این روزها، در سیاهی ظلمات جهل و عصیان، مچاله شده!
و گمانم چنین فاجعه زیست محیطی را هیچ سفید کننده ای نتواند پاک کند جز؛ سوختن بر حسینی که اشک بی مقدارمان چو نام او گرفت؛ جلادهنده هر تاریکی است و امروز بیش از هر روز نیازمند حسینی بودنیم
ای کاش میان گردگیری دلمان نشانی از یاد گمشده ات بیابیم! مگر نگفتی قبورنا فی قلوب شیعتنا
( و البته بگذریم که از ما تا شیعه شما، راهی است از ما تا شما، که اگر به ما باشد راهیست 1141 ساله و اگر به شما باشد راهی نیست!)
ای کاش بپذیری مرا اگرچه نیستم لایق پذیرشت لیکن حسن اهل کرامت مصاحبت با بینوایان و در راه ماندگان است
پس ببخش بر ما بی مهریمان را به قبول اعترافمان به ضعف خویش و رحم کن بر بیچارگی یتیمان پدر ندیده ای که هرچه آمد به سرشان ز سنگینی بار ندیدن پدر بود
بازگرد که سخت محتاجیم
لحظه ای بنشین کنار خسته دلان گم شده تا روایت کنند برایت ایام سخت نبودنت را
نه به گمانم تو بوده ای و هستی چشمان دل ما بسته شد به گناه
و ای کاش، این دل پر از ای کاش، به ای کاش هایش برسد!
و کاش شب این آرزو سحر گردد
و کاش مرد غزل خوان شهر برگردد
نه باید گفت مردان غزل خوان شهر اینجاست نزدیک تر از ما به ما
ای کاش مردم شهر برگردند
ای کاش!
و ای کاش زوده زود، بشنوند عالمیان نوای نازنین مردی خدایی که نه او بر کعبه که کعبه بر او تکیه خواهد زد
آری وعده الهی نزدیک است باید مهیا شد برای لبیک نوای
یا اهل العالم انا بقیه الله . . .
سلام
سلامی به غربت مدینه...آقا جان الا که راز خدایی خدا کند که بیایی...
پی نوشت:
گاهی باورمان نیست که عمرمان می گذرد به چشم برهم زدنی و حتی مجال سربرگردانی هم نمی شود تا مسیر طی شده را به نظاره بنشینی.
انگار همین دیروز بود؛ با چه شوق و ذوقی توشه سفر بستیم که مثلا حاجی شویم و مهمان خداییم در مدینه و مکه اش. و بگذریم که به حاجی لک لک بیش تر شبیه بودیم تا این اسم های قشنگ!
با کوله باری از گناه و نوامیدی رفتیم و راستش نمی دانم چطور برگشتیم! ( حال فعلیمان که بس خراب است)
فقط خوب می دانم که نشد که بشود!
و باز هم آرزوی سربه راه شدنمان ماند به دله ما و پدرمان
خودم به بهشت! اما بیچاره پدرمان عمریست (1141 سال و خورده ای) در حسرت آدم شدنمان منتظر مانده!
خودمانیم خدا هم عجب حوصله ای دارد...