ساعت به افق عاشقی 12 است!
روز 12 ام است!
اصلا فدای تمام 12 های عالم!
زبانم لال است!
دلم از عطش کویر است!
روزها طولانی است!
16 ساعت نه
20 سال و 2 ماه و 3 روز هم نه
1142 سال و 11 روز است, روزه ایم!
آقا, کی افطار میکنیم؟
ساعت به افق عاشقی 12 است!
روز 12 ام است!
اصلا فدای تمام 12 های عالم!
زبانم لال است!
دلم از عطش کویر است!
روزها طولانی است!
16 ساعت نه
20 سال و 2 ماه و 3 روز هم نه
1142 سال و 11 روز است, روزه ایم!
آقا, کی افطار میکنیم؟
به ثانیه شمار این کلبه باقی مانده خیره میشوم
ثانیه ها از پی هم میگذرند جوان ها پیر میشوند، مهمانی ها یکی پس از دیگری تمام میشوند.و تمام عالم روزه دار غیبت امامیست که بشریت محروم کرده است ، خود را از درک محضرش
آری چه غریبانه میگذرد لحظه های تنگ جدایی و چه دلگیر است که به میهمانی ای فراخوانده شوی که لایق دیدار مهمان اصلی، نیستی
چه دشوار است با چشمانی یتیم ندیدن پدری مهربان، به نظاره بنشینی هلال رمضان را
چه تلخ است سحرهای بی تو.افطار نیست افطاری که تو بر سر سفره اش نباشی
آه که چقدر جایت خالیست کنج دل شکسته ام
دوست دارم رنج فراغت را فریاد بزنم
آخر آقاجان ما تفیله توایم در ماه خدا. بی تو در این سفره رنگارنگ رحمت، میلی نیست به مناجات
اشتهامان کور شد از فراقت
ابوحمزه بی تو صفایی ندارد
نجوای دعای سحر از تو شنیدن خوش است
شب قدرمان تو ای آقا پس کی می آید آن وقت سحر که نجاتمان دهی ازغصه ظلمت نفس و سیرآبمان کنی از آب حیات دیدارت در این تاریکخانه دنیا؟
یعنی میشود در این ماه نفس هامان پرشود از شمیم بازدم نازنینت؟
یعنی میشود این چشمان گنهکار اندکی آرام گیرد زیر دریای تماشای جمالت؟
میشود وجود تاریکمان نورانی شود به نوازش دستان پرمهرت؟
مولاجان راستش دلمان میخواهد نماز عید امسال را پشت قامت حیدری تو بخوانیم و خدا نکند قامتت چون حیدر خم شده باشد زیر بی مهری مدعیان انتظارت
آقاجان میخواهیم عیدی امسالمان را از تو بگیریم یک نگاه پدرانه ات بهترین تحفه است ما را
مولاجان حالا که لایق درک ظهورت نیستیم لااقل قول بده به ما، قول مردانه که ما را فراموش نکنی میان نجواهای دعای سحرت
اولین قطره اشکی که در قنوت نماز شفعت جاری شد، ما را آنجا یاد کن
اگر آنجا نشد، هنگامه نقش بستن اولین سلام زیارت عاشورای جد تشنه ا ت در این ماه، روی لباهای مبارکت، سیراب کن دل های تشنه ی نورمان را به یادی از اهالی ظلمات
دعاکن مارا آن شویم که تو میخواهی
دعا کن شیطان نفس را رها نکنیم در این ماه بهشتی
دعا کن با هرنفس همراهت باشیم و دور نیافتیم از تو به قدر نفسی
ولی افسوس که چه دور کرده ایم خود را از تو
در بازار مکاره دنیا و قیل و قال نفس، دست پر مهرت را چون کودکی که سرگرم ویترین اسباب بازی شود رها کردیم، به هوای دنیای بازیچه و چه دور افتادیم
اما آقاجان
حالا نگاه کن به حال خستمان به چشمانی که در پی یافتنت
به هر کس و ناکسی خیره شد
به پاهای لرزانمان نگاه کن که رنج دوری تو را فریاد میزند
به دل شکسته ای که بازیچه هوی و هوس شد
به روح غل و زنجیره شده شهوت ها
به جوانی بنگر که هر ثانیه از عمرش در اضطراب دوریت میگذراند و مدام در این التهاب است که
دارد جوان منتظرت پیر میشود
آری آقا جان براستی
دارد زمان آمدنت دیر میشود
سرت را درد نیاورم آقا یک کلام خسته ایم از خویش و محتاج نوازش پدرانه ات نه آماده درک مهمانی پرزرق و برق رحمت رمضانیم نه اصلا راستش را بخواهی اهل آن!
من کجا و درک این ماه و روضه و نماز و سحر کجا!
پس زود بیا پدر خوبم زوده زود قبل از اینکه فرزند سربه هوایت از دست برود
راستی پدرجان سوالی است کنج ذهنم که مرا سخت مشغول کرده آنچنان که دنیا مشغولم کرده!
براستی مولاجان جواب این سوال چیست؟
باید از خویش بپرسیم چرا حجت حق
خیمه را امن تر از خانه ما میداند
جواب روشن است و تلخ، گر گدا کاهل بود تقصیر صاحب خانه چیست؟
اما آقا میخواهم همه دعایم در این ماه این باشد
الا که راز خدایی خدا کند که بیایی
و کاش شب این آرزو سحر گردد
و کاش مرد غزل خوان شهر برگردد
نه باید گفت
مردان غزل خوان شهر اینجاست نزدیک تر از ما به ما
ای کاش مردم شهر برگردند
ای کاش...
پ.ن 1:آقاجان مختار را هم همراهانش کشتند. نه جسمش را، که دلش را سوزاندند ز بی وفاییشان دعا کن وفایمان حتی ابراهیمی هم نباشد! کاش صاعبت باشیم مولا
پ.ن 2: این جمعه ها که ختم به مختار می شود/ بدجور دلم طالب دیدار می شود/ای منتقم بیا که به عالم خبر دهیم/شیعه عزیز و هر که غیر شماست خار می شود
پ.ن 3:دلمان خوش بود جمعه های سوت و کورمان ختم به مختار می شود؛ انگار قرار نیست دلمان به چیزی خوش شود. مختارمان هم حسینی شد و باز قرعه جاماندگی به نام ما در آمد (البته خودمان در آوردیم قرعه را)
سلام آقای خوب لحظات تنهاییم!
دوباره وامانده از همه درهای بسته و خسته از هوای نفسی که دیگر به اسمش هم آلرژی گرفته ام؛
با سری پایین افتاده از شرم، به درگاه دست های مهربانی آمده ام که برای امثال منی، 24 ساعته وقت ملاقات میدهد؛ آنهم بدون وقت قبلی! ویزیتش هم برای اهالی چرک کف دست؛ رایگان است. دلی شکسته می خواهد و نهایتا یک وضوی با عشق!
از آنجا که برای گفتن از تو، بهانه زیاد است این بار ساعت 3.13 روز ولادتت را دست مایه دل نوشته ای کردیم تا حداقل اسممان بین خریداران یوسف باشد و نیک می دانیم که نداریم بهایی درخور برای خریدن یوسف آفرینه عالم
و بازهم با بیتی شروع میکنم که مهمان همیشگی دلنوشته های من است!
دارد زمان آمدنت دیر میشود/ دارد جوان منتظرت پیر می شود
مولا جان همه حرف های امروزم مزه اش تکراریست اما چه میشود کرد
گرچه در علم و و ادب تکرار ملال آور است و بیهوده و «عقل» تکرار را نمی پسندد؛ اما «احساس» تکرار را دوست دارد.احساس با تکرار جان می گیرد
اما می دانی، این روزها زمزمه هایی به گوش رسیده از لباس خون آلود یوسف!
شایعه شده یوسفی در چاه است.
شرمنده زبان قلمم نچرخید؛ یوسفی در راه است!
و خودم هم حوصله شرح و تفسیر ندارم که بگویم؛ چاه یوسف، مثلا جهل و بیخیالی ماست و و نعوذبالله خودمان در چاهش کردیم. فرض محال که محال نیست، شاید در خیل برادران یوسفیم و هنوز، بینامین هامان 313 نشده اند.
یا به روایت دیگر، نکند تخلف کردیم از قوانین مهندسی انتظار با رشوه و باج های معصیت! و راه را اینقدر طولانی و پرپیچ خم احداث کردیم که یوسفمان 1141 سال است در راه است و تازه انگار خبر آمدنش دارد می آید!
و چه دردناک که دیری نباشد، بشنویم؛ خبر عزیز شدنش را، در سرزمینی که اهالی اش، یوسف شناس اند و قحطی زده و دست از پا درازتر، آنچه خود داشتیم ز بیگانگانی که مقرب شده اند تمنا کنیم و نوای یا ایها العزیز مسّنا و اهلنا الضّر را با حسی سرشاز از شرم، بر لب داشته باشیم!
( کاش نام ظاهری شیعه فریبمان ندهد تا از نصرانی و اهل و سنت و دیگری و دیگری عقب بمانیم که دوره، دوره ی، السابقون السابقون است و بگذریم که چند وقتی است بعضی ها ازمان سبقت های ناجور گرفته اند و ما خوابیم!)
بازهم بگذریم که متبحر شده ایم از گذر کردن.
از چراغ قرمز راهنمایی رانندگی گرفته، تا چرغ قرمز تلک حدودالله ای که قرار بود فلا تقربوا لها !
کاش از این تابلوهای ایست!، یکی دو تا، توی عمرمان می زدند تا حداقلی کمی با احتیاط عبور کنیم!
کاش اینقدر که دلمان را برای نذری ها صابون می زیدم و ذوق میکردیم برای دیدن چراغانی های میلادت ، صابون تقوا می زدیم بر این دل های هوس بازه سراپا غرور و لحظه شماری می کردیم برای دیدن لبخند رضایتت
خلاصه کلام؛ یوسف زیبای فاطمه
مثل همیشه محتاجیم مولا
محتاج دعاهای پدرانه ات
خودت بهتر می دانی که محتاج چه ایم؟
شاید نیازمند خانه تکانی دلی غبار گرفته ایم؛ که صفحه سفید فطرتش، این روزها، در سیاهی ظلمات جهل و عصیان، مچاله شده!
و گمانم چنین فاجعه زیست محیطی را هیچ سفید کننده ای نتواند پاک کند جز؛ سوختن بر حسینی که اشک بی مقدارمان چو نام او گرفت؛ جلادهنده هر تاریکی است و امروز بیش از هر روز نیازمند حسینی بودنیم
ای کاش میان گردگیری دلمان نشانی از یاد گمشده ات بیابیم! مگر نگفتی قبورنا فی قلوب شیعتنا
( و البته بگذریم که از ما تا شیعه شما، راهی است از ما تا شما، که اگر به ما باشد راهیست 1141 ساله و اگر به شما باشد راهی نیست!)
ای کاش بپذیری مرا اگرچه نیستم لایق پذیرشت لیکن حسن اهل کرامت مصاحبت با بینوایان و در راه ماندگان است
پس ببخش بر ما بی مهریمان را به قبول اعترافمان به ضعف خویش و رحم کن بر بیچارگی یتیمان پدر ندیده ای که هرچه آمد به سرشان ز سنگینی بار ندیدن پدر بود
بازگرد که سخت محتاجیم
لحظه ای بنشین کنار خسته دلان گم شده تا روایت کنند برایت ایام سخت نبودنت را
نه به گمانم تو بوده ای و هستی چشمان دل ما بسته شد به گناه
و ای کاش، این دل پر از ای کاش، به ای کاش هایش برسد!
و کاش شب این آرزو سحر گردد
و کاش مرد غزل خوان شهر برگردد
نه باید گفت مردان غزل خوان شهر اینجاست نزدیک تر از ما به ما
ای کاش مردم شهر برگردند
ای کاش!
و ای کاش زوده زود، بشنوند عالمیان نوای نازنین مردی خدایی که نه او بر کعبه که کعبه بر او تکیه خواهد زد
آری وعده الهی نزدیک است باید مهیا شد برای لبیک نوای
یا اهل العالم انا بقیه الله . . .
سلام
سلامی به غربت مدینه...آقا جان الا که راز خدایی خدا کند که بیایی...
پی نوشت:
گاهی باورمان نیست که عمرمان می گذرد به چشم برهم زدنی و حتی مجال سربرگردانی هم نمی شود تا مسیر طی شده را به نظاره بنشینی.
انگار همین دیروز بود؛ با چه شوق و ذوقی توشه سفر بستیم که مثلا حاجی شویم و مهمان خداییم در مدینه و مکه اش. و بگذریم که به حاجی لک لک بیش تر شبیه بودیم تا این اسم های قشنگ!
با کوله باری از گناه و نوامیدی رفتیم و راستش نمی دانم چطور برگشتیم! ( حال فعلیمان که بس خراب است)
فقط خوب می دانم که نشد که بشود!
و باز هم آرزوی سربه راه شدنمان ماند به دله ما و پدرمان
خودم به بهشت! اما بیچاره پدرمان عمریست (1141 سال و خورده ای) در حسرت آدم شدنمان منتظر مانده!
خودمانیم خدا هم عجب حوصله ای دارد...
امشب لیله الرغائب است و همه آرزوی ما غائب !
و کاش شام این آرزو سحر گردد
و کاش مرد غزل خوان شهر برگردد
نه باید گفت مرد غزل خوان شهر اینجاست
نزدیک تر از ما به ما
باید گفت
کاش مردم شب برگردند
که امام منتظر است
پ ن: جهت تعجیل در فرج مولا, یک دقیقه تفکر در اعمالمان
به نام آنکه دید و ندید گرفت!
وقتی دلم، با خودم قهر می کند تقصیر دست نیست، قلم، رم می کند
وقتی آیکون select word نرم افزار نگارش دلت، مدام error بدهد و با هیچ restart ای هم حالش جا نیاید؛ شک نکن یک جای کار سخت می لنگد و از آنجا که در عالم اسباب، هر معلولی را علتی است؛ با یک scan Fast دلیل این پریشانی نوشتار دل را، در یک چیز می بینم و آن
قهر بودن دلم است با خودم!!!
با این همه، گاه فرصت آدمی سخت تنگ است و مجال تعلل بیش از این نیست و مجبوری با همین کلام شکسته و قد خمیده، continue را کلیک کنی.
پس علی الله
اینبار سخن نه از جنس هجر است و فراغ و نه طعم شکوه دارد و جدایی ( البته خداییش دل نوشته بدون اینها دل نوشته نیست)
شرح دردهای دلی است خسته و ملول از خویش، که غبار غفلت و غرور، چشمان فطرتش را سخت بسته اند به جمال نور.
گرچه هنوز هم، از لا به لای سیاهی های نشسته بر دل، کورسوهایی از عالم نور به مشام می رسد که یا ز قوت امانت «فطره الله الذی فطر الناس علیها» است، که علی رغم ضخامت حجاب ظلمت عصیان، هنوز«صم و بکی و عمی» نشده؛ و یا ز عظمت نور رحمانیت معبودیست که حتی برای «الذین اسرفوا علی انفسهم» هم، ندای «لاتقنطوا من رحمه الله» سر می دهد و نابنده های لوس و ننر سرشار از غرور را، «عبادی» می خواند و در عالمی که از ما تا او، راهی نیست؛ هرچه و هرکس باشی، شاه کلید ره یافتن به حریم مهربان لطفش، یک «یا الهی العاصین» گفتن صدقانه است؛
با این همه، حزن سنگین دلی مغموم، باز می داردم ز نوشتن و بهانه ای سه گانه؛ وا می داردم به نگاشتن!
پس باید بهانه ها را مرور کرد تا سبک سنگینی کنم برای گفتن یا نگفتن!
نخست آنکه، شمارگان 14 ماه جوزا، سرخ رنگ است؛ تا نشان دل خون روزگاری باشد که هنوز به یادگار دارد طعم تلخ پرکشیدن مردی از جنس روح خدا را که افسانه معصومیت را شکست!
دومین آنکه، اگر مشام دلتان قوی باشد و چون منه در بند شده ی نفس خویش مباشید؛ که نیستید؛ اندک اندک رایحه خوش طعام ماه میهمانی خدا، نوازش می دهد مشام دل را. و برای جاماندگانی چون من، که نبوده و نیستند مهیای درک چنین شهر اعظمی، شرایط فوق حساس است!!!
و از آنجا که ما نابندگان لوس؛ خدایی داریم، بس رئوف؛ که خالقیت مادر، گواهی شش دنگ مهربانی اوست؛ برای این تنبل های جامنده؛ دو دیدار تدارکاتی بزرگ مهیا شده، تا شاید در این شهوری که بس مبارک اند و عظیم؛ مهیا شویم برای دیدار اصلی!
و سوم آنکه، برای اهالی وادی غفلتی از قماش ما، که «قد اقترب حسابهم»؛ حال آنکه «فی غفله معرضون» اند و «انه طغی» را به حد سفلی رسانده اند و دریدن «حدود الله» ای که قرار بود «فلاتقربوا لها» باشد؛ عادت روزانشان شده و با تخته گاز جهل و غرور، رد کرده اند تمام چراغ قرمزهای اداره راهنمایی و رانندگی صراط مستقیم را؛ مواضعی است برزخ وار؛ که چه بخواهند و چه نخواهند؛ محکوم اند به ایست دربرابر تابولهای مثلثی اعلان خطر، و در این ترمزهای همراه با حسرت، «طوعا او کرها»، باید دستی فتامَل را کشید تا؛ سری برگرداند و به نظاره نشست، مسیر نامستقیم طی شده را
و شکر و سپاس از آن خدایی است که به لطف و رحمانیتش، یکی دو تابلوی برزخی ایست، برای هر بنی بشری قرار داده و 17 خرداد هر سال؛ هشدار، نشانه و حجتی است، علیه نفس یاغی این کمترین، تا با شرمی غیرقابل وصف، به مسیر ناصواب طی شده بنگرد و تلخی برزخی شرم وار را به نظاره بنشیند.
آری. در ایستگاه های تعویض عدد عمر، باید دل شیر داشته باشی تا سر عبرت برگردانی و مسیر طی شده عمر رفته را، به نظاره بنشینی و «إِنَّ الإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ» را به چشم دل بنگری و دل شیر را نه به گستاخی که تعبیر کنید به صدق و ایمان!
نتیجه:
1. به لطف کلامی که «ما اصابکم من حسنه فمن الله» بود و سه بهانه یاد شده، به گمانم شکر لله که میان من و دل صلح افتاد ... ( بیچاره ی زود راضی می شود!!!)
2. شاید بشود از ترکیب این بهانه ها، معجونی ساخت باب هوای تابستانی این دل داغ دیده از خویش، تا شاید با «مزاجه زنجبیلا» اندکی آرام گیرد به خنکای محبت!
ترکیب معجونمانم هم چه می دانم مثلا عهدی باشد با روح الله؛ در آغازین روز ماه رجب؛ میثاقی میان من و او، در آغاز نیمه دوم چهله نخست عمر؛ که هر سال در این تاریخ بازنویسی و بررسی شود و تبعیت کند از قانون نصف من، نصف او ( همون یکی من یکی تو) و اگر به فرض صحیح 20 سال نخست، نصف من باشد؛ نصفه دوم از آن اوست.
نتیجه ی نتیجه:
باید وقف نامه ای نگاشت!
و اگر «انا و علی ابوا هذه الامه» کولر محبت جگرت باشد!!! و مثل ما حسابی بچه ننه!!! باشی خوشحال می شوم که شاهد باشی!!! رمز عبور، رمز گشایش عقده دل ماست!
سلام
سلامی به گرمای محبت خدا به بندگان گنهکارش
سلامی به خنکای آرامش یادش (اَلا بِذِکرِ اَلله تَطمَئِنُّ القُلوُب)
سلامی با طعم درک معیتش(هُوَ مَعَکُم اَینَ ما کُنتُم)
سلامی به لطافت محبت خلوت های سحرگاه
سلامی با عطر نجوای یا من ارجوه ...
سلامی از جنس ستاریتش برای بندگان نابنده اش
سلامی به معنای الَسّلامُ الموُمِنُ المُهَیمِن
و سلام بر تو ای گل زیبای نرگس
سلام بر تو ای آل یس
سلام بر تو ای داعی به سوی خدا
سلام بر تو ای باب خدا
سلام بر حجه الله فی ارضه
سلام بر تلاوت کننده و مفسر کتاب خدا
سلام بر لحظه لحظه صبح و شامت
سلام بر تو ای بقیه الله در زمین
سلام بر تو ای میثاق اخذ شده خداوند
سلام بر تو ای وعده ضمانت شده
سلام بر تو ای رحمه واسعه الهی
سلام بر تو آنگاه که به نماز می ایستی
سلام بر رکوع و سجودت
سلام بر مروارید اشک ها قنوتت که در انتظار آمدن ما سیمای وجه الله ایت را مزین میکند
سلام بر ندای تکبیر و تهلیلت
سلام بر طنین استغفارت برا ی امت رسول خوبیها
سلام بر تو آنگاه که صبح عصر میکنی
سلام بر تو ای امام مامون
سلام بر نسیم سحر آنگاه که از عطر خوش بوی محبتت را از خیمیه سبز انتظارت به ارمغان آورد
سلام بر تو ای منتظَر ای منتظِر
سلامی به وسعت دوری من از تو
سلامی به گرمای نزدیکی تو به من
سلامی از جنس حسرت
حسرت یک عمر ندینت برای من و حسرت سربه راه شدنم برای تو
سلامی به ملالت یک عمر دوریم از تو و سلامی به محبت یک آن غافل نشدنت از ما
و سلامی از نوع سلام شما, که سلام ما نه سلام است بل همه جواب سلام شماست
مولاجان؛ فرزندان ناخلفت را دعا کن تا آن شوند که تو میخواهی به گل روی مادرت زهرا
یکی از اصول مدیریتی پیشرفته، در هر تشکیلات، یا در مقیاس بزرگتر، در هر نظام؛ جهت دهی مناسب در راستای رسیدن به اهداف مورد نظر است. از منظر استراتژیک نیز، تعیین و تبیین اهداف اصلی نظام از دیگر وظایف هر حاکمیت است که البته مستلزم شناخت دقیق از پتانسیلها و تواناییهای جامعه و همچنین آگاهی لازم از شرایط روز جهان و منطقه میباشد. معمولا مدیران موفق همواره به روی مقاصد اصلی خود به هر عنوان تاکید داشته و در تلاش اند تا اهداف مورد نظر خویش را، به انحای گوناگون برای جامعه تحت نظرشان، تبدیل به آرمان نمایند و علی رغم تحرکات کاتورهای بخشهای مختلف، که در نگاه نخست به جهت های متفاوتی میباشد؛ حرکت جمعی و مجموع جبری تلاشهای نظام، همگی به سمت و سوی پیشبرد هدف غایی مجموعه، ختم شود.
بسم الله المحول الحوال
سلام آقای خوب لحظات تنهاییم!
دوباره وامانده از همه درهای بسته و خسته از هوای نفسی که دیگر به اسمش هم آلرژی گرفته ام؛
با سری پایین افتاده از شرم، به درگاه دست های مهربانی آمده ام که برای امثال منی، 24 ساعته وقت ملاقات میدهد؛ آنهم بدون وقت قبلی! ویزیتش هم برای اهالی چرک کف دست؛ رایگان است. یک دل شکسته می خواهد و نهایتا یک وضوی با عشق!
راستش را بخواهی حال و حوصله ادبی نوشتن هم ندارم. کلا این روزهای آخر سال، مثل روزهای نزدیک تاریخ تولدم، بی حوصله ام!
پس بازهم عنان قلم را به دست دلی رنجور از خویش، می دهم؛ تا بنگارد هرآنچه دل خسته اش می خواهد؛ علی الله
از گذشت عمری با سرعت باد که بگذریم؛ به سال هایی غبطه می خورم که ماه دوازدهمشان را می بییند و ماییم و حسرت دیدار ماه دوازدهممان و شعری که رژه می رود مدام از جلوی چشمان خسته دلم.
دارد زمان آمدنت دیر میشود/ دارد جوان منتظرت پیر می شود
و صد البته که خود کاهلیم که صاحب خانه ای داریم بس رئوف.
بین خودمان باشد؛ اینقدری که در هیاهوی خرید آجیل و لباس نو غرقیم، کمتر فرصتی می ماند برای خلوتمان!
شرمنده خانه تکانی عید از اوجب واجبات است و زشت است دکارسیون خانه مان با سال نو، نگیرد رنگ و رویی از مدرنیته!
و بگذریم که، آیا شادی خرید و ملبس شدن به رخت نو؛ می ارزد به تک نگاه حسرت آلود یکی دو نفر در همین نزدیکی؟
و باز هم می گذریم که، این روزها کل یوم عاشورا، در کل ارض کربلای یمن و بحرین مصداق یافته و شیعیانشان که گمانم کلکم حسین باشند! در خون اند و ما در مراسم آجیل خوران!
بیخیال بابا دم عیدی دارم روضه می خوانم؟!
اما می دانی، این روزها زمزمه هایی به گوش می رسد از لباس خون آلود یوسف!
شایعه شده یوسفی در چاه است.
شرمنده زبان قلمم نچرخید؛ یوسفی در راه است!
و خودم هم حوصله شرح و تفسیر ندارم که بگویم؛ چاه یوسف، مثلا جهل و بیخیالی ماست و و نعوذبالله خودمان در چاهش کردیم. فرض محال که محال نیست، شاید در خیل برادران یوسفیم و هنوز، بینامین هامان 313 نشده اند.
یا به روایت دیگر، نکند تخلف کردیم از قوانین مهندسی انتظار با رشوه و باج های معصیت! و راه را اینقدر طولانی و پرپیچ خم احداث کردیم که یوسفمان 1141 سال است در راه است و تازه انگار خبر آمدنش دارد می آید!
و چه دردناک که دیری نباشد، بشنویم؛ خبر عزیز شدنش را، در سرزمینی که اهالی اش، یوسف شناس اند و قحطی زده و دست از پا درازتر، آنچه خود داشتیم ز بیگانگانی که مقرب شده اند تمنا کنیم و نوای یا ایها العزیز مسّنا و اهلنا الضّرو جئنا ببضاعة مزجاة فاوف لنا الکیل و تصدّق علینا ان الله یجزی المتصدقین را با حسی سرشاز از شرم، بر لب داشته باشیم!
( کاش نام ظاهری شیعه فریبمان ندهد تا از نصرانی و اهل و سنت و دیگری و دیگری عقب بمانیم که دوره، دوره ی، السابقون السابقون است و بگذریم که چند وقتی است بعضی ها ازمان سبقت های ناجور گرفته اند و ما خوابیم!)
بازهم بگذریم که متبحر شده ایم از گذر کردن.
از چراغ قرمز راهنمایی رانندگی گرفته، تا چرغ قرمز تلک حدودالله ای که قرار بود فلا تقربوا لها !
کاش از این تابلوهای ایست!، یکی دو تا، توی عمرمان می زدند تا حداقلی کمی با احتیاط عبور کنیم!
خلاصه کلام؛ یوسف زیبای فاطمه
مثل همیشه محتاجیم مولا
محتاج دعاهای پدرانه ات
خودت بهتر می دانی که محتاج چه ایم؟
شاید نیازمند خانه تکانی دلی غبار گرفته ایم؛ که صفحه سفید فطرتش، این روزها، در سیاهی ظلمات جهل و عصیان، مچاله شده!
و گمانم چنین فاجعه زیست محیطی را هیچ سفید کننده ای نتواند پاک کند جز؛ سوختن بر حسینی که اشک بی مقدارمان چو نام او گرفت؛ جلادهنده هر تاریکی است و امروز بیش از هر روز نیازمند حسینی بودنیم
ای کاش میان گردگیری دلمان نشانی از یاد گمشده ات بیابیم! مگر نگفتی قبورنا فی قلوب شیعتنا
( و البته بگذریم که از ما تا شیعه شما، راهی است از ما تا شما، که اگر به ما باشد راهیست 1141 ساله و اگر به شما باشد راهی نیست!)
کاش به گوشه چشمت، قلب پاره پاره مان را لباس نوی تقوی بپوشانی
کاش اینقدر که برای رسیدن به لحظه تحویل سال ذوق می کنیم؛ لحظه شماری می کردیم برای لحظه تحویل خودمان و بشنویم، دعای تحویل را از صدای نازنین تو
کاش بهارمان، با تو بهار شود ایها الربیع الایام
کاش هفت سینمان را جور دیگر می چیدیم.
چه میدانم مثلا؛
سبزی حضور تو در دل پیرمان!
دنبال 6 سین بقیه اش نباش. خداییش همان اولی به هزار تا سین و اصلا به کل الفباهای عالم می ارزد!
و ای کاش، این دل پر از ای کاش، به ای کاش هایش برسد!
و کاش شب این آرزو سحر گردد
و کاش مرد غزل خوان شهر برگردد
نه باید گفت مردان غزل خوان شهر اینجاست نزدیک تر از ما به ما
ای کاش مردم شهر برگردند
ای کاش!
راستی شرمنده ام که کلامم پر است از بگذریم و ای کاش و علامت !
گویی دلم سخت متحیر است! دل است دیگر نمی توان کاریش کرد!
بگذریم!