تربت الـ حـ سـ یــ ن






تربت الـ حـ سـ یــ ن

کربلا تربت می‌سازد و همه ابدان شیعیان را تربت می‌کند
از عطش، آب بدن خشک می‌شود و تشنه دنیا و آخرت می‌شود؛
هم تشنه آب ظاهری می‌شود و هم تشنه معنوی
کسی که تشنه کربلا شد، بدنش سرانجام تربت می‌شود
همین بدن ظاهری، حتی اگر نمرده باشد!
و این یعنی معنای موتوا قبل ان تموتوا

كلّ يوم اگر براي ما عاشوراست و كلّ ارض كــربلا، سلام هاي مقدّس ِ صبح و شام ِ حضرت ِ ناحيه، سرّ ِ خون - اشك هاي جناب ِ صاحب (عـجّل الله فرجه الشّريف) اند ... أَلسَّلامُ عَلى مُحَمَّد حَبيبِ اللهِ وَ صِفْوَتِهِ ... أَلسَّلامُ عَلى أَميرِالْمُؤْمِنينَ عَلِىِّ بْنِ أَبي طالِب الْمَخْصُوصِ بِاُخُوَّتِهِ ... أَلسَّلامُ عَلى فاطِمَةَِ الزَّهْرآءِ ابْنَتِهِ ... أَلسَّلامُ عَلى أَبي مُحَمَّد الْحَسَنِ وَصِىِّ أَبيهِ وَ خَليفَتِهِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ الَّذي سَمَحَتْ نَفْسُهُ بِمُهْجَتِهِ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ أَطاعَ اللهَ في سِـرِّهِ وَ عَلانِـيَـتِـهِ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ جَعَلَ اللهُ الشّـِفآءَ في تُرْبَتِهِ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنِ الاِْ جابَـةُ تَحْتَ قُـبَّـتِهِ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنِ الاَْ ئِـمَّـةُ مِنْ ذُرِّيَّـتِـهِ ... أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ خاتَِمِ الاَْ نْبِيآءِ ... أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ سَيِّدِ الاَْوْصِيآءِ ... أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ فاطِمَةَِ الزَّهْرآءِ ... أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ خَديجَةَ الْكُبْرى ... أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى ... أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ جَنَّةِ الْـمَـأْوى ... أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ زَمْـزَمَ وَ الصَّـفا ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمُرَمَّلِ بِالدِّمآءِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمَهْتُوكِ الْخِبآءِ ... أَلسَّلامُ عَلى خامِسِ أَصْحابِ الْكِسْآءِ ... أَلسَّلامُ عَلى غَريبِ الْغُرَبآءِ ... أَلسَّلامُ عَلى شَهيدِ الشُّهَدآءِ ... أَلسَّلامُ عَلى قَتيلِ الاَْدْعِيآءِ ... أَلسَّلامُ عَلى ساكِنِ كَرْبَلآءَ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ بَكَتْهُ مَلائِكَةُ السَّمآءِ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ ذُرِّيَّتُهُ الاَْزْكِيآءُ ... أَلسَّلامُ عَلى يَعْسُوبِ الدّينِ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنازِلِ الْبَراهينِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الاَْئِمَّةِ السّاداتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْجُيُوبِ الْمُضَرَّجاتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الشِّفاهِ الذّابِلاتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى النُّفُوسِ الْمُصْطَلَماتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الاَْرْواحِ الْمُخْتَلَساتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الاَْجْسادِ الْعارِياتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْجُسُومِ الشّاحِباتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الدِّمآءِ السّآئِلاتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الاَْعْضآءِ الْمُقَطَّعاتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الرُّؤُوسِ الْمُشالاتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى النِّسْوَةِ الْبارِزاتِ ... أَلسَّلامُ عَلى حُجَّةِ رَبِّ الْعالَمينَ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْقَتيلِ الْمَظْلُومِ ... أَلسَّلامُ عَلى أَخيهِ الْمَسْمُومِ ... أَلسَّلامُ عَلى عَلِىّ الْكَبيرِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الرَّضيـعِ الصَّغيرِ ... أَلسَّلامُ عَـلَى الاَْبْدانِ السَّليبَةِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْعِتْرَةِ الْقَريبَةِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمُجَدَّلينَ فِى الْفَلَواتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى النّازِحينَ عَنِ الاَْوْطانِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمَدْفُونينَ بِلا أَكْفان ... أَلسَّلامُ عَلَى الرُّؤُوسِ الْمُفَرَّقَةِ عَنِ الاَْبْدانِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمُحْتَسِبِ الصّابِرِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمَظْلُومِ بِلا ناصِر ... أَلسَّلامُ عَلى ساكِنِ التُّرْبَةِ الزّاكِيَةِ ... أَلسَّلامُ عَلى صاحِبِ الْقُبَّةِ السّامِيَةِ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ طَهَّرَهُ الْجَليلُ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنِ افْتَـخَرَ بِهِ جَبْرَئيلُ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ ناغاهُ فِي الْمَهْدِ ميكآئيلُ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ نُكِثَتْ ذِمَّـتُهُ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ هُتِكَتْ حُرْمَتُهُ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ اُريقَ بِالظُّـلْمِ دَمُهُ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمُغَسَّلِ بِدَمِ الْجِراحِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمُجَـرَّعِ بِكَأْساتِ الرِّماحِ أَلسَّلامُ عَلَى الْمُضامِ الْمُسْتَباحِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمَنْحُورِ فِى الْوَرى ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ دَفَنَهُ أَهْـلُ الْقُرى ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمَقْطُوعِ الْوَتينِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمُحامي بِلا مُعين ... أَلسَّلامُ عَلَى الشَّيْبِ الْخَضيبِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْخَدِّ التَّريبِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْبَدَنِ السَّليبِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الثَّغْرِ الْمَقْرُوعِ بِالْقَضيبِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الرَّأْسِ الْمَرْفُوعِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الاَْجْسامِ الْعارِيَةِ فِى الْفَلَواتِ ... تَنْـهَِشُهَا الذِّئابُ الْعادِياتُ ... وَ تَخْتَلِفُ إِلَيْهَا السِّباعُ الضّـارِياتُ ... أَلسَّلامُ عَلَيْك َ يا مَوْلاىَ وَ عَلَى الْمَلآ ئِكَةِ الْمُرَفْرِفينَ حَوْلَ قُبَّتِك ...

کربلانامه 1 ...

شنبه, ۱۰ مهر ۱۳۸۹، ۰۶:۲۷ ب.ظ

 

1. مسافر:

http://bsrazavi.ir/Fa/images/Pic/Shahid-tashiee.jpg

به نام رب آنکه زایرش شدیم !

لرزش های دلمان کم بود، ورجه وورجه های اتوبوس هم مضاف شد، تا قلم دستمان حسابی بلغزد و نتیجتا خواندن این سیاهه، سخت تر شود از نگاشتنش !

میان شوق و ذوق زوار جوان، مجال یافتن خلوتی، برای نگارش زبان دل، آسان نیست !

یادم افتاد روحانی کاروان هم همان اول، خلق الانسان فی کبد را به صفحه دلمان تذکر داد و راحت کرد خیال دلمان را، که این سفر در طول تاریخ، قرار نبوده و نیست طعمی داشته باشد از آسانی! !

ذوق زدگی این دل های جامانده، همه را قبل از ساعت وعده، جمع کرده بود و البته پروانه ها، همه مسافر نبودند !

برخی مثل بال شکسته ها چنان با غبطه نگاهت میکردند، که در آتش حسرتشان میسوختی و اصلا از مسافر بودنت شرم میکردی !

شرمی عجیب که وقتی در آغوش گرمشان همراز بال های شکسته می شدی، یک آن گمان میکردی در برابر چشمان تشنه ای، روزه خواری !

راستی رفیق !

گمانم اگر قرار است به معراج حسین روی، لاجرم سکوی پروازت نیز، باید حسینی باشد و کجا حسینی تر از معراج عاشقان حسین !

از سردر اصلی دانشگاه که وارد شوی، مستقیم به سمت مجتمع ها، چند قدم مانده به مسجد، جایی است فاصله اش تا عرش خدا اندک.

دلت که گرفت از هیاهوی دانشگاه و استاد و هم کلاسی و درس و مدرنیته و هزار مفهوم تکراری دیگر، لحظه ای نشستن کنار این معراج نظرکنندگان به وجه خدا، چه آرام می کند دل غبار گرفته ات را.

پنج پیر طریقت معرفت، که هک شده روی مزارشان، تنها سن و سالی نزدیک ما و دیگر هیچ، خالیست جای نام و نشانشان، آمده اند میان مکتب رفته‎ ‎ایی که باید حالا حالاها خط بنویسند تا گذار روزگار به کجا ببرد ایشان را و حالا شده اند سکوی پروازمان به سوی حسین !

با عاشورا شروع کردیم شاید دلمان هم، عاشورایی شود !

گرد پنج شمع خفته ی بیدار چونان پروانه چرخیدیم تا تمرین طواف کرده باشیم برای مطاف اصلی !

نمی دانم چه سری بود اما، این بار میان شورمان، شعرها بیش تر می چسبید به تنور داغ دلمان !

آری!

بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا

و اینبار هولمان بیش تر بود که نکند؛ بر دلمان بماند آرزوی کربلا!

خودمانیم، جای رفقایمان جدا خالیست !

میان سیل اشک ها، جگرها سیراب می شد. همانجا بال های چند عاشق، جوانه زد تا زودتر از ما زایر حسین شوند! زیارتشان قبول !

لطف های خاص مولا از همان اول شروع شد تا به جای یک ساعت، 4 ساعت، وقوف کنیم در منای معراج شهدا، شاید صبرمان زینبی شود!

نماز ظهر و عصر، مثل دلهای عاشقمان جمع بود ولی، طعم دیگری داشت. گمانم چاشنی اش کربلایی بود!

سوار بر مرکب های 4 چرخ شدیم و گرچه جاده های زمینی زیر پایمان عقب می رفت تا جلو رانده شویم، لیکن اگر چشم ها را، برای جوره دیگر دیدن، بشویی، خداییش در عرش سیر میکردیم!

شوخی ها و قاه قاه های بچه ها، نشان از دل مستشان داشت!

روحانی کاروان هم که خود اهل دل بود و عاشق و البته شاید عارف ترینمان، با نیش هایش، زخم دلمان را بازتر میکرد که ذهنیات را باید مبدل کرد به قلبیات!

یادمان آورد در عظمت حسین، همین بس که به زیارت 6 معصوم میروی و تنها صدا میزنی حسین!

آری عجیب سری است این حسین، که حتی کلنا نور واحد هم نمی شناسد و 13 نور اعظم نیز، در بین فداییان ثارخدایند!

به حکم یخرجهم من الظلمات الی النور، محبت کاروان، شکافنده تاریکی جاده ی فاصله ها بود و دل های ملتهبان در مسیر چزابه مشغول شمردن ثانیه ها!

عاشورای دوم را خواندیم بازهم به قصد کربلایی شدن!

مغرب و عشایمان را با هم عروج دادیم تا مضاعف شود!

زایر بودنمان، تلخی این عصر تکراری جمعه را رقیق می کند و شب شهادت مولا، غلظتش را بازمی گرداند!

هرچه باشد،شب عروج رییس مکتبمان است!

مجلس عزایمان گرچه بی تکلف بود و ساده ولی، با همه جیغ جیغ های میکرفن، نجوای صادق صادقمان تا خوده عرش بالا رفت و زایر بقیع کرد مسافران کربلا را!!

یک مدینه و یک بقیع و یک امام بی حرم را که جمع کنی، نتیجه اش می شود؛ یک اتوبوس دل شکسته و یک بحر اشک و آه، که ملایک آسمان را هم هوایی می کند!

خورشید روز اول زایر شدنمان، در حال غروب است و شوقمان به فردا لایوصف

امروز که به لطف خدا گذشت.

شاکر باشیم فردایمان عاشقانه تر است!


2. در راه بابا!


ایوان نجف

دوگانه صبح، پس از رویاهای شیرین خواب اتوبوسی واقعا می چسبد!

خصوصا اگر جمع باشد با دل های کربلایی!

روز اول هفته است و عهد را تازه کردیم با دعای عهد

چند دقیقه هم مهمان دهلاویه بودیم و چمران

اینجا در این کوی ظفر

دل را رها کن همسفر

امروز تمرین استقامت داشتیم

برای کربلایی شدن باید صبور باشی

البته خودمانیم، مانورمان همچین مانوری هم نبود

نه گرسنگی داشتیم نه از عطش خبری بود

هنوز تا بینه و بین السما کالدخان، فاصله بسیار است؛ شاید از اینجا تا آسمان!

برای 4 رکعتی های شکسته، وقفه ای داشتیم کوتاه، حوالی شهری میسان نام

تا کربلا 8 ساعت فاصله داشت اما، اگر جنس شناس بودی، بوی سیب نوازش می داد، مشام دلت را

آفتاب عراق جان می داد برای عطش!

طاقت صبرمان که اندک شد, با خوابیدن های زورکی تقلی کردیم فاصله ها کم شوند!

ندای آشنای ناد علیّا به گوش جانت آشناست و چونان صدای مادر، مادرانه بیدارت میکند از رویاهای مسیر عشق

علی علی ها، حکایت از وصل دارد. وصلی که شیرین است و تلخ!

نام علی که احلی من العسل است

نام این وادی، اما تلخ میکند دهان دلت را؛ که بی وفایی از سرتاپایش می بارد

چشمان بارانی زوار، میان بیابان ها سعی می کند، شاید صفا یابد به دیدار چاه های باوفای کوفه!

دلت میخواهد سردر نجف هک کنی، فخلع نعلیک را که انّک بالوادی المقّدس طوی!

همه غسل کرده و منور به نورانیت وضو، با چهره های گل انداخته، دل در دل ندارند تا بشوند زایر پدر، آن هم چه پدری!

عطر محبت بچه ها با صلوات های مکرر مخلوط می شود و معجونی می سازد گوارای مشام جان!

سعی و صفای چشمان خسته زوار، عاقبت زم زمی می یابد از جنس شموس الطّالعه که منور کننده هر ظلمتی است!

شوق و هول که ترکیب شوند و گنبد مولا هم کاتالیزگرش شود؛ نتیجه اش سکوت است و سکوت و سکوت!

چند دقیقه ای بلندترین فریادمان؛ سکوت می شود!

آهای بگویید همه مترجمان عالم جمع شوند!

میخواهیم سکوتمان را معنا کنند!

ابهت اولین نگاه، همه را مبهوط کرده

ناگهان شادی است که موج میزند میان بچه ها

گویی پدر به لبخند محبتی، همه را یکجا خریده، ناسلامتی عبدالکریم است!

افسار قدم ها دست خودمان نیست!

جذبه ای غیرقابل وصف، بدن ها را از پی قلب ها می کشاند!

چشم ها خمار گنبد است و زبان ها در اختیار دل!

لب ها تکان می خورند و دل ها در پس لرزه های عشق سرگردانند!

چشم های شستشو شده، مهیای تماشایند!

به باب قبله که رسیدی، بی اختیار توان زانوان ناتوان میشود تا قدم گاه زوار، مبدل شود به گلزار بوسه زوار!

حریم امن بابا، برده هوش را ز سر این یتیمان پدر ندیده، تا بی اذن دخول، خود را در آغوش پر مهر ضریح بابا بیابند

صحبت ها و چاق سلامتی ها شروع می شود!

انگاری پیشینه غربتشان 1142 سال یتیمی است!

ادب اقتضا می کند خموش شویم، آخر صحبت ها گل انداخته و پدر پسری شده!

خصوصا اگر این پسرهای چموش و سربه هوا، یکجورهایی دردانه های مولا هم محسوب شوند، گزارش حالشان سخت دشوار است

بگذریم...

عمر روز دوم سفر نیز به اتمام رسید


دو پروانه لب امروز مرز بالشان شکست...

خدا کند حداقل دلشان به شمع برسد...


3. شب های نجف:

http://www.iraq-businessnews.com/wp-content/uploads/2011/01/Imam-Ali-Mosque-Najaf.jpg


گمانم حافظ هم، معتک بارگاه نجف بود، آن شب قدر که آب حیاتش دادند!

و کدام سحر مبارک تر از سحر ایوان طلای علیست!

ساقی کوثر، خود بنوشان به تشنگان آستان پرمهرت، باده ای از جام تجلی صفات، تا نجات یابیم از ظلمات شب دنیا باشد که بیخود شویم از شعشعه پرتو ذات خالقت!

سحرهای نجف طعم علی دارد!

و شنیدن را چه سود که با چشم دل باید دید، صفای ایوان طلا را!

راستی اگر فاین ما تولوا فثمّ وجه الله است، دلمان سمت و سوی قبله توست!

به فرض محال، عکس بارگاهت، جمع شود در کاسه چشم، محبت و مودتت چگونه می گنجد در قاب کوچک دلمان که حبیب الله را نشاید حبیب الناس بودن!

بین خودمان باشد، با همه شیرین زبانی ها، زبان درازمان جلو بابا، گنگه گنگ است

مثله چشموش بچه ها، گوشه ای سربزیر نشسته ایم، زانوی تنهایی بغل کرده ایم و توی دلمان قنچ می رود که بابایی داریم علی نام!

غرق تماشای بارگاهیم و غافل از سبقت ثانیه ها

صدای اذان، نوازش می دهد گوش دلمان را

نماز نجف را باید خورده باشی تا حس کنی طعم گفتنش را اصلا نماز یعنی، نماز زایر علی !

خودش گفت انا الصلاه

امین الله هم، طعم دیگری دارد کنار ایوان طلا

گوشه گوشه حرم، زواراند که با علی علی گفتن ها، باز می کنند عقده یتیمی!

صفای بین الطلوعین نجف، طعنه می زند به نسیم بهشت !

نگاه مولا بود که صحبت های روحانی را دست مایه ای کرد برای بالابردن دز معرفتمان

یادمان انداخت که امام بابا است و زیارت، حضورمان فرزند است نزد مولا

برای پریدن، باید سبک بود و کجا بهتر از حریم مولاست برای ادای دین

کلی نماز قضا جمع کرده بودیم برای 4 رکعتی های شکسته!


بعد از نماز، زایر کمیل شدیم، شاید کمیلمان کنند برای مهدی!

بین خودمان باشد، کلی غبطه خوردیم به حالش!

آخر فقط در یک روایت 52 بار ندای نازنین مولا را خطاب به خود دید که یا کمیل!...!

کمیل جان راستش را بگو

تیغ حجاج قتیلت کرد یا کمیل کمیل های علی ؟

الحق و الانصفاف، پروانه ها جوره جای خالی ستون حنانه را خوب کشیدند کنار موضع الرأس الحسین!

همه قدخمیده بودند چون حنانه!

و قصه پر غصه تشییع علی، باری بود سنگین، برای حنانه تر شدنشان!

سهله خانه خودمان بود!

باصفا بود و می بارید، محبت از در و دیوار و زوارش!

کم مانده بود مقتول شویم به نشستن در مقام صدق صادق!

منزل مولا، 24 ساعته شستشو شده مروارید اشک یتیمی بود!

در و دیوارش، جارو شده مژگان پروانه ها است تا مهیا شود برای نزول اجلال سلاله زهرا!

همه اینها یک طرف، سبز پرچم بقیه الله بالای گنبد، یک طرف!

چنان با دلت بازی میکرد که گمانم تا عرش ببرد فریاد محراب را، ز یاد خم ابرویش!

راستی، از الان قرار تلپ شدنه ماهانه را گذاشتیم با صاحبخانه!

و حالا یتیمان بابا ندیده، سرخوش از دیدن نشانه بابا، کیفشان کوکه کوک بود!


راستی مولا

وقتی سیاهه نامت چنین خرابمان می کند، خم ابرویت چه خواهد کرد با این دل های خراب و بی جنبه؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۰۷/۱۰
تربت

نظرات  (۲)

مدام دلم را می بری پیش خاطره های سفرم...

ک ر ب ل ا

دلم تنگ است...
....نمی اید
نوشتنم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی