تربت الـ حـ سـ یــ ن






تربت الـ حـ سـ یــ ن

کربلا تربت می‌سازد و همه ابدان شیعیان را تربت می‌کند
از عطش، آب بدن خشک می‌شود و تشنه دنیا و آخرت می‌شود؛
هم تشنه آب ظاهری می‌شود و هم تشنه معنوی
کسی که تشنه کربلا شد، بدنش سرانجام تربت می‌شود
همین بدن ظاهری، حتی اگر نمرده باشد!
و این یعنی معنای موتوا قبل ان تموتوا

كلّ يوم اگر براي ما عاشوراست و كلّ ارض كــربلا، سلام هاي مقدّس ِ صبح و شام ِ حضرت ِ ناحيه، سرّ ِ خون - اشك هاي جناب ِ صاحب (عـجّل الله فرجه الشّريف) اند ... أَلسَّلامُ عَلى مُحَمَّد حَبيبِ اللهِ وَ صِفْوَتِهِ ... أَلسَّلامُ عَلى أَميرِالْمُؤْمِنينَ عَلِىِّ بْنِ أَبي طالِب الْمَخْصُوصِ بِاُخُوَّتِهِ ... أَلسَّلامُ عَلى فاطِمَةَِ الزَّهْرآءِ ابْنَتِهِ ... أَلسَّلامُ عَلى أَبي مُحَمَّد الْحَسَنِ وَصِىِّ أَبيهِ وَ خَليفَتِهِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ الَّذي سَمَحَتْ نَفْسُهُ بِمُهْجَتِهِ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ أَطاعَ اللهَ في سِـرِّهِ وَ عَلانِـيَـتِـهِ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ جَعَلَ اللهُ الشّـِفآءَ في تُرْبَتِهِ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنِ الاِْ جابَـةُ تَحْتَ قُـبَّـتِهِ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنِ الاَْ ئِـمَّـةُ مِنْ ذُرِّيَّـتِـهِ ... أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ خاتَِمِ الاَْ نْبِيآءِ ... أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ سَيِّدِ الاَْوْصِيآءِ ... أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ فاطِمَةَِ الزَّهْرآءِ ... أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ خَديجَةَ الْكُبْرى ... أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى ... أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ جَنَّةِ الْـمَـأْوى ... أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ زَمْـزَمَ وَ الصَّـفا ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمُرَمَّلِ بِالدِّمآءِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمَهْتُوكِ الْخِبآءِ ... أَلسَّلامُ عَلى خامِسِ أَصْحابِ الْكِسْآءِ ... أَلسَّلامُ عَلى غَريبِ الْغُرَبآءِ ... أَلسَّلامُ عَلى شَهيدِ الشُّهَدآءِ ... أَلسَّلامُ عَلى قَتيلِ الاَْدْعِيآءِ ... أَلسَّلامُ عَلى ساكِنِ كَرْبَلآءَ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ بَكَتْهُ مَلائِكَةُ السَّمآءِ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ ذُرِّيَّتُهُ الاَْزْكِيآءُ ... أَلسَّلامُ عَلى يَعْسُوبِ الدّينِ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنازِلِ الْبَراهينِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الاَْئِمَّةِ السّاداتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْجُيُوبِ الْمُضَرَّجاتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الشِّفاهِ الذّابِلاتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى النُّفُوسِ الْمُصْطَلَماتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الاَْرْواحِ الْمُخْتَلَساتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الاَْجْسادِ الْعارِياتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْجُسُومِ الشّاحِباتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الدِّمآءِ السّآئِلاتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الاَْعْضآءِ الْمُقَطَّعاتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الرُّؤُوسِ الْمُشالاتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى النِّسْوَةِ الْبارِزاتِ ... أَلسَّلامُ عَلى حُجَّةِ رَبِّ الْعالَمينَ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْقَتيلِ الْمَظْلُومِ ... أَلسَّلامُ عَلى أَخيهِ الْمَسْمُومِ ... أَلسَّلامُ عَلى عَلِىّ الْكَبيرِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الرَّضيـعِ الصَّغيرِ ... أَلسَّلامُ عَـلَى الاَْبْدانِ السَّليبَةِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْعِتْرَةِ الْقَريبَةِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمُجَدَّلينَ فِى الْفَلَواتِ ... أَلسَّلامُ عَلَى النّازِحينَ عَنِ الاَْوْطانِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمَدْفُونينَ بِلا أَكْفان ... أَلسَّلامُ عَلَى الرُّؤُوسِ الْمُفَرَّقَةِ عَنِ الاَْبْدانِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمُحْتَسِبِ الصّابِرِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمَظْلُومِ بِلا ناصِر ... أَلسَّلامُ عَلى ساكِنِ التُّرْبَةِ الزّاكِيَةِ ... أَلسَّلامُ عَلى صاحِبِ الْقُبَّةِ السّامِيَةِ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ طَهَّرَهُ الْجَليلُ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنِ افْتَـخَرَ بِهِ جَبْرَئيلُ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ ناغاهُ فِي الْمَهْدِ ميكآئيلُ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ نُكِثَتْ ذِمَّـتُهُ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ هُتِكَتْ حُرْمَتُهُ ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ اُريقَ بِالظُّـلْمِ دَمُهُ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمُغَسَّلِ بِدَمِ الْجِراحِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمُجَـرَّعِ بِكَأْساتِ الرِّماحِ أَلسَّلامُ عَلَى الْمُضامِ الْمُسْتَباحِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمَنْحُورِ فِى الْوَرى ... أَلسَّلامُ عَلى مَنْ دَفَنَهُ أَهْـلُ الْقُرى ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمَقْطُوعِ الْوَتينِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْمُحامي بِلا مُعين ... أَلسَّلامُ عَلَى الشَّيْبِ الْخَضيبِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْخَدِّ التَّريبِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الْبَدَنِ السَّليبِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الثَّغْرِ الْمَقْرُوعِ بِالْقَضيبِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الرَّأْسِ الْمَرْفُوعِ ... أَلسَّلامُ عَلَى الاَْجْسامِ الْعارِيَةِ فِى الْفَلَواتِ ... تَنْـهَِشُهَا الذِّئابُ الْعادِياتُ ... وَ تَخْتَلِفُ إِلَيْهَا السِّباعُ الضّـارِياتُ ... أَلسَّلامُ عَلَيْك َ يا مَوْلاىَ وَ عَلَى الْمَلآ ئِكَةِ الْمُرَفْرِفينَ حَوْلَ قُبَّتِك ...

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ارباب» ثبت شده است

راستش را بخواهی خودم هم نمی دانم از چه و که و اصلا از کجا باید گقت!

همین قدر می دانم که چندوقتی در تقلای گفتن ها و نگفتن ها بادیه نشین مقام حیرانی ام!

وقتی سنگینی حجم بی نهایت ِ بعضی حرف ها در قالب هیچ نوشتاری نگنجد؛ انگار همه ی واژه ها بخیل می شوند و یکهو ادبیات های فصیح شاعران گنگ می شوند و آنوقت است که چارچوب کاغذهای سفید هم زیادی تنگ می شوند!

اینجور وقت ها آدم هایی که در تقلای برداشتن سنگینی یک قلم جان می دهند مثل آدم هایی می مانند که می خواهند سکوت را تصویر کنند!

پس تقصیر واژه ها نیست اگر بی وزن اند؛ تقصیر جمله ها نیست اگر پریشان اند؛ تقصیر ادبیات هم نیست اگر پر رمز است!

من فقط لحظه هایی از رویای جنونی را دیدم که گاه گاهی بخش هایی از آن را به شرط توان سیاه خواهم کرد

اگر او بخواهد ...

۲۴ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۲ ، ۱۴:۱۹
تربت

بچه های هیاتی خوب می دانند؛ در معرکه ی سینه زنی های محرّمانه، معمولا قدیمی ترین و عشقی ترین و مردترین ِ بچه های خیمه ی ارباب؛ می شوند میانه دار  ِ حلقه های عاشقانه ی طواف های حسینی؛ که حضورشان گرم کننده ی مجلس های اربابی است ...

و میاندارها همان ها هستند که آتش ِ محبتشان حسابی تند است و حسین حسین ها را با صدای عباسی تر نفس می زنند و  طنین ِ عاشقانه ی سینه زنی را نظم های محبتانه می دهند و بلند بلند گریه می کنند و آه های ته ِ دلانه می کشند و صدای سینه زدنشان از همه مردانه تر است و از همه مشتی تر هروله می کنند و گاه گاهی هم از سر  ِ جنون های نمی دانم کجایی؛ نعره های بدمستی ِ حیدری می کشند و حتی بعضا مداح هم می شوند!

خلاصه در حلقه پروانه هایی که گرد ِ شمع ِ یاد حسین می سوزند و طواف های عاشقی می کنند؛ میاندارها از همه پروانه تر اند؛

شاید هم دل سوخته تر اند!

من اما میگویم مجلسی که میاندار نداشته باشد؛ شرف دارد به جلسه ای که میاندارش بی رمق باشد!

و من همه این ها را گفتم تا بگویم؛

امشب که شام غریبان است و میاندار هم دیگر کم آورده بود و رمق نداشت و نفس نداشت و اشک هم نداشت؛

میاندار ِ کاروان حسین خسته تر از خسته بود؛

از بس که زینب بود ...

و همه مصیبت کودکان؛ باز شدن ِ آب بود ...

شام غریبان، اول ِ بسم الله ِ زینب است

۱۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۲ ، ۲۲:۴۵
تربت
شب های عاشقی

عطش ِ دلتنگی :

شام غریبان ِ حـ سـ یـ ن همان شبی است که نه عمو هست و نه امن هست
نه علی هست و نه حبیب هست ...
امشب اما آب هست و عـ طـ شـ نیست و هست!
عطش آب اگر نیست؛ عطش دلتنگی  زیارت ِ  حـ سـ یـ ن هست ...


شام  ِ آخر :

امشب را که بوی عشق می دهد و نگاه های عاشقانه ی امام قلب های پرعطش ِ حسینیان را سیراب ِ محبت می کند؛ نامحرمان را مجال ورود نیست که رازهای شبانه ی حضرت ِ حـ سـ یـ ن و یارانش را تنها جناب علّام القلوب می داند و بس!
آری شب عاشورا را باید فقط سکوت کرد و بارید و بارید و بارید ...
همین قدر بگویمت که آخرین شبی است که عمو هست و امن هست و علی هست و حبیب هست و آب نیست و عـ طـ شـ هست ...

تا فردا اما؛            
خدا بزرگ است ...


از شب ِ اول با خودم میگفتم فلانی تا شب ِ عاشورا صبر کن بعد یکهو تلافی همه ی عقده ها و روضه های مکشوف ِ نخوانده ات را یکجا سیاهه کن!
امشب اما نه فقط مشک ِ علمدار و نه فقط چشمان ِ محبانت؛ که دریای واژگان هم بیابان است!
و من زیر این بار نگفتن ها خواهم مُرد ...


حضرت ِ امن :

منقول است از حضرت ِ بوتراب ( روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء) که فرموده اند:
النّعمتان المجهولتان؛ الصّحة و الامان!
و عباس همان امن ِ گم شده در  وفای حضرت ِ اربابی است که در ادب ِ ظاهر نشدن برابر حـ سـ یـ ن مجهول است!
آری تا امن هست عباس هست و تا عباس هست امن هست که الامن مع العباس و العباس مع الامن!
گفت راوی کیست؟
گفت سند حقّانیت ِ حدیث امنش در وجه تمیز شب و شام عاشورا است!
نام قمر حرز  ِ امن ِ خیام است و جمال ِ حیدری اش ماه ِ شام های تیره ی این شب های کربلاست!
گرچه دستان ِ حضرت ِ سقا پر است از مشک های بیابان شده اما، قامت حیدری اش امان ِ دل ِ مضطرّین کربلاست و قوت ِ قلب ِ حضرت ِ بانو در تماشای چشمان ِ عباسی است!
این شب ها اما، علمدار فدیه ی تمام عـ طـ شـ های عالم است برای اهالی ِ حـ سـ یـ ن و عمود ِ برپای خیمه ی علمدار، عرش ِ نزول ِ امن های خدایی است و عمو هست و امن هست و ارباب هست و آب نیست و عـ طـ شـ هست...

تا فردا اما؛            
خدا بزرگ است ...


پیغمبر  ِ کربلا :

این شب ها که سقا هست و عـ طـ شـ هست؛ همه ی دلخوشی کربلایی ها بودن ِ علی است و علی همان پیغمبر کربلاست که اشبه خلق است به حضرت ِ احمدی که زیارت ِ جمالش پر است از سکینه های الهی برای قلب های ِ پُر هول ِ کربلایی! 
این وسط اما جنس ِ زیارت ِ نگاه ِ حضرت ِ ارباب ابراهیمی است و ورد ِ زیارتنامه ی جنابش لن تنالوا البرّ حتّى تنفقوا مِن علیٌ الاکبر؛ که به حکم آیه های احصیناه، هر لحظه تماشای علی عاشوراست ! 
امشب علی طبیب ِ دل های مغموم کاروان ِ حـ سـ یـ ن است به آوای عشق ِ کسا و حضرت ِ امن، حرز عباسی ِ علمداری را گرداگرد خیام می پاشد و قرص تمام  ِ جناب ِ قمرش، منوّر الانوار ِ ظلمات ِ بی محبتی های کربلاست و عمو هست و امن هست و علی هست و آب نیست و عـ طـ شـ هست ... 

  تا فردا اما؛           

خدا بزرگ است ...

   

احمد که رجز می گفت؛ 
مدینه شده بود، کربلا!
همین که فرمود؛ انا علیّ ابن الحسین

کوفه شد مدینه!


 

هول ِ محبت :
 
امشبی را که مشک های سقا بیابان است و قحطی های محبتی رقص  ِ شمشیر می دهند؛ سکوت ِ سراپا شرم ِ بیابان، لبریز تلاوتِ حسینی ِ ایه های تطمئن القلوبی است
بزرگی میگفت؛ از سه روز مانده به تجلّی ِ خدا؛ آب را بستند و هول خیام را گرفت!
و هول همان معجون ناامنی است که شیرینی رویاهای بانوی سه ساله را به کابوس ِ پر حزن ِ نبودن حضرت عمو تعبیر ناخوب ِ یتیمانه کرد!
امشب اما که حضور سراپا امن ِ حضرت سقا تسلای همه ی هول کردن های عالم است؛ گهواره ی 6 ماهه ای مست ِ آرامش لالایی رباب است 
و لبخندهای گاه گاه شیرخواره، اجابتیست کودکانه به آیه آیه هایی که شان نزولشان لبیک ِ هل من ناصرهای حسینی است!
آری تلاوت های داوودی ِ امام؛ مشق ِ جنگ ِ عاشوراییِ علی است که یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ؛ قُمْ فَأَنْذِرْ؛ وَرَبَّکَ فَکَبِّرْ؛ وَثِیَابَکَ فَطَهِّرْْ؛ وَلِرَبِّکَ فَاصْبِر ...
امشب اما عباس شب زنده دار ِ پاسبانی خیام است و دستان ِ ارباب پر است از خارهایی که از گرداگرد حریم ِ حسینی دستچین ِ حکمت می شوند و خلاصه عمو هست و امن هست و علی هست و آب نیست و هنوز عـ طـ شـ نیست ...
تا فردا اما؛            
خدا بزرگ است ...

قاسم ابن الحسین  ... :

حضرت ِ غریب؛
ذره ذره ی کوچه های بنی هاشم به غربت ِ نام احلی من العسلت گواه اند و اصلا به شهادتِ کوچه های غریبی چه حاجت که نور  ِ کبود فاطمی نشان ِ مظلومیت و غربت حضرت ِ مجتبی است ...
آری داستان ِ تنهایی جنابت ریشه در خنجر بی وفایی یارانت داشت و ذره ذره ی خاک های بقیع شاهد اند که حضرتت شیرپسر حیدر کراری هستی که هم نوای چاه های غریبی کوفه بود!
مجتبی اگر شان نزول ِ و بئر معطّلة است و قصرٌ مشید؛ قاسم شهزاده ی کاخ ِغربت ِ باباست!
این شب ها اما پور مجتبی (ع)، به حکم حدیث عشق ِ الامامُ کالاب الشّقیق یتیم نیست و اگر کلّنا نور واحدا قانون ِ مکرر اهل کساست؛ یادگار حسن؛ قاسم ابن الحسین است و اصلا در کربلا نمی شود عباس باشد و کسی یتیم باشد !
قاسم این روزها دلش پر است از عسل های شیرینی حبّ ِ حسین و عمو هست و امن هست و علی هست و ارباب هست و محبت هست و آب هست و عـ طـ شـ نیست ...

 

تا فردا اما؛            
خدا بزرگ است ...

 

عاشقی میگفت:

« قـاســم یعنی قسمت کننده ے عسـل دست هاے حُ س ی ن »

میان ِ گ و د ا ل اما؛

قـــاسمی قسمت شد...

آری قـــاسم یعنی قسمت کننده ی نذر مجتبی برای حســـین؛


وارث ِ کوچه ها :
 

این روزها که حـ سـ یـ ن با هر بهانه ای می بارد و جز جناب ِ حضرتش سرّ  ِ آیه های استرجاع را نمی داند، جمال ِ حسنی ِ عبدلله، بهانه ی اشک های حضرت ِ ولیّ اللهی است و عبدالله همان میراث دار  ِ خاطرات ِ مادری است !

بغض های گاه و بی گاه ِ ابن الحسن، یادآور  ِ سکوت های مجتبی است در روزهای کبود ِ فاطمی !

و عبدالله اگر همان هم بازی حضرت ِ سه ساله ایست که وقارش فاطمی است؛ غرورهای بنی هاشمی اش؛ عباسی است !

این شب ها اما که علی و قاسم مشق ِ جنگ می کنند برای فدایی ِ حسین شدن؛ عبدالله مسافر  ِ رویای های کودکانه ی مردانه ایست تا مرز  ِ بی نهایت علمدار شدن!

کسی چه میداند

شاید صداقت ِ چشمان عبدالله، مسیر  ِ سی و چندساله ی عباس شدن را یکشبه عروج کرد!

خلاصه خوش خیالی های عبدالله هر روز تمرین ِ سپر بودن می کند برای مدافع ِ ولیّ الله شدن ...

و لشکر  ِ حضرت ِ حـ سـ یـ ن پر است از شهدایی که به حکم موتوا قبل ان تموتوا کشته ی محبت ارباب اند و رویای خوش ِ حلّت بفنا الحسین شدن می بینند و اینجا هنوز عمو هست و امن هست و علی هست و آب هست و عـ طـ شـ نیست ...

تا فردا اما؛            
خدا بزرگ است ...

 


اخی النّاصر:

این شب ها تاریکی های کربلا پر است از شمیم  ِ امن  ِ حضور  ِ حضرت ِ علمدار و خیام  ِ هاشمیّون لبریز اند از آوای محبت ِ کسا

امشبی را عون و محمد مستمع  ِ صحبت های حضرت ِ مادراند و صوت ِ زینب حیدری است ...

شیرپسرهای دخت ِ علی، پر اند از حسّ ِ غرور  ِ سربازی حضرت ِ ارباب و انتظار احلی من العسل می کشند ...

این وسط اما دل توی دل خیلی ها نیست!

خیلی ها که چشم انتظار  ِ تک ِ لحظه های انتظاراند برای حلّت بفناء الحسین شدن و خیلی ها هم مشغول محاسبه ی زن مال و اولادند و آن ها هم چشم انتظاراند!

چشم انتظار  ِ یک خاموشی و یک تاریکی تا چشمان ِ کور  ِ ظاهر بینشان را حسب ِ سنّت ِ لایتغیّر  ِ لهم اعینٌ لا یبصرون بها، بر ندای هل من ناصر حضرت امام ببندند و در بیابان ِ بی امامی، گور به گور  ِ بدبختی شوند ...

آری آنان را که قلب دارند و لایفقهون بها؛ چه به فهم  ِ معنای کلّ شی احصیناه فی امام مبین؛ که اینان سرِّ طلب ِ نصرت ِ امام را که هدایت است و نصرت دادن به ماموم؛ به نصرت خود بر ولی الله مطلق حضرت ِ صمد تعبیر کرده اند و بدا به حال ِ مرگ جاهلانشان؛ که ماعرفوا امام زمانهم ...

امشب اما هنوز هم کربلا پر است از هاشمی ها و غیرهاشمی هایی که ناصر اند!

اینجا عباس سید ِ ناصرین است و عمو هست و علی هست و حبیب هست و آب هست و عـ طـ شـ نیست ...

تا فردا اما؛            
خدا بزرگ است ...

و ان یکاد، ذکر واجب است برای دردانه ها...

وتر ِ الموتور که باشی؛

عقیقه های عقیله ای، کریمانه اند!

عون و محمد فدای دندانت...
گفت دندان چه صیغه ایست؟
گفت صیغه ی رقص ِ عاشقی است به ضرباهنگ ِ خیزران
گفت مکشوف تر بخوان!
گفت با لحن ِ زینبی بخوان ...
مـن بمیــــــــــــــــــرم، شکسته دندانتـــــــــــــــــ ؟
صــــــــــــــوت ِ قرآنی ات عوض شده استـــــــــــ !
 توی ِ مقـ ـــتل، هـــــ جـــــ ا، هـــــ جـــــ ا شده ای
و غــــــــــزل خوانی ات عــوض شده استــــــــــــ !


دل روشنی های سه ساله:

 

فرموده بود از نشانه های مومن، محبت ِ کودکان است که هم رقیق القلب اند و هم بی کبر اند و هم بی کینه؛

اصلا بچه ها همیشه دوست داشتنی اند ...

دختربچه ها اما،

دوست داشتنی تر اند!

سه ساله هم که باشند و تازه زبان باز کنند؛ مدام توی این خیمه و آن خیمه گشت می زنند و زبان می ریزند و دل می برند و یک بغل وان یکاد ِ عاشقانه جمع می کنند!

خلاصه کلّی هاشمی ِ غیرت اللّهی باید ساعت ها توی صف ِ انتظار بایستاند تا شاید چند لحظه ای هم که شده، توفیق ِ به آغوش کشیدن ِ دردانه ی ارباب و نوازش آبشار  ِ گیسوان ِ حضرتش، رزق ِ من حیث لایحتسبشان شود!

این وسط اما سهمیه ی آغوش ِ بعضی ها محفوظ است تا خارج از نوبت های طولانی، خریدار  ِ نازهای حضرت ِ بانو شوند!

برادرهای بزرگ خصوصا برادرهایی از جنس ِ علی، مشتری همیشگی زبان ریختن های بانوی سه ساله اند و دلشان با هر داداش علی گفتن ِ حضرت ِ بانو قنچ می رود و مست ِ تماشای سیمای فاطمی اش می شوند

جناب ِ عمو هم که تا بوده جذاب ترین و مردترین و عبّاس ترین ِ همبازی های رقیه بوده که هیبت ِ مردانه اش را هیچ چیز به اندازه ی در آغوش گرفتن ِ حضرت سه ساله تلطیف نمی کند و با هر عمو گفتن  ِ حضرت رقیه در حضور جناب ِ امام و حضرت ِ خواهر، سیمای حیدری اش گل می اندازد و سر  ِ ادب ِ ابالفضلی اش را تا تماشای ارض ِ کربلا نزول اجلال می دهد ...

این وسط اما رقیه خوب فهمیده از وقتی به کربلا رسیده اند؛ جنس ِ بغل کردن های بابا حسابی فرق کرده است!

این روزها حضرت ِ سه ساله باران ِ چشم های بابا را زیاد می بیند و هرچقدر هم که زبان می ریزد برای خنداندن ِ بابا،

امام بیش تر می بارد!

رقیه اما شکایت ِ اشک های بابا را فقط به علی می گوید و علی هم فقط گوش می کند و گاه گاهی لبخندی تحویل حضرت ِ سه ساله ای می دهد که خیلی دوست دارد نقش ِ مادر  ِ شش ماهه ها را بازی کند ...

خلاصه سه ساله، سه ســــــــــــال است از گل کمتر نشنیده و اگرچه شب های کربلا زیادی شب اند و تاریک؛ اما رقیه دلش مثل ِ همیشه روشن است 

آخر اینجا پاسبان ِ خیام عباس است و عمو هست و امن هست و بابا هست و داداش علی هست و  آب هست و عـ طـ شـ نیست ...

تا فردا اما؛            
خدا بزرگ است ...


چقدر شب های سوم عزایت مادری است

بوی فاطمیه می دهد روزهای سوم محرمت

از بس میاندار هیات هم برای سینه زدن؛

رمق نداشت ...

شرمنده ام که وسط روضه های باز تو

هنوز زنده ام


نزول ِ عشق:

کاروان در راه بود که ذوالجناح ایستاد!
تو گویی بوی غریت ِ این خاک ِ غریب زیادی آشناست!
اینجا نه غاضریّه است و نه نینوا
نه شاطی الفرات است و نه عموراء
اینجــــــا کــــ ر بـــــ لــــ ا ست
و کربلا همانجاست که آدم و سیلمان و ابراهیم و همه ی انبیا و اولیا را به بلایی آزموده اند و در این بزم عشق بازی خدایی، حسین فدیه ی تمام  ِ نقص های خودساخته ی ذبحُ اللّهی است که و فدیناه بذبحٍ عظیم!

و کربلا همان وادی ناامن شده از دستان ِ قلم شده ی حضرت ِ امن است ...
آری؛ اگر فرات ذره ای از مهریه ی غصب شده ی مادر است تو مپندار که عاشورا مصیبتی است ناآشنا برای اهالی کسا، که طومار کربلا را در کوچه های بنی هاشم و در برابر چشم  ِ غیرت اللّهی حضرت ِ مجتبی پیچیدند ...
امشب اما پاسبان ِ خیام عباس است و حضرت ِ علمدار سقّای حرامیان هم هست! و علی هست و امن هست و حــبیب هست و آب هست و عـ طـ شـ نیست ...

 

   تا فردا اما؛            

خدا بزرگ است ...


بسم الله ِ کربلا:

بعضی نوشتن ها مقدمه دارند، آداب دارند، رخصت طلبیدن و اذن گرفتن دارند
باید وضوی طهارتی گرفت و بعد از ذکر  ِ یا سریع الرّضای استغفار، رو به قبله ی دل های شش گوشه کرد و سلام  ِ زیارت ِ شب ِ جمعه ای داد و جناب ِ صاحب (عج) را به گل ِ روی حضرت مادر (سلام الله علیها) قسم داد تا به گوشه نگاه کریمانه ای، قلم شکسته ات را روح حیات ِ حسینی ببخشند که اگر اوست وجه خدا، کلّ من علیها فان است و وجه الله ِ حـ سـ یـ ن باقیست ...
امشب اما با همه شب های دنیا فرق دارد و اصلا از جنس دنیا نیست که کاروان ِ عشق ِ حـ سـ یـ ن در راه کربلاست
امشب قیام  ِ صلاة شبانه گرامی دخت حیدر کرّار نشسته نیست و بانوی سه ساله ای میان ِ آرامش شب های پرستاره ی کویر، در دامن ِ پر امن ِ حضرت عمو رویای شیرین ِ سفر می بیند
امشب علی در گهواره ی سیرابی، مست ِ لالایی رباب است و اشبه ِ مردم به احمد حدیث ِ عشق ِ کسا را به آوای داوودی می خواند و دستان حضرت عمو پر است از علم های عشق ِ حـ سـ یـ ن
و امشب را که حضرت ِ ارباب، قیامت ِ قامت ِ علی را زائر است؛ زینب زائر  ِ جمال ِ زائر ِ علی است !
خلاصه بگویمت؛ امشب همه چیز خوب است و عمو هست و علی هست و ناصر هست و آب هست و عـ طـ شـ نیست ...

تا فردا اما؛            
خدا بزرگ است ...

 

۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۲ ، ۱۲:۱۵
تربت
و پناه بر او از شرّ شیطان ِ رانده شده
نون و القلم؛ و ما یسطرون ...
و تو چه میدانی که نگارش ِ قلمی که در میانه ی قدرت ِ یداللهّی؛ رقص ِ بدمستانه ی جنونی می دهد؛ سودای عاشقانه ی کدام معشوق ِ خدایی را خواهد داشت؟
امشب را اما باید قلم های شکسته ی محبتت را از کنج ِ تاریک ِ پستوهای خاک گرفته ی غفلت ها، دست چین ِ غلامانه کنم و وضوی ِ طهارتی از جنس ِ اشک های جنون ِ نمی دانم کجایی بسازم و صاف در همان وقت ِ مبارکی که گمانش را هم نمی برم؛ از وسط ِ همه ی حال های ناخوب ِ خود ساخته ی بی اویی؛ بر تقدّس ِ قلمی که بوی تو را می دهد؛ سوگند ِ زیبای جنون بخوانم و با همان خط ِ همه فهم ِ دوست داشتنت؛ بر لوح ِ سینه ی خادمان ِ خیمه های سیه پوشت؛ آهسته و خوانا بنویسم؛
قسم به عشق!
آری سوگند به عشق آنوقت که اعجازش را نمیفهمیم و نمی فهمند!
سوگند به عشق آنگاه که معشوقی از عاشقی عاشق تر است!
سوگند به عشق آنجا که عاشق و معشوق هردو یگانه اند!
و سوگند به عشق آنگاه که معجون ِ نامعلوم  ِ عشق در قاموس ِ اشک های بی دلیل، قلب های قفل خورده ی نابندگان را خواهد شکست!
و تو باور نکن بغض هایی که با رقص ِ قلم می تکند؛ از درون ِ ناپیدای نابندگان ِ همیشه غافل است که تا کشش ِ حضرت اربابی نباشد؛ نابندگان امروز، همان نابندگان دیروز اند!
امشب اما میکائیل و جبرائیل و همه آسمانیان در سکوت ِ آرامش ِ ادب ِ در برابر صور اسرافیلی نام  ِ حسین خاموشند و بانگ ِ جرس ِ کاروان ِ ارباب، غرق شدگان ِ دریای طوفان های زمین را به ندای عاشورایی ِ هل من ناصر ٍ ینصرنی (!)؛ به کشتی نجاتی میخواند که اسرع است و اوسع
ناامیدان ِ نیامرزیده ی ماه خدا و عاشقانه های عرفه را بگو؛ محرّم همان بهانه - خانه ی بخشایش ِ حضرت خداست که حسینیانی که به کوچک تر از بال مگسی لبریز از باران های حسینی شوند؛ بی حساب مغفور اند و اصلا ما را با بخشایش های بهشتی و دوزخی چه کار که پایتخت ِ جنّات ِ خیالیمان تماشای جمال ِ وجه اللهّی ِ حسینی است ...
مخلص ِ کلام جناب ارباب؛
بیا و به رسم  ِ همیشگی کرامت فرزندان ِ زهرا، مرا اذن ِ کریمانه ی بی حسابانه ده که قلم  ِ شکسته ی جاهلانه ام را حسب ِ تقلاهای بچگانه ام بر قلم  ِ ما یستطرونی ِ یداللهّی ات اقتدای بندگانه کنم تا واژه واژه های پریشانیم را؛ نذر  ِ سرسلامتی ِ روضه های محرّمانه ات کنم ...
 
۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۲ ، ۰۰:۵۰
تربت

راستش را بخواهی چند وقتی هست که دلم در حسرت ِ بدمستی های نوکرانه، دخیل ِ تماشای رخصت های مولایی است؛

راست ترش را بخواهی خودم هم نمی دانم که از چه و که و اصلا از کجا؛ باید بساط  خیمه ی مُحرّمانه ی دلم را برپای ِ غلامانه کنم

و راست ترترش را بخواهی؛ خیلی وقت است که یک جورهایی باورم شده است که تمام آتش ِ این چله نشینی های مقام های حیرانی و لال مانی های بی توفیقی و لکنت ِ لاف های اربابی؛ همه و همه زیر سر  ِ منحوس ِ اوضاع ِ ناخوب ِ نابندگی است ...

پیش ترها گفته بودم که نوشتن از حضرت ِ جنابت و یادت و سیاهه کردن ِ برایت،اذن می خواهد و توفیق و لیاقت و هزار پیش شرط ِ طهارت ِ رخصتی که جز به اذن ِ نگاه ِ اربابی ات، رزق من حیث لایحتسب غلامان نخواهد بود

من اما این روزها که سراپا مایوسم و حال ِ دلم سرشار از بی تویی های تاریکی است؛ ساکن ِ مقام  ِ انتظارم!

انتظاری از جنس ِ انتظار غلامانه ی زهیرانه و لبریز از اضطرار شنیدن ِ ترانه ی ضرباهنگ ِ آمدن ِ سفیر ِ حسین ...

فاغثنی یا حضرت ِ ارباب

 

حضرت ِ ارباب؛

گذار  ِ کاروان ِ کربلایی اگر بر بیابان ِ بی نوایی افتاد؛

یکی دو قدم مانده به پرتگاه ِ نیستی؛

دست ِ همیشه چپ ِ روزمرگی؛

ته ِ ته ِ سیاه درّه ی بی تویی؛

نزدیک ِ چاه های عمیق ِ تاریکی؛

وسط ِ بوته زار  ِ خشک ِ خارهای حسرتی؛

خرابه-خیمه ایست از جنس ِ نابندگی؛

در میانه ی خرابه اما یکی هست؛ سر به زانو گرفته ی دلتنگی؛

چشم انتظار پیک ِ سفیرانه ی حسینی؛

و لبریز از غبطه های دست گیری زُهیری ...

 

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۲ ، ۰۰:۳۴
تربت

می گفت؛ غیاب شیطان، تجربه‌ای است که تنها توی همین روزهای ماه مبارک، می‌توان آن را چشید ...

اصلا بخشی از فراغت و آرامش لحظه‌های رمضانی، وامدار نبودن شیطان است ...

خدا از همان شب اول، دست و پای شیطان را از توی زندگی‌مان جمع کرده است که ایمانمان دارد کمی هوای تازه می‌خورد ...

وگرنه، ما همانی هستیم که بودیم ...

زورمان نمی‌رسید یک‌تنه شیطان را کنار بزنیم و تمرین بندگی و اطاعت کنیم ...

طعم شیرینی دارد، نه؟!

حس رهایی و سبکی غریبی که بوی قرابت می‌دهد ...

من اما این روزها وجدان کرده ام که در دفتر  ِ حساب ِ‌ بی حساب ما؛

فلا تلومونی و لوموا انفسکم های شیطانی، سرلوحه ی کتاب ِ آیت های رحمانی اند!

آری در برهوت ِ کویری ِ روزمرگی ها،

شیطان

کم تقصیرترین است ...

الهی، اعــــوذ بک من نفسی

الهی، اشکو الیک من نفسی

الهی،

نفسی ...

نفسی ...

نفسی ...


آهای همه ی بدبخت بیچاره های دست خالی

کریم بودن ِ حضرت کریم، نه مغلطه می شناسد، نه سفسطه می داند

نه ان قُلت بردار است و نه حضرت ِ جوادش اهل لُغُز خواندن است و قُمپز در کردن!

پس حالا که ناعبدان ِ عاصی ِ مسرف در گناهش را، به ندای محبت ِ یا عبادی* خوانده؛

به حکم دلم؛

یاس از رحمت کریمانه اش، نالوتی ترین ِ نمک نشناسی های ناقیصرانه است !!!


حضرت ِ ربُّ الکریم

اینجا کلی نابنده ی نامهمان ِ ناخوب،

از جنس ِ همان شب ِ امتحانی های خوش خیال ِ بیابانی،

زیرچشمی هم که شده در انتظار بارش ِ رحمت های کریمانه توست

فلا تخیّب رجایی یا حضرت ِ غیاث


تا لای ِ درب های رحمت مهمانی ات هنوز باز است؛ اغثنا

یا من بابه مفتاح لطّالبین

(فی رمضان و غیر رمضان!)


اینجا اگر بدبخت های محروم از سفره ی رحمانی ِ مغفرت**، شقی ترین اند؛

خدای احمد؛

خدای بدبخت ها هم هست!

ای به فدای ِ و ما انت علیهم بوکیل هایت ...


آهای همه!

خدای بعد از رمضان اگر همان خدای مهربان ِ ماه رمضانیست؛

بنویسید آیه ی 6237 ام را

فلاتحزنوا و لا تخافوا و لا تقنطوا

فلیفرحوا بفضله و رحمته !

و البته کمی هم؛

واتّقوا ...


* قل یاعبادی الذین أسرفوا على أنفسهم

لا تقنطوا من رحمة*الله

إن الله یغفر الذنوب جمیعا

** قال الرّسول الله صلّی الله علیه و آله؛

فَإِنَّ الشَّقِیَّ؛مَنْ حُرِمَ غُفْرَانَ اللَّهِ فِی هَذَا الشَّهْرِ الْعَظِیمِ ...


*رفیقی می گفت تاویل ِ رحمت،

سفینة النّجاة ِ حضرت ِ ارباب است ...

یا ربّ الحسین بحقّ الحسین؛

هرچی خودت صلاح می دونی!

۱۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۲ ، ۰۰:۵۴
تربت

بسم ربّ العشق

عاشقی میگفت؛ عاشقان بهانه جویان وصل اند؛

عاشقی اگر برای ما لاف ِ بزرگی است؛ پریشانی ِ چشمانمان گواه ِ انعکاس ِ عنایت ِ محبت ِ توست!

امشب اما برای من، پر است از بهانه های عاشقی

اصلا امشب آمده ام تا با ضریح ِ نو نوارت همه ی سنگ های دلتنگی را واکنم و قول و قرارهای شبانه ی پریشانی را بگذارم و نام سیاهم را در صف اولین ِ زوار  ِ ضریحش سیاهه کنم

پس حضرت ِ ضریح؛

امشب را باید سراپا گوش باشی و چشم؛ دل بدهی و دل بشنوی که حرف های ناگفته زیادند ...

پس علی الله ...

آهای تویی که حضرت ِ خدا؛ هر تکه ات را از گوشه گوشه ی عالم دستچین ِ یداللّهی کرده است تا تبرّک ِ دردانه ی وتر الموترش باشی؛

اول سلام!

سلامی از جنس ِ همه ی سلام هایی که از شام 10 ام محرم سال 61 هجری تا همین امروز  ِ 1443 امین سال ِ غیبت حضرت منتقم (عج) صبح و شام، فطرس وار به سوی مضجع ِ شریفش رهسپارند ...

سلامی به دل سوختگی شام های غریبانه ی خیام های سوخته

و سلامی به وسعت دلتنگی حضرت ِ خواهر

جناب ضریح؛

حتما می دانی که ضریح بودن و ضریح ماندن ادبی دارد و آدابی

آداب ضریح داری را اما باید از مزار خاکی ارباب و واژه واژه ای که حضرت ِ سجاد بر تربت ِ پاک ِ حسین نوشت بیاموزی

السّلام علی الحسین الّذی قتلوه عطشانا غریبا ...

اینجا وادی عطش هست اما خالی از باران ِ عشق نیست

کربلا مدفن ِ عشق نیست!

کربلا آتشفشان ِ خروشان و چشمه ی همیشه جاری و ساری عشق است!

کربلا قبلگاه دل های عشّاق است از بس که قدمگاه مادر است!

 و تو از امروز میزبان حائری و الحائر، و ما ادراک ما الحائر؟

پس حواست باشد که با همه ی وجودت و با همه ی ذرات و ریزذراتت، باید ضریح باشی برای جگرگوشه ی مادر!

یادت باشد تو، همین تویی که برای ذره ذره ات نذر داده اند و جان داده اند؛ باید نائب الزیاره ی هرشب ِ عاشقان باشی که میدانی و نمی دانی

باید نام و نشان ِ همه ی بوسه های رسیده و نرسیده، همه ی دست های گره خورده و نخورده، همه ی دل های تبرّک شده و نشده؛ برای روز مبادای یوم الحسرة امین باشی

راستی حسرت ِ کربلا ندیده ها یادت هست؟

یادت باشد اینجا گردگیری ِ غبار  ِ تربتت را جز به پلک های همیشه بارانی عشّاق نسپاری

یادت باشد به حکم  ِ کلّ قد علم صلاته و تسبیحه؛ اینجا صلاة و تسبیح عالم ندای وا حسینای زینبی است

و یادت باشد مزار حسین، مزار  ِ خیلی هاست و در میانه ی این خیلی ها، یکی هست که خیلی آسمانی است!

یکی نشان به این نشان که چشمان ِ نازنینش صبح شام مزین است به خون - اشک های ناحیه ای

شب های جمعه اگر دیدی و اگر شناختی؛ باید قوانین علوم تجربی را برای اهلش بگذاری که کربلا محلّ تحقق امرهای کن فیکونی است!

باید تو پابوس حضرتش باشی به گل بوسه های انتظار

باید به اندازه ی همه آروزهای مستجاب ِ سه تایی عشّاق در زیر قبّه، ذکر عجّل لولیّک بگیری و سراپا تماشای جمال ِ مه وارش شوی

باید فطرس ِ سلام  ِ همه ی یتیمکان ِ پدر ندیده باشی و نائب التّماشای حضرت ِ بابا

خلاصه جناب ِ ضریح،

از امشب که تو حائل و واصل عشّاق به عشقی؛

ما پارچه ی سبز محبت ِ اضظرارمان را به دانه دانه ی پنجره ها و شعبه های حسینی ات دخیل ِ انتظار زده ایم تا حضرت امّن یجیب را به شفاعت ِ یا کاشف الکرب؛ دعای تعجیل منتقم کنیم ...

اللهمّ عجّل لولیّک الفرج


نقل مضمون از اهل دلی:

شادی دل ِ پور حیدر، امین ِ مادر، غریب کسا، حضرت ِ حسن مجتبی (علیه السّلام) صلوات ...

۱۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۱ ، ۲۲:۵۶
تربت

هرچقدر هم که ارتباطات خوانده باشی و عناصر ارتباط را موشکافی کرده باشی و اصطلاحات ِ فرنگی ِ اومانیستی را بلغور کرده باشی؛ بازهم بعضی وقت ها هست که بعضی حال ها و بعضی ارتباط ها و بعضی مبهوت شدن ها، فهم ناشدنی اند!!!

اصلا بعضی وقت ها هست که آدم ها با همه ی ادعاهای خودساخته شان، گیج میشوند و مبهوت میشوند و در سعی و صفای شوق و خوف، مضطرّ  ِ مقام  ِ سکوت اند!

بعضی وقت ها هست که دست ِ یداللهّی ِ حضرت ِ غیب، تیر  ِ لطفی را از چلّه ی کمان ِ رحمتش، به سمت ِ قلب های خاک گرفته از روزمرگی  ِ نابنده هایش نشانه ی محبت می رود و به حکم و ما رمیت اذ رمیت و لکنّ الله رمی، صاف میزند وسط قلب ِ سیاه ِ بی اویی ات!

و آنوقت است که دست ِ نامضطرّ  ِ تا زانو در نجاست ِ غفلت فرورفته ات را، به بهانه ی یک سیب میگیرند و این دست گیری های کربلایی برای من، میشود شأن نزول بارش حضرت ِ باران پس از قحطی ها و خشکسالی های فراموشی ِ عطش های کربلا که هم اوست که ینزّل الغیث من بعد ما قنطوا ...

ظاهرش این است که ظاهرسازی ها و تقدیرها و نبودن برخی رفیق ها و خیلی چیزهای دو دوتا چارتایی دیگر، منجر میشود بر سیاهه شدن نام  ِ سیاهت در جمع 72 خادم الارباب ِ بوی سیبی!

باطنش اما برای من، پر است از شوق ها و خوف های ناشناس!

شوق ها اگر در قاموس ِ تنگ واژه ها نمیگنجند؛ خوف ها را نیز حضرت ِ ستّار اذن ِ سیاهه کردن نمی دهد!

همین قدر بگویمت که حسّ غریبی* است خوانده شدن در جمع خدّام الحسین، وقتی بر نالایق ترین بودنت واقفی ...


* و حسّ ِ غریب را شاید بشود تأویل کرد به جنس ِ نگاه های زیرچشمی و ملتمسانه ی عطش های کویر، به مرحمت ِ ابرهای بارانی ...

حسّی پر از امید

و ناخالی از یأس های خودساخته!

فاغثنی یا حضرت ِ بـــ ا ر ا ن** ...


**هرچقدر هم کـــویر باشیم؛

لایوم کیومک یا حضرت ِ بـــ ا ر ا ن!

گفت عـــ طــ شـــ  ِ بـــ ا ر ا ن چه صیغه ایست؟

گفت صیغه ی تشنگی  ِ بـــ ا ر ا ن است؛

در کویر بی محبتی های کــ ر بـــ لـ ا؛

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۱ ، ۲۲:۰۸
تربت
شب های عاشقی:

بسم الله ِ  کربلا:

بعضی نوشتن ها مقدمه دارند، آداب دارند، رخصت طلبیدن و اذن گرفتن دارند
باید وضوی طهارتی گرفت و بعد از ذکر  ِ یا سریع الرّضای استغفار، رو به قبله ی دل های شش گوشه کرد و سلام  ِ زیارت ِ شب ِ جمعه ای داد و جناب ِ صاحب (عج) را به گل ِ روی حضرت مادر (سلام الله علیها) قسم داد تا به گوشه نگاه کریمانه ای، قلم شکسته ات را روح حیات ِ حسینی ببخشند که اگر اوست وجه خدا، کلّ من علیها فان است و وجه الله ِ حـ سـ یـ ن باقیست ...
امشب اما با همه شب های دنیا فرق دارد و اصلا از جنس دنیا نیست که کاروان ِ عشق ِ حـ سـ یـ ن در راه کربلاست
امشب قیام  ِ صلاة شبانه گرامی دخت حیدر کرّار نشسته نیست و بانوی سه ساله ای میان ِ آرامش شب های پرستاره ی کویر، در دامن ِ پر امن ِ حضرت عمو رویای شیرین ِ سفر می بیند
امشب علی در گهواره ی سیرابی، مست ِ لالایی رباب است و اشبه ِ مردم به احمد حدیث ِ عشق ِ کسا را به آوای داوودی می خواند و دستان حضرت عمو پر است از علم های عشق ِ حـ سـ یـ ن
و امشب را که حضرت ِ ارباب، قیامت ِ قامت ِ علی را زائر است؛ زینب زائر  ِ جمال ِ زائر ِ علی است !
خلاصه بگویمت؛ امشب همه چیز خوب است و عمو هست و علی هست و ناصر هست و آب هست و عـ طـ شـ نیست ...

تا فردا اما؛            
خدا بزرگ است ...

 

 


نزول ِ عشق:

کاروان در راه بود که ذوالجناح ایستاد!
تو گویی بوی غریت ِ این خاک ِ غریب زیادی آشناست!
اینجا نه غاضریّه است و نه نینوا
نه شاطی الفرات است و نه عموراء
اینجــــــا کــــ ر بـــــ لــــ ا ست
و کربلا همانجاست که آدم و سیلمان و ابراهیم و همه ی انبیا و اولیا را به بلایی آزموده اند و در این بزم عشق بازی خدایی، حسین فدیه ی تمام  ِ نقص های خودساخته ی ذبحُ اللّهی است که و فدیناه بذبحٍ عظیم!

و کربلا همان وادی ناامن شده از دستان ِ قلم شده ی حضرت ِ امن است ...
آری؛ اگر فرات ذره ای از مهریه ی غصب شده ی مادر است تو مپندار که عاشورا مصیبتی است ناآشنا برای اهالی کسا، که طومار کربلا را در کوچه های بنی هاشم و در برابر چشم  ِ غیرت اللّهی حضرت ِ مجتبی پیچیدند ...
امشب اما پاسبان ِ خیام عباس است و حضرت ِ علمدار سقّای حرامیان هم هست! و علی هست و امن هست و حــبیب هست و آب هست و عـ طـ شـ نیست ...

 

   تا فردا اما؛            
خدا بزرگ است ...

میگفت اگر از شنیدن تا دیدن راه بسیار است؛ شنیدن روضه کجا و فهمیدن و دیدنش کجا
خدا بر دل شیعه و محبّ علی رحم کرده والله که آنچه می شنود نمی فهمد و همان را هم که شنیده اند مدام منکر می شوند!
این وسط اما خدا بر دل ِ حضرت صاحب (عج) رحم کند که آنچه در ناحیه صادر فرموده را هر روز به چشم جان زائر است ...
رفقا این روزها جهت تسلای دل نازنین حضرت ِ بابا، صدقه سرسلامتی اش را فراموش نکنیم

دل روشنی های سه ساله:

 

فرموده بود از نشانه های مومن، محبت ِ کودکان است که هم رقیق القلب اند و هم بی کبر اند و هم بی کینه؛

اصلا بچه ها همیشه دوست داشتنی اند ...

دختربچه ها اما،

دوست داشتنی تر اند!

سه ساله هم که باشند و تازه زبان باز کنند؛ مدام توی این خیمه و آن خیمه گشت می زنند و زبان می ریزند و دل می برند و یک بغل وان یکاد ِ عاشقانه جمع می کنند!

خلاصه کلّی هاشمی ِ غیرت اللّهی باید ساعت ها توی صف ِ انتظار بایستاند تا شاید چند لحظه ای هم که شده، توفیق ِ به آغوش کشیدن ِ دردانه ی ارباب و نوازش آبشار  ِ گیسوان ِ حضرتش، رزق ِ من حیث لایحتسبشان شود!

این وسط اما سهمیه ی آغوش ِ بعضی ها محفوظ است تا خارج از نوبت های طولانی، خریدار  ِ نازهای حضرت ِ بانو شوند!

برادرهای بزرگ خصوصا برادرهایی از جنس ِ علی، مشتری همیشگی زبان ریختن های بانوی سه ساله اند و دلشان با هر داداش علی گفتن ِ حضرت ِ بانو قنچ می رود و مست ِ تماشای سیمای فاطمی اش می شوند

جناب ِ عمو هم که تا بوده جذاب ترین و مردترین و عبّاس ترین ِ همبازی های رقیه بوده که هیبت ِ مردانه اش را هیچ چیز به اندازه ی در آغوش گرفتن ِ حضرت سه ساله تلطیف نمی کند و با هر عمو گفتن  ِ حضرت رقیه در حضور جناب ِ امام و حضرت ِ خواهر، سیمای حیدری اش گل می اندازد و سر  ِ ادب ِ ابالفضلی اش را تا تماشای ارض ِ کربلا نزول اجلال می دهد ...

این وسط اما رقیه خوب فهمیده از وقتی به کربلا رسیده اند؛ جنس ِ بغل کردن های بابا حسابی فرق کرده است!

این روزها حضرت ِ سه ساله باران ِ چشم های بابا را زیاد می بیند و هرچقدر هم که زبان می ریزد برای خنداندن ِ بابا،

امام بیش تر می بارد!

رقیه اما شکایت ِ اشک های بابا را فقط به علی می گوید و علی هم فقط گوش می کند و گاه گاهی لبخندی تحویل حضرت ِ سه ساله ای می دهد که خیلی دوست دارد نقش ِ مادر  ِ شش ماهه ها را بازی کند ...

خلاصه سه ساله، سه ســــــــــــال است از گل کمتر نشنیده و اگرچه شب های کربلا زیادی شب اند و تاریک؛ اما رقیه دلش مثل ِ همیشه روشن است 

آخر اینجا پاسبان ِ خیام عباس است و عمو هست و امن هست و بابا هست و داداش علی هست و  آب هست و عـ طـ شـ نیست ...

تا فردا اما؛            
خدا بزرگ است ...


چقدر شب های سوم عزایت مادری است

بوی فاطمیه می دهد روزهای سوم محرمت

از بس میاندار هیات هم برای سینه زدن؛

رمق نداشت ...

شرمنده ام که وسط روضه های باز تو

هنوز زنده ام


اخی النّاصر:

این شب ها تاریکی های کربلا پر است از شمیم  ِ امن  ِ حضور  ِ حضرت ِ علمدار و خیام  ِ هاشمیّون لبریز اند از آوای محبت ِ کسا

امشبی را عون و محمد مستمع  ِ صحبت های حضرت ِ مادراند و صوت ِ زینب حیدری است ...

شیرپسرهای دخت ِ علی، پر اند از حسّ ِ غرور  ِ سربازی حضرت ِ ارباب و انتظار احلی من العسل می کشند ...

این وسط اما دل توی دل خیلی ها نیست!

خیلی ها که چشم انتظار  ِ تک ِ لحظه های انتظاراند برای حلّت بفناء الحسین شدن و خیلی ها هم مشغول محاسبه ی زن مال و اولادند و آن ها هم چشم انتظاراند!

چشم انتظار  ِ یک خاموشی و یک تاریکی تا چشمان ِ کور  ِ ظاهر بینشان را حسب ِ سنّت ِ لایتغیّر  ِ لهم اعینٌ لا یبصرون بها، بر ندای هل من ناصر حضرت امام ببندند و در بیابان ِ بی امامی، گور به گور  ِ بدبختی شوند ...

آری آنان را که قلب دارند و لایفقهون بها؛ چه به فهم  ِ معنای کلّ شی احصیناه فی امام مبین؛ که اینان سرِّ طلب ِ نصرت ِ امام را که هدایت است و نصرت دادن به ماموم؛ به نصرت خود بر ولی الله مطلق حضرت ِ صمد تعبیر کرده اند و بدا به حال ِ مرگ جاهلانشان؛ که ماعرفوا امام زمانهم ...

امشب اما هنوز هم کربلا پر است از هاشمی ها و غیرهاشمی هایی که ناصر اند!

اینجا عباس سید ِ ناصرین است و عمو هست و علی هست و حبیب هست و آب هست و عـ طـ شـ نیست ...

تا فردا اما؛            
خدا بزرگ است ...

و ان یکاد، ذکر واجب است برای دردانه ها...

وتر ِ الموتور که باشی؛

عقیقه های عقیله ای، کریمانه اند!

عون و محمد فدای دندانت...
گفت دندان چه صیغه ایست؟
گفت صیغه ی رقص ِ عاشقی است به ضرباهنگ ِ خیزران
گفت مکشوف تر بخوان!
گفت با لحن ِ زینبی بخوان ...
مـن بمیــــــــــــــــــرم، شکسته دندانتـــــــــــــــــ ؟
صــــــــــــــوت ِ قرآنی ات عوض شده استـــــــــــ !
 توی ِ مقـ ـــتل، هـــــ جـــــ ا، هـــــ جـــــ ا شده ای
و غــــــــــزل خوانی ات عــوض شده استــــــــــــ !


وارث ِ کوچه ها :
 

این روزها که حـ سـ یـ ن با هر بهانه ای می بارد و جز جناب ِ حضرتش سرّ  ِ آیه های استرجاع را نمی داند، جمال ِ حسنی ِ عبدلله، بهانه ی اشک های حضرت ِ ولیّ اللهی است و عبدالله همان میراث دار  ِ خاطرات ِ مادری است !

بغض های گاه و بی گاه ِ ابن الحسن، یادآور  ِ سکوت های مجتبی است در روزهای کبود ِ فاطمی !

و عبدالله اگر همان هم بازی حضرت ِ سه ساله ایست که وقارش فاطمی است؛ غرورهای بنی هاشمی اش؛ عباسی است !

این شب ها اما که علی و قاسم مشق ِ جنگ می کنند برای فدایی ِ حسین شدن؛ عبدالله مسافر  ِ رویای های کودکانه ی مردانه ایست تا مرز  ِ بی نهایت علمدار شدن!

کسی چه میداند

شاید صداقت ِ چشمان عبدالله، مسیر  ِ سی و چندساله ی عباس شدن را یکشبه عروج کرد!

خلاصه خوش خیالی های عبدالله هر روز تمرین ِ سپر بودن می کند برای مدافع ِ ولیّ الله شدن ...

و لشکر  ِ حضرت ِ حـ سـ یـ ن پر است از شهدایی که به حکم موتوا قبل ان تموتوا کشته ی محبت ارباب اند و رویای خوش ِ حلت بفنا الحسین شدن می بینند و عمو هست و امن هست و علی هست و آب هست و عـ طـ شـ نیست ...

تا فردا اما؛            
خدا بزرگ است ...

 


قاسم ابن الحسین ... :

حضرت ِ غریب؛
ذره ذره ی کوچه های بنی هاشم به غربت ِ نام احلی من العسلت گواه اند و اصلا به شهادتِ کوچه های غریبی چه حاجت که نور ِ کبود فاطمی نشان ِ مظلومیت و غربت حضرت ِ مجتبی است ...
آری داستان ِ تنهایی جنابت ریشه در خنجر بی وفایی یارانت داشت و ذره ذره ی خاک های بقیع شاهد اند که حضرتت شیرپسر حیدر کراری هستی که هم نوای چاه های غریبی کوفه بود!
مجتبی اگر شان نزول ِ و بئر معطّلة است و قصرٌ مشید؛ قاسم شهزاده ی کاخ ِغربت ِ باباست!
این شب ها اما پور مجتبی (ع)، به حکم حدیث عشق ِ الامام کالاب الشّقیق یتیم نیست و اگر کلّنا نور واحدا قانون ِ مکرر اهل کساست؛ یادگار حسن؛ قاسم ابن الحسین است و اصلا در کربلا نمی شود عباس باشد و کسی یتیم باشد !
قاسم این روزها دلش پر است از عسل های شیرینی حبّ ِ حسین و عمو هست و امن هست و علی هست و ارباب هست و محبت هست و آب هست و عـ طـ شـ نیست ...

 

تا فردا اما؛            
خدا بزرگ است ...


ظاهر اینست که تاخیر از سیاهه کردن ِ ذکر حضرت ِ مجتبی در تربت، معلول ِ مشکلات شخصی حقیر است و قطع بودن نت!
برای من اما حکمت ِ این تاخیر،
غربت ِ همیشگی ابن الزهراست که جناب ِ حضرتش میان این سیاهه ها هم غریب است ...
هول ِ محبت :
 
امشبی را که مشک های سقا بیابان است و قحطی های محبتی رقص  ِ شمشیر می دهند؛ سکوت ِ سراپا شرم ِ بیابان، لبریز تلاوتِ حسینی ِ ایه های تطمئن القلوبی است
بزرگی میگفت؛ از سه روز مانده به تجلّی ِ خدا؛ آب را بستند و هول خیام را گرفت!
و هول همان معجون ناامنی است که شیرینی رویاهای بانوی سه ساله را به کابوس ِ پر حزن ِ نبودن حضرت عمو تعبیر ناخوب ِ یتیمانه کرد!
امشب اما که حضور سراپا امن ِ حضرت سقا تسلای همه ی هول کردن های عالم است؛ گهواره ی 6 ماهه ای مست ِ آرامش لالایی رباب است 
و لبخندهای گاه گاه شیرخواره، اجابتیست کودکانه به آیه آیه هایی که شان نزولشان لبیک ِ هل من ناصرهای حسینی است!
آری تلاوت های داوودی ِ امام؛ مشق ِ جنگ ِ عاشوراییِ علی است که یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ؛ قُمْ فَأَنْذِرْ؛ وَرَبَّکَ فَکَبِّرْ؛ وَثِیَابَکَ فَطَهِّرْْ؛ وَلِرَبِّکَ فَاصْبِر ...
امشب اما عباس شب زنده دار ِ پاسبانی خیام است و دستان ِ ارباب پر است از خارهایی که از گرداگرد حریم ِ حسینی دستچین ِ حکمت می شوند و خلاصه عمو هست و امن هست و علی هست و آب نیست و هنوز عـ طـ شـ نیست ...
تا فردا اما؛            
خدا بزرگ است ...

پیغمبر  ِ کربلا :

این شب ها که سقا هست و عـ طـ شـ هست؛ همه ی دلخوشی کربلایی ها بودن ِ علی است و علی همان پیغمبر کربلاست که اشبه خلق است به حضرت ِ احمدی که زیارت ِ جمالش پر است از سکینه های الهی برای قلب های ِ پُر هول ِ کربلایی! 
این وسط اما جنس ِ زیارت ِ نگاه ِ حضرت ِ ارباب ابراهیمی است و ورد ِ زیارتنامه ی جنابش لن تنالوا البرّ حتّى تنفقوا مِن علیٌ الاکبر؛ که به حکم آیه های احصیناه، هر لحظه تماشای علی عاشوراست ! 
امشب علی طبیب ِ دل های مغموم کاروان ِ حـ سـ یـ ن است به آوای عشق ِ کسا و حضرت ِ امن، حرز عباسی ِ علمداری را گرداگرد خیام می پاشد و قرص تمام  ِ جناب ِ قمرش، منوّر الانوار ِ ظلمات ِ بی محبتی های کربلاست و عمو هست و امن هست و علی هست و آب نیست و عـ طـ شـ هست ... تا فردا اما؛            
خدا بزرگ است ...
   

احمد که رجز می گفت؛ 
مدینه شده بود، کربلا!
همین که فرمود؛ انا علیّ ابن الحسین
کوفه شد مدینه!


حضرت ِ امن :

منقول است از حضرت ِ بوتراب ( روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء) که فرموده اند:
النّعمتان المجهولتان؛ الصّحة و الامان!
و عباس همان امن ِ گم شده در  وفای حضرت ِ اربابی است که در ادب ِ ظاهر نشدن برابر حـ سـ یـ ن مجهول است!
آری تا امن هست عباس هست و تا عباس هست امن هست که الامن مع العباس و العباس مع الامن!
گفت راوی کیست؟
گفت سند حقّانیت ِ حدیث امنش در وجه تمیز شب و شام عاشورا است!
نام قمر حرز  ِ امن ِ خیام است و جمال ِ حیدری اش ماه ِ شام های تیره ی این شب های کربلاست!
گرچه دستان ِ حضرت ِ سقا پر است از مشک های بیابان شده اما، قامت حیدری اش امان ِ دل ِ مضطرّین کربلاست و قوت ِ قلب ِ حضرت ِ بانو در تماشای چشمان ِ عباسی است!
این شب ها اما، علمدار فدیه ی تمام عـ طـ شـ های عالم است برای اهالی ِ حـ سـ یـ ن و عمود ِ برپای خیمه ی علمدار، عرش ِ نزول ِ امن های خدایی است و عمو هست و امن هست و ارباب هست و آب نیست و عـ طـ شـ هست...
 

تا فردا اما؛            
خدا بزرگ است ...

 

شام  ِ آخر :

امشب را که بوی عشق می دهد و نگاه های عاشقانه ی امام قلب های پرعطش ِ حسینیان را سیراب ِ محبت می کند؛ نامحرمان را مجال ورود نیست که رازهای شبانه ی حضرت ِ حـ سـ یـ ن و یارانش را تنها جناب علّام القلوب می داند و بس!
آری شب عاشورا را باید فقط سکوت کرد و بارید و بارید و بارید ...
همین قدر بگویمت که آخرین شبی است که عمو هست و امن هست و علی هست و حبیب هست و آب نیست و عـ طـ شـ هست ...

تا فردا اما؛            
خدا بزرگ است ...


از شب ِ اول با خودم میگفتم فلانی تا شب ِ عاشورا صبر کن بعد یکهو تلافی همه ی عقده ها و روضه های مکشوف ِ نخوانده ات را یکجا سیاهه کن!
امشب اما نه فقط مشک ِ علمدار و نه فقط چشمان ِ محبانت؛ که دریای واژگان هم بیابان است!
و من زیر این بار نگفتن ها خواهم مُرد ...


عطش ِ دلتنگی :

شام غریبان ِ حـ سـ یـ ن همان شبی است که نه عمو هست و نه امن هست
نه علی هست و نه حبیب هست ...
امشب اما آب هست و عـ طـ شـ نیست و هست!
عطش آب اگر نیست؛ عطش دلتنگی  زیارت ِ  حـ سـ یـ ن هست ...
 
 
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۱ ، ۲۱:۵۲
تربت