اصلا وصفِ حال و روز این روزهایم، جفایی است به حقِّ حال و روزِ تلخم!
از همه بدی ها و چرکی ها که بگذرم؛
همیشه اینقدر چنته ات پر هست که یکی دو تا تلنگرِ مشتی تو مشتِ یدالله ایت داشته باشی تا هر اسرفوا علی انفسهمِ ناعبدی را، از خوابِ ناخوشِ غفلتش بپرانی!
و بگذریم که غلظتِ مستیِ جهلمان، گاهی آنقدر زیاد است که هنوز بیدار نشده خوابیم و خدا رحم کند به حال نمازهایی که با سکرتمان قضا شدند و یادمان رفت فلاتقربوا الصلاه و انتم سکری!
و اما بعد!
سخن نه از داغِِ باب الجوادیست که حسابی روی دلم نشسته نه مرورِ ناخوبی هایست که نم نمک دارد عجین می شود با وجودِ بی وجودم!
خودمانی بگویم؛ هر بار که لینک طوبی را کلیک می کنم و به چشمِ خریداری براندازی می کنم؛ آمپرِ استرسم بالا می رود تا تهِ بغض!
آخر حسِّ حسادتمان کار داد دستمان و کپی کردنِ کدِ این روزشمارِ لعنتی از وبلاگ رفقا؛ اوراق تر از اورقامان کرد!
لامصّب نه رحم دارد نه مروت!
یک روز را هم جا نمی اندازد!
اصلا گورِبابای ادبیات!
آهای با توام!
8 روز مانده تا محرّم و زهرِمار!
یعنی تو یادمون نندازی خودمون حواسمون نیست که... (جز سکوت هرچه بگویم جفاکارم!)
دِ نه دیگه حوسات نیس اخوی!
اگه حواست بود که...
بگم؟ بگم؟...
حیف اسلام دسو پامو بسته! والا...
( این تیکشو جدی نگیرید خوددرگیری بود!)
خلاصه اینکه همیشه یه تیکه از مناجات امیرالمومنین لجمو در می یاره ( الهی کنت بئس العبد!)؛ امشب هم که تو وبلاگای رفقا سرک میکشیدم؛ کلّ یومِ یه رفیقی، حسابی لجمو در آورد! البته ناگفته نمونه خیلی باش حال کردما...
اما داداش، بی زحمت اگه میشه یه تیکه از مطلبتو به من قرض بده!
راستش نشد کنت بئس العبد رو از بابا بگیرم اما؛
بئس الناعبد رو گرفتم!
حالا هم این تیکه کل یومت چشمو ناجور گرفته!
حس می کنم مال منه! میشه لطف کنی؟
مقتل یعنی دق کردن پای وضعِ همین حالای من...